( 0. امتیاز از 0 )

عصر شیعه : شهيد علي حسيني‌كاهكش با ماژيك سبز روي ديواري نوشته :‌اينكه تير يا تركش به تو و من اصابت كند و بميريم كه شهادت نيست.شهادت آن زمان شهادت است و زيباست كه به تكليف عمل كرده باشيم ...

 

ماندگار‌ترين صحنه‌اي كه از شهيد علي حسيني‌كاهكش در ذهنمان مانده، جمله‌اي است كه او با ماژيك سبز  روي ديواري نوشته است:‌«اينكه تير يا تركش به تو و من اصابت كند و بميريم كه شهادت نيست. دشمن هم با تير و تركش مي‌ميرد. شهادت آن زمان شهادت است و زيباست كه به تكليف عمل كرده باشيم و مزد و اجر آن را خداوند تعيين كند و آن موقع است كه شهادت، شهادت است و عندربهم‌يرزقون است...» جمله‌اي كه خيلي سريع در فضاي مجازي پخش شد و نام شهيد حسيني‌كاهكش را سر زبان‌ها انداخت. شهيد حسيني‌كاهكش به عنوان تك‌تيرانداز در سوريه حضور داشت و توانسته بود در مدت كوتاهي كه آنجا حضور دارد تلفات زيادي از تروريست‌هاي تكفيري بگيرد. اين شهيد كه مدرك مهندسي برق قدرت داشت و در شركت نفت كار مي‌كرد، وضع مالي خوبي داشت و با رها كردن همه موقعيت‌هاي خوبش بسيجي‌وار عازم دفاع از حريم اهل‌بيت مي‌شود و بهمن سال گذشته به درجه رفيع شهادت نائل مي‌آيد. رضا حسيني‌كاهكش برادر شهيد در گفت‌وگو با «جوان» ويژگي‌هاي شخصيتي برادر را برايمان بازگو مي‌كند. 
دوران كودكي‌تان همراه با علي آقا در چه حال و هوايي گذشت؟ 
ما در خانواده‌اي هفت نفره و نسبتا شلوغ بزرگ شديم. من متولد 59 بودم و علي متولد 63 بود. خانواده ساده و زندگي معمولي داشتيم و علي در چنين فضايي بزرگ شد. پدرمان جانباز جنگ است و همان سال 59 در خرمشهر جانباز شد. در خانواده نماز و روزه‌ و مسائل اعتقادي سر جايش بود. علي بيشتر از 10 سال عضويت فعال بسيج را داشت و در كل خيلي بچه فعالي بود. تحصيلات دانشگاهي داشت و مهندسي برق قدرت خوانده بود و در شركت توربين از زيرمجموعه‌هاي شركت نفت در مناطق نفت‌خيز اهواز كار مي‌كرد. شكر خدا وضع مالي خوبي داشت. 
با توجه به تحصيلات و شغل‌شان چرا تصميم به رفتن گرفتند؟
مي‌گفت به خاطر ظلمي كه در حق مردم سوريه مي‌شود مي‌خواهم بروم. من به عنوان برادر به علي گفتم آنجا جنگ و گلوله و آتش است و حضورت در سوريه خطرات زيادي دارد و شرايط را برايش توضيح دادم. علي در جواب حرف‌هايم مي‌گفت اگر ما الان به سوريه نرويم بايد با تروريست‌ها داخل اهواز بجنگيم. مي‌گفت اينها مي‌خواهند حرم حضرت زينب(س) را خراب كنند و ما بايد برويم تا نگذاريم داخل حرم بشوند و به حرم حضرت آسيبي برسانند. در رفتن مُصر بود و مي‌گفت بايد بروم. 
از چه زماني فكر رفتن به سرشان افتاد؟ 
مدت‌ها بود كه در فكر رفتن بود ولي امكان رفتن برايش مهيا نمي‌شد. دي ماه سال گذشت بالاخره توانست اعزام شود و در همان اولين اعزامش هم شهيد شد. حدود 40 روز آنجا بود كه در عمليات آزادسازي نبل و الزهرا شهر شيعه‌نشين شهيد شد. علي آنجا تك‌تيرانداز بود. 
اينكه در شركت نفت كار مي‌كرد و فكر دفاع از حرم به سرش افتاد خيلي عجيب است.
سر پر شوري داشت و بچه پرشوري بود. بسيار نترس و مثبت بود. طوري نبود كه بگويم از سر بيكاري يا اجبار به سوريه رفت بلكه كاملاً داوطلبانه اقدام به رفتن كرد. 
علي آقا حرف برخي‌ها كه مي‌گويند مدافعان حرم براي پول به سوريه مي‌روند را كاملاً رد مي‌كند. چون كارمند شركت نفت بوده و قطعاً وضع مالي خوبي داشته است؟ 
خيلي از كساني كه اين حرف‌ها را مي‌زدند وقتي داستان زندگي علي را فهميدند از حرفشان برگشتند. دوست ديگري به نام سيد حسن موسوي داريم كه آنجا مجروح شد و پس از مدتي كه حالش بهتر شد دوباره به سوريه رفت. ايشان هم مدرك كارشناسي ارشد دارد و روي نفتكش‌‌هاي شركت‌هاي خصوصي در امارات كار مي‌كند. دريافتي ايشان حدوداً ماهي 20 هزار دلار است كه به پول خودمان نزديك به 70 ميليون دريافتي در ماه دارد. آيا او هم براي پول رفت؟ اصلاً چنين چيزي نيست. آدم چيزهايي مي‌شنود و ناراحت مي‌شود. علي يك سمند صفر اسپرت داشت كه خيلي تميز از آن نگهداري مي‌كرد. موتورش هم 8 ميليون قيمت داشت كه در خانه مانده است. رزمندگان مدافع حرم به خاطر اعتقاداتشان به سوريه و عراق مي‌روند. مي‌روند تا به حرم آسيبي نرسد يا اين تروريست‌ها جرئت نزديك شدن به مرزهاي ايران را پيدا نكنند. همگي عقيده دارند بايد همانجا جلويشان را بگيرند تا جرئت نزديك شدن به ايران را پيدا نكنند. 
شهيد در عين تفكرات معنويشان به زندگي ماديشان هم مي‌رسيد؟
اصلاً طوري نبود كه بگويم بچه نداري بود. نمي‌دانم چرا برخي از مردم اين حرف‌ها را قبول مي‌كنند و مي‌گويند مدافعان حرم 50 ميليون تومان گرفته‌اند تا به سوريه بروند يا وارد جمعي مي‌شوم كه مي‌گويند اين بچه‌ها پول هنگفتي گرفته‌اند. چنين حرف‌هايي ناراحت‌كننده است. ببينم كساني كه مي‌گويند اين بچه‌ها 100 ميليون گرفته‌اند خودشان حاضرند اين پول را بگيرند و وارد ميدان جنگ شوند؟
مي‌دانيد علي آقا چقدر حقوق مي‌گرفت؟
دقيق نمي‌دانم ولي بالاي 2 ميليون در ماه حقوق مي‌گرفت. از لحاظ مالي و كاري تأمين بود و مشكل مالي نداشت. 
شما برادر و همدم شهيد بوديد و بيشتر از هر كسي از رازهايش خبر داريد. جواني كه درس خوانده و كار خوبي هم دارد، چه دليلي او را به سوريه ميان جنگ و آتش مي‌كشاند؟
باور كنيد خودم هم مانده‌ام. قبل از رفتن خيلي با علي صحبت كردم و شرايط آنجا را توضيح دادم تا بلكه از رفتن منصرف شود. چون همين يك برادر را داشتم و برادر ديگري ندارم. همين دو پسر بوديم و مادرمان ناخوش احوال بود و الان بعد از شهادت علي حالش بدتر هم شده است. تمام اينها را به علي گفتم ولي او انتخابش را كرده بود. 
پدر و مادر چه نظري داشتند؟
علي به آنها مي‌گفت رضايتنامه‌ام را امضا كنيد و راضي به رفتنم باشيد؛ مي‌گفت دوست دارم با رضايت شما بروم. رضايتنامه‌ را امضا كردند و در آخر او به سوريه رفت و از آنجا به خانواده زنگ مي‌زد. روز آخر كه مي‌خواست براي عمليات برود گفت كه ما داريم به عروسي مي‌رويم و معلوم نيست كي بتوانم تماس بگيرم و نگران نباشيد. فرداي آن روز حدود ساعت 3، 4 صبح عمليات شروع شد كه حدود ساعت 10:30 شهيد مي‌شود. به خاطر شرايط عمليات علي خيلي جلو مي‌رود و پس از شهادتش بچه‌ها امكان آوردن پيكر علي به عقب را نداشتند. پيكرش در معركه ماند تا شب آن را به عقب برمي‌گردانند. علي 12 بهمن شهيد شد و پيكرش را شانزدهم آوردند. 
از شنيدن خبر شهادت برادر كوچك‌تر‌تان چه احساسي داشتيد؟
اصلاً باوركردني نبود. چون علي تك‌تيرانداز بود و تك‌تيراندازها معمولاً جلو نمي‌روند. چون اسلحه‌شان دوربين و برد زيادي دارد همان عقب مي‌مانند. علي خيلي شجاع و نترس بود و براي اين عمليات خيلي جلو رفته و در تيررس قرار گرفته بود. ما اصلاً فكر نمي‌كرديم علي روزي شهيد شود. شب به ما اطلاع دادند و ما خيلي پريشان بوديم و حالمان بد بود. فرمانده‌شان به نام سردار احمد مجدي هم از بچه‌هاي انديمشك همان روز شهيد شد. طبق آماري كه به ما دادند، علي بيش از 40 داعشي را با قناسه كشته بود. 
با توجه به اينكه شهيد نظامي نبود تك‌تيراندازي را از كجا ياد گرفته بود؟
از بچگي به سلاح‌هاي جنگي خيلي علاقه داشت و در مانورها شركت مي‌كرد. 11 سال عضو فعال بسيج بود. زمان آموزشي كه با علي صحبت كردم گفت در آموزش، اسلحه قناسه را انتخاب كرده و همانجا دوره تكميلي را گذراند و تك‌تيرانداز شد. 
جالب اينجاست اصلاً به چهره شهيد نمي‌خورد كه در قامت يك تك‌تيرانداز در ميدان نبرد مي‌جنگيده است؟
دوستانش هم در سوريه مي‌گفتند علي تو چرا ريش نمي‌گذاري كه او هم در جواب مي‌گفت خوب بودن كه به ريش نيست. آنجا هم خيلي به خودش مي‌رسيد. موقع رفتن به عمليات اصلاح مي‌كرد و ادكلن مي‌زد. روزي كه مي‌خواست به سوريه برود 3 ميليون تومان از حسابش برداشت و براي بچه‌هايي در يك پرورشگاه لباس، دارو و اسباب‌بازي خريده بود. غذاهاي مازاد مقرشان را براي خانواده‌هايي كه وضعشان اسفناك بود، مي‌برد. فرمانده‌شان مي‌گفت دو تا از بچه‌ها را به دنبال علي فرستادم تا ببينم او شب‌ها از مقر با پلاستيك‌ كجا مي‌رود كه مي‌بيند غذاها را دم خانه‌ خانواده‌هايي كه وضع خوبي ندارند، مي‌برد. بعد فرمانده‌اش خودش چند غذاي ديگر به آن غذاها اضافه مي‌كند و دو نفر را به كمك علي مي‌فرستد. كساني كه صحبت پول مي‌كنند بدانند اگر علي به خاطر پول مي‌رفت 3 ميليون از حسابش برنمي‌داشت تا براي بچه‌هايي كه ايراني نيستند هزينه كند. 
به همين خاطر مي‌گويند از روي ظاهر نمي‌توان قضاوت كرد؟
دوستان صميمي‌اش در آنجا مي‌گفتند كه از برخي‌مي‌شنويم كه مي‌گويند علي براي اين معركه نيست و چه كسي او را به اينجا آورده كه تند تند اصلاح مي‌كند و ادكلن مي‌زند. علي براي شناسايي به صورت داوطلبانه مي‌رفت. اولين شهيد گردانشان برادرم بود. در عمليات با اينكه تك‌تيرانداز بود و لزومي نداشت جلو برود ولي از كمينش بيرون آمد، سلاحش را برداشت و با خودش برد كه همانجا به سرش شليك مي‌كنند و او به شهادت مي‌رسد. نيروهاي ايراني صحبت داعشي‌ها را در بيسيم شنود مي‌كردند كه مي‌گفتند تك‌تيرانداز را بزنيد چون تلفات دارد مي‌گيرد. 
اين بچه‌ها را تازه با شهادتشان مي‌توان كشف كرد و فهميد.
دقيقاً. علي عكس‌هاي ديگري با عينك دودي و جليقه دارد كه خيلي شيك افتاده و هر كسي ببيند باورش نمي‌شود اينها متعلق به يك رزمنده است. دوستانش به او مي‌گفتند علي خوش تيپ. يك روز در محله‌مان يكي از بچه‌هايي را كه زباله‌ جمع مي‌كنند، ديد و وقتي از او درباره كار و وضع زندگي‌اش پرسيد هر چه پول در جيبش داشت را به پسر داد. اين آدم‌ها با خدا معامله كردند. 
متني كه شهيد روي ديواري نوشته و در فضاي مجازي دست به دست مي‌شود را كجا نوشته‌اند؟
حلب در آسايشگاهي كه مي‌خوابيد اين جمله را نوشته و دوستانش عكسش را گرفتند و چاپ كردند و در بنر و قاب براي پدرم آوردند. خودمان هم آنطوري كه بايد و شايد علي را نشناختيم. علي خيلي بچه توداري بود. نمي‌گفت چه كار مي‌كنم. اگر ما نمي‌ديديم نمي‌گفت به چه كسي كمك مي‌كند. به ما هم نگفت 3 ميليون از حسابم خالي كردم و براي بچه‌ها لباس و اسباب‌بازي خريده‌ام. اينها را ما تازه بعداً از دوستانش شنيديم. حتي تمديد كرده بود كه برنگردد. به خودم در تلفن گفت برنمي‌گردم و سردار طاهري كه به خانه‌مان آمد گفت خيلي التماس كرد كه بماند. اگر علي شهيد نمي‌شد مطمئناً برنمي‌گشت و همانجا مي‌ماند. 

شهيد از زبان پدر
من الان هر گاه به مسجد حضرت رسول(ص) كه زماني علي به آنجا مي‌رفت مي‌روم، دوستان مي‌گويند علي در هر مناسبتي چه شادي و چه عزا در مسجد برگزار مي‌شد، حضور داشت. چند وقت پيش سر مزارش رفتم و آقايي آمد و خودش را معرفي كرد و گفت علي براي مراسماتمان هر كاري كه از دستش برمي‌آمد انجام مي‌داد و حالا آمده‌ام تا برايش فاتحه‌اي بخوانم. دوستانش مي‌گفتند علي هميشه خوش‌تيپ، خوشرو و بي‌آزار بود. پسربچه‌اي براي كارگري يكي از همسايه‌ها آمده بود كه سر و وضع جالبي نداشت. علي وقتي پسر را ديد و از كار و زندگي‌اش پرسيد 50، 60 هزار تومان به او پول داد تا ناهار خوبي براي خودش بگيرد. 
علي با همكاران و دوستانش برخورد خوبي داشت. دو سالي ‌مي‌شد كه در فكر رفتن بود. مي‌گفت بابا الان موقعيتي است كه من بروم و اگر نروم ديگر حضورم به چه دردي مي‌خورد. اگر چهار جوان مثