
علامه جعفري از آيتالله خوئي اجازه اجتهاد داشت
عصر شیعه: حجتالاسلام والمسلمين علي اعتمادي در سال 1346 به دنيا آمد و از سال 1359 وارد حوزه علميه شد. وي در حوزه از محضر اساتيد معروف و بزرگي همچون حضرات آيات شيخ جواد تبريزي، سبحاني، نوري همداني و علامه جعفري بهره كرد.
اعتمادي هم اكنون از اساتيد فقه، حديث، كلام و فلسفه حوزه علميه قم و مدير تربيتي مجتمع آموزش عالي فقه جامعةالمصطفي العالميه است. به مناسبت دوازدهمين سالگرد وفات استاد فرزانه علامه جعفري (ره)، ميزگردي با حضور وي و حجتالاسلام مرتضي خانساري برگزار شد كه مشروح آن در ادامه ميآيد:
- آشنايي شما با علامه از كي آغاز شد؟
حجتالاسلام اعتمادي: علامه بزرگوار استاد جعفري با ابوي بنده در نجف در مدرسه آيتالله صدر هم حجره بودند، بنابراين از همان اوايل كودكي ايشان را ميشناختيم و هر وقت به تبريز ميآمدند و هر برنامهاي داشتند؛ در مجلسشان حضور مييافتيم. از آنجايي كه ايشان به ابوي بنده علاقه داشتند و با اخوي ما هم ارتباط داشتند، من نيز با ايشان مرتبط شدم و حتي بعضي اوقات حالات ابوي خود را از علامه ميپرسيديم.
- اولين ويژگي كه از علامه به ذهن تبادر مي كرد؛ چه بود؟
حجتالاسلام اعتمادي: يك حالتي در علامه وجود داشت كه خيلي جذاب بودند و ما در آن موقع نوجوان بوديم. خدادادي بود يا از خصوصيات اخلاقي ايشان بود نميدانم اما اين چنين حالتي را داشتند.
يكي از مسائلي كه از همان دوران جواني به خاطر دارم اين است كه پشت سر ايشان با جمع دو نفري نماز جماعت اقامه ميكرديم كه علامه امام جماعت بودند و ما مأموم و بنده موقع نماز متوجه شدم كه قد من از قد ايشان بلندتر است.
- لطفاً در مورد خصوصيات رفتاري علامه بگوييد.
حجتالاسلام اعتمادي: چون ايشان را در مجامع علمي و در دانشگاهها ديده بوديم احساس ميكرديم استاد، طلبگي را رها كرده و روحيه صرفاً دانشگاهي دارد. ايشان يكبار به دعوت اخوي بنده به مدرسه طالبيه تبريز آمده بودندتا چند جلسه داشته باشند. به همراه ايشان به صورت خصوصي در يك حجره نشسته بوديم البته بعضي آقايان طلبه نيز با ما بودند كه از استاد سؤالاتي ميكردند از جمله از ايشان سؤال شد كه چرا به شما استاد ميگويند؟ علامه با همان لحن تركي گفتند: «گاگا أولميان يرده ايديي گاگا ديللر» كه معادل فارسياش ميشود: «كاچي به از هيچي»، يعني ميخواستند بگويند در جايي كه استاد نباشد، به ما استاد ميگويند. اين نشانه تواضع و روحيه طلبگي ايشان بود.
وقتي جايي ميرفتند در مقابل اولين پيشنهاد يك طلبه كه مثلاً ميگفت حاج آقا چاي بياوريم؟ ميگفتند: بله بياوريد بدون چاي كه نميشود.
سؤال ديگري كه از ايشان شد اين بود كه حاج آقا شما از حوزه بُريديد كه صرفاً در دانشگاها تدريس ميكنيد؟ ايشان در جواب فرمودند كه فرزندانم! من آخوند سيوطي (كتاب نحو پايه دوم در حوزه علميه) هستم. من آخوند رسائل (كتاب اصولي در حوزه علميه) و مكاسب (كتاب فقهي در حوزه علميه) هستم.
ميفرمودند: من طلبه حوزه هستم ،اما چون احساس كردم در اين زمينه كار نشده، رفتم دنبال اين كارها.
سؤالاتي از ايشان ميشد كه مثلاً كه آقا ما حرفهايي (ناسزا) ميشنويم و خيلي ناراحت ميشويم، چكار كنيم؟ ايشان ميفرمودند: اگر آن حرفهايي را كه به ما چه در نجف و چه در ايران ميزدند، به شما ميگفتند شايد همه شما وسايلتان را جمع ميكرديد و از حوزه ميرفتيد و قيد طلبگي را ميزديد!
علامه مثالي ميزدند كه اين مثال براي بنده خيلي اثر داشت. ميفرمودند: شما مثل گِل نباشيد؛ همين كه يك ضربهاي خورديد بنشينيد زمين و حركت نكنيد و خراب شويد، بلكه مثل توپ باشيد كه وقتي ضربه خورديد برويد آسمان و اين براي من خيلي مثال خوبي بود. در يك كلام؛ ايشان هميشه خود را طلبه ميدانستند.
- آيا علامه در حوزه علميه نيز تدريس داشتند؟
حجتالاسلام اعتمادي: بله، به عنوان مثال ايشان چندين سال در حوزه نجف، «كفايةالاصول» را تدريس كردند. آن زمان در نجف تدريس كفايه موضوعيت داشت و تدريس آن، قدرت علمي علامه را نشان ميدهد.
علامه آن زمان، از نظر علمي، از خيلي از مراجع كنوني اگر قويتر نبود؛ ضعيفتر هم نبود و ايشان از مراجع بزرگ آن زمان به ويژه از مرحوم آيتالله خوئي اجازه اجتهاد داشتند.
ايشان همرديف علامه طباطبائي بودند و خودشان هم ميفرمودند: وقتي علامه طباطبائي در قم، فلسفه را شروع كردند ما هم در نجف شروع كرديم. حال شايد تا آن موقع به صورت علني نبوده است.
- از حس مسؤوليتپذيري علامه بفرماييد.
حجتالاسلام اعتمادي: زماني از ايشان پرسيدند كه چرا شما نهجالبلاغه را شرح نكرديد و دنبال كشفالابيات و شرح مثنوي مولوي رفتيد؟ فرمودند: من ديدم كه در دانشگاههاي دنيا مباني عرفان مثنوي، معروف و مشهور است؛ خواستم به اين وسيله مباني عرفاني قرآني خودمان را در ضمن شرح اين كتاب بياورم و خوب هم آوردند. علامه جعفري ميخواستند در دنيا در ضمن كتابي كه در همه جا معروف و مشهور به كتاب عرفاني است، عرفان اسلامي را مطرح كنند.
- آغاز سير علمي و تحقيقاتي علامه چگونه بود؟
حجتالاسلام اعتمادي: حضرت علامه بعضي اوقات ميفرمودند كه من مديون مرحوم آيتالله ميلاني هستم. ميگفتند بعد از اينكه از نجف آمدم با خود فكر كردم كه اينجا چكار بكنم؟ ظاهراً كسي را هم نداشتند كه حمايت مادي و معنوي از ايشان بكند. ميگفتند من اولين رسالهاي كه نوشتم حقوق حيوانات از منظر روايات بود و اولين بار اين رساله را به محضر آقاي ميلاني ارائه كردم، آقا به رساله ما نگاه كردند و گفتند: من اين رساله را نگاه كنم به شما برميگردانم، بعد از مدت كوتاهي رساله را به ما برگرداندند و گفتند كه آقاي جعفري! من نميدانستم كه در اسلام حيوانات اين قدر حقوق دارند!
اين عبارت را مرحوم آقاي ميلاني به نحوي به آقاي جعفري فرموده بود كه علامه ميگفت: با گفته ايشان، من بال و پر گرفتم. يعني من در اين رساله نكتههايي آوردهام كه يك مرجع تقليد مثل آقاي ميلاني كه همرديف حضرت امام (ره)، آيتالله خويي و آيتالله حكيم است؛ نديده! ميفرمود اين نكتهي شروع من بود و اين الفاظي كه از زبان آقاي ميلاني جاري شد، من را به فكر وادار كرد كه احساس كنم ميتوانم. اين نوع شاگردپروري را در دانشگاههاي روز دنيا هم نميتوان يافت. يعني آيتالله ميلاني به نحوي تشويق كرده بودند كه موجب رشد و شكوفايي علامه شد. (بعدها همين رساله به عنوان كتاب مفصل چاپ شده است.) بعد از آن شروع كردند به تحقيق و تاليف.
شايد هم اينكه وصيت كرده بودند كه بعد از وفات در مشهد دفن شوند، به خاطر اين است كه نكته شروع از مشهد بود و نكته پايان نيز مشهد باشد.
- رابطه علامه با شهيد مطهري چگونه بود؟
حجتالاسلام اعتمادي: ايشان و شهيد مطهري بنيانگذار حسينه ارشاد بودند. بعدها كه اطرافيان دكتر شريعتي متولي حسينيه ارشاد شدند، آنها كنار كشيدند و دانشگاه را براي فعاليت و كار بهتر ديدند.
يعني آشنايي دانشجويان با حسينيه براي اولين بار كار شهيد مطهري و اين بزرگوار بود اما بعداً مشكلاتي پيش آمد كه علامه، حسينيه ارشاد را ترك كردند، ولي شهيد مطهري يك مدتي استقامت كردند.
- از تقوا و زهد و اخلاق ايشان بفرماييد.
حجتالاسلام اعتمادي: علامه ميگفتند: يكي از شبها حدود ساعت 10 شخصي در منزل ما را زدند، در را باز كردم ديدم يك خانم مسني است. يك نگاه به من كرد و همينطور مات و مبهوت ماند. گفتم با من كار داريد؟ گفت: بله! گفتم: بفرمائيد داخل.
به من گفت علامه جعفري شما هستيد؟ گفتم بله، گفت كه من دنبال خانهاي بودم كه مالك آن فيلسوف، پروفسور يا علامه باشد. اين خانه براي شما خيلي سطحش پايين است! ميخواهيد من براي شما يك جايي را تهيه كنم كه بياييد آنجا؟ علامه گفته بودند اينها مهم نيست، براي چه آمدهايد؟ آن خانم گفته بود كه من براي مشورت آمدهام. ظاهراً آن خانم با همسرش اختلاف داشت كه علامه وساطت ميكنند و اين خانم ميگويد كه آقا شما هر چه بگوييد من قبول ميكنم.
مطلب ديگر اينكه ايشان يك وقتي كه از خارج به ايران آمده بود، ظاهراً در منزلشان دوچرخهاي داشتند كه سوار آن ميشوند و يك نفر وارد ميشود، ميبيند كه آقا دوچرخهسواري ميكنند. از علامه پرسيده بود آقا چه عجب دوچرخهسواري ميكنيد؟ علامه در جواب گفته بودند: من با هواپيما رفتم (ظاهراً) هندوستان، برنامهاي داشتم، آنجا آنقدر به من استاد، علامه و ... گفتند كه با خودم فكر كردم كه نكند نفس اماره بر من غلبه بكند، گفتم سوار اين دوچرخه كه در زمان نداري و بيچيزي داشتم، بشوم و بگويم كه محمدتقي! تو همان محمدتقي هستي، نكند خيال كني بزرگ شدهاي!
ايشان شاگرد شيخ مرتضي طالقاني بودند، (شيخ مرتضي استاد ابوي ما هم بودند). مرحوم شيخ مرتضي طالقاني از مرحوم ميرزا علي آقاي قاضي اگر جلوتر نبود، عقب هم نبود، منتهي ميرزا علي آقاي قاضي يك سبكي داشت، ايشان يك سبك ديگر و ازدواج هم نكرده بود. يكي از اساتيد ما كه در نجف بودند ميفرمودند: شيخ مرتضي طالقاني كراماتي داشتند كه خود مرحوم ميرزا علي آقا آن كرامت را نداشت و در مورد بعضي كرامات ارجاع ميدادند به شيخ مرتضي طالقاني و ميگفتند برويد به آقا شيخ مرتضي بگوييد كه اين مسئله را حل كند.
علامه چون شاگرد ايشان بوده، از نظر معنوي و اخلاقي متأثر از وي بود. در واقع به سبك اين بزرگوار بود، يك وقتي ميفرمودند وارد منزل آقا شيخ مرتضي شدم گفتم آقا امروز درس نمي گوييد؟ (ظاهرا وضع اتاق به گونهاي بود كه احساس كردم درس تعطيل است) ديدم كه آقا رو به قبله خوابيده و در جواب من گفتند: طالقاني رفته پالانش مانده است! من نفهميدم موضوع چيست، گفتم آقا سفارشي بكنيد كه اين بيت را خواند:
تا كه دستت ميرسد شو كارگر // چو فتي از كار خواهي زد به سر
و اين آخرين جمله ايشان بود و بعد شيخ مرتضي وفات كردند. برگشتم ديدم كه آقا از دنيا رفته! فهميدم مقصودش از گفته«طالقاني رفته پالانش مانده» چه بود.
حجتالاسلام خانساري: بله استاد علامه به اين بيت خيلي اهميت ميدادند و در جاهاي مختلفي آن را ميخواندند و واقعا مصداق و نمونه بارز آن بودند. در مورد اخلاقيات ايشان بفرماييد.
حجتالاسلام اعتمادي: حضرت علامه از نظر اخلاقي خيلي متواضع بودند، اينكه از رسول اكرم (ص) نقل ميكنند كه آمدند و ديدند حضرت علي (ع) روي خاك نشستهاند و فرمودند يا ابا تراب بلند شو! ـ ابن ابيالحديد ميگويد اين كنيه را پيامبر به حضرت امير دادند ـ ما اين را در زندگي علامه و منش آن بزرگوار احساس ميكرديم. بعد از سخنراني در دانشگاه تبريز، دانشجويي عرض ميكند: آقا من سؤالاتي دارم. علامه ميفرمايند كه بيا سوار شو، در راه جوابتان را بگويم. در راه كه سؤال و جواب ميكردند به چراغ قرمز ميرسند، دانشجو به راننده ميگويد برو وقت آقا تلف نشود. علامه جعفري خطاب به دانشجو ميگويند، پياده شو برو من اين همه حرف ميزنم يعني قانون يعني حساب و كتاب، ميگويي چراغ قرمز را من رد بشوم؟ خيلي ناراحت ميشوند.
يا يكبار در صفي ايستاده بودند، يك آقايي ميآيد و ايشان را از صف خارج ميكند كه بفرمائيد جلو ايشان خيلي عصباني ميشوند و ميگويند كه آقا اين همه پيرمرد و زن در صف ايستادهاند من بيايم جلوتر از همه اينها؟ اين يعني روحيه قانونمداري، اصلاً قانون مداري در ذاتش رسوخ كرده بود.
- در مورد مثنوي و اشعار مولانا چه خاطره اي از ايشان داريد؟
حجتالاسلام اعتمادي: روزي در تالار وحدت دانشگاه تبريز كه پر از جمعيت بود، آن چنان اين شعرها را زيبا ميخواندند كه همه را مجذوب خود كرده بود. ميدانيد كه از نظر ادبي خواندن شعرهاي مثنوي غير از شعرهاي حافظ و سعدي است، آنها را همه ميتوانند بخوانند ولي جناب مولانا خصوصاً مثنوي شعرهايش يك آهنگ خاصي ميخواهد. يعني اگر با آهنگ خودش نخواني شعر اصلاً معني نميدهد، حتي بعضي وقتها اساتيد ادبي هم شعرهاي مثنوي را نميتوانند با آهنگ خاص خود بخوانند، بنابراين ميگويند جناب مولوي شعرهايش آهنگ خوبي ندارد. ولي ايشان چنان شعرهاي مثنوي را با همان آهنگ خاصش ادا ميكرد كه همه مجذوب ميشدند. گاهي ابيات را در جمعي ميخواندند كه دهها دكتراي ادبيات در آن جمع بودند و وقتي علامه اين اشعار را با همان آهنگ خاص خودش ميخواندند، واقعاً آنها استفاده مي كردند، اين هم هنر ايشان بود.
علتش هم اين بود كه علامه سختكوش بود و روحيه ايشان چنان بود كه هر كار سختي كه زمين مانده بود آن را به دوش ميكشيدند، بنابراين مثنوي را شرح كردند. دنبال كارهاي ساده و آسان يا انجام شده نبودند.
- كرامت انساني در نگاه علامه جعفري چگونه بود؟
حجتالاسلام اعتمادي: به مطلب خوبي اشاره كرديد. من اين را در نوشتههاي خودم دارم ولي براي اينجا تنظيم نكرده بودم كه بگويم ولي مطلب خيلي خوبي است. مكتب ايشان در اخلاقيات، مكتب مرحوم طالقاني بود، در اخلاقيات و در باب عرفان بعضيها معتقد هستند كه بايد از خدا و توحيد ذاتي شروع كرد كه آيتالله بهجت، ميرزا علي آقا قاضي، علامه طباطبائي و حضرت امام مكتبشان اين بود. بعضي ديگر از اهل عرفان ميگويند مبناي كار قرآن است، شروع و پايان قرآن است كه مرحوم آقاي ميرزا مهدي اصفهاني اعتقاد به مباني فلسفي نداشت، ايشان ميفرمود كه همه چيز در قرآن وجود دارد و شاگردان خوبي هم داشت، مثل مرحوم ميرزا جوادي آقاي تهراني، آقاي قزويني و ديگران.
جمعي ديگر بر مبناي كرامت است كه اينها مبناي اخلاقشان كرامت نفس است؛ «ولقد كرمنا بني آدم».
مي گويند اگر اين كرامت بني آدم را بفهميم گناه نميكنيم اصلا غالب بحثهاي علامه جعفري بر مبناي كرامت است و در غالب سخنرانيها در مورد كرامت و شخصيت انساني مطلب داشتند.
گناه يعني چه؟ آن هم در محضر انسان؟ انسان پيش خودش گناه مي كند؟ گناه كردن يعني لجن خوردن، اگر كسي پيش شما لجن بخورد چه عكس العملي نشان ميدهيد؟ يعني آنقدر انسان ذليل شده است و كرامت ندارد كه لجن ميخورد؟
حجتالاسلام خانساري: همين بحث در قصه مقدس اردبيلي هم آمده كه طلبهاي از ايشان ميپرسد: گناه ميكنيد؟ پاسخ ميشنود: نه! طلبه ميپرسد: آيا فكر گناه ميكنيد؟ مقدس اردبيلي جواب ميدهد نه! طلبه شگفتزده ميشود كه در اين حال مقدس اردبيلي ميفرمايد: آيا شده كه نجسي بخوري؟ يا به فكرت خطور كند كه چيز نجس بخوري؟ طلبه عرض ميكند: خير آقا، مرحوم مقدس اردبيلي ميفرمايد: گناه نزد من مثل آن نجس است و به همين خاطر، فكر خوردن آن را هم نميكنم!
حجتالاسلام اعتمادي: آيتالله مصباح يزدي ميفرمودند كه بعضي از اعاظم در خانه خود وقتي كه تنها هم بودند و ميخواستند لباس عوض كنند عبا بر دوش خود ميانداختند. اگر ميپرسيدي كه آقا اينجا كه ديگر كسي نيست ميفرمود خودم كه هستم!
توجه داريد كه اين «خودم گفتن» عزت نفس است و با عُجب و كبر تفاوت دارد. اين يعني انسان در ذاتش خدايي دارد، دست خدا دنبال و پشت كار من است، همان نفخ روح الهي بر وجود انسان است. «ونفخت فيه من روحي»
مگر ميشود انسان با وجود اين، گناه بكند؟ مگر اينكه آنقدر ذليل و بيشخصيت باشد كه جرأت گناه كردن را پيدا بكند. مكتب ايشان هم اينطور بود البته استنتاج بنده اين طور است كه اين مكتب را از شيخ مرتضي طالقاني متأثر شدهاند، چون بعضي از آقاياني كه با ايشان بودهاند اين روحيه را ديده بودند.
اين قانون مدار بودن و احترام به اجتماع انسان نيز از آنجا نشأت ميگيرد؛ بنابراين با همه با خوشرويي برخورد ميكردند.
- رابطه علامه با امام و انقلاب چگونه بود؟
حجتالاسلام اعتمادي: ايشان به حضرت امام (ره)، خيلي احترام ميگذاشت. اوايل انقلاب با حضرت امام ديدار كرده بودند و امام فرموده بودند كه بياييد اين آموزش و پرورش و يا دانشگاه را شما اداره كنيد.
ايشان گفته بودند كه من روحيهام در تحقيق مطالب علمي است، اگر اجازه بدهيد من در اين كار مشغول بشوم ( جالب اين است كه عبارت «اگر اجازه بدهيد» به كار برده بودند كه نشانه اوج ارادت ايشان به امام بود) امام هم ظاهراً قبول ميكنند و ديگر اصرار نميكنند.
بر مبناي بحث كرامت، علامه در مورد جريان ضد انقلاب و جريانات ديگر، وارد فضاهاي سياسي و جناحي نميشدند، مافوق اين جوّ حركت ميكردند. اين امر باعث شده بود كه همه از ايشان حرفشنوي داشتند. علامه ميفرمود: ما در زمان شاه به زور براي تدريس و سخنراني به يك دانشگاه ميرفتيم در حالي كه الان به همه جاي دنيا ميرويم و اين همه امكانات به بركت جمهوري اسلامي است.
- به تعبير ديگر، مقصود شما اين است كه برخي به صورت مستقيم وارد سياست ميشوند و برخي ديگر نيز به صورت غير مستقيم، كه علامه از دسته دوم است و غيرمستقيم مردم را در امور سياسي هدايت ميكند.
حجتالاسلام اعتمادي: بله، سياست هم اهليت خود را دارد. اهل بيت (ع) نيز اين را به ما ياد دادهاند؛ يك وقت كسي ولي فقيه است كه در مقام قانون است كه ميفرمايد اين كار را بكنيد يا اين كار را از فلان مسئول ميخواهم يا مثل امام (ره) كه فرمود: «من تو دهن اين دولت ميزنم». خب اينجا قانون بايد صريح باشد، آن هم اهلي دارد و مواردش هم بايد صريح گفته شود. اما يك وقت است از معلومات ديني و از مبناي علم قصد داريم استفاده كنيم، دين جواب همه اينها را داده است ديگر احتياج نيست شخص در سخنراني بگويد من اينطور ميگويم، بلكه با مبناي ديني جواب ميدهد. مثلا ميگويد گفته شده يا چنين به نظر ميرسد، كاري هم ندارد كه فلان آقا كج فهميده، ميگويد من مبناي ديني را ميگويم، در نتيجه آنهايي كه لازم بود حسابشان را ميبردند و هيچ تضاد و تناقضي هم ايجاد نميشود چون در مقام حكومت نيست. ايشان موقعيتشان چنين بود.
- حيات معقول در نگاه علامه چگونه حياتي بود؟
حجتالاسلام اعتمادي: در اصول كافي، كتاب عقل و جهل، حديث 12 كه به حديث هشاميه معروف است و از امام موسي بن جعفر (ع) نقل شده است، آنجا تمام مباحثش عقل است يعني كار با دين اسلام ندارد، بعضي از آقايان كه ما را متهم ميكنند كه شما روايت بخوانيد آيات را بخوانيد امام معصوم خودش نه از دين و نه از اسلام در آن حديث شريف بحثي به ميان نياورده است. در اين حديث امام ميفرمايد كه عاقل چطور به دنيا نگاه ميكند. جناب علامه جعفري در واقع تبيين اين حديث را ميكردند.
حيات معقول يعني همان حيات عقلاني كه يك عاقل به عالم چطور نگاه ميكند. يكي از احاديث باب عقل اين است كه ميگويد عاقل نگاه ميكند به اهل دين و اهل آخرت ميبيند كه هر دو در تلاشند و هر دو زحمت ميكشند، كسي كه دنيا ميطلبد در رنج و تلاش است و كسي كه آخرت ميطلبد در كوشش و سختي، و هر دو مزد زحمات خود را ميگيرند، پس عاقل كسي است كه نتيجه پايدارتر و با دوامتر را برگزيند و تلاش و كوشش خود را صرف امور ابدي و هميشگي بكند. اين يعني حيات معقول.
- در مورد رحلت علامه جعفري مطلبي داريد بفرماييد؟
حجتالاسلام اعتمادي: در اواخر عمر كه ايشان مبتلا به سرطان ريه شده بودند، وقتي استاد را به كشور انگلستان براي معالجه و درمان بردند، پس از دو ـ سه روز فوت كردند و به ديدار محبوب شتافتند، يعني رفتن و برگشتن ايشان يك هفته طول نكشيد. من فكر ميكنم دليلش اين بود كه احساس كردند كه ديگر نميتوانند كار بكنند. حتي بعضيها گفتند ايشان سكته كردند چرا كه وقتي به خودشان نگاه ميكردند و ميديدند روي تخت بيمارستان خوابيده و كاري نميتوانند بكنند از فشار بيكاري سكته كردهاند.
خداي تعالي روح شريفش را دعا گوي ما قرار داده و با اميرالمومنين محشورش گرداند.
منبع: خبرگزاری فارس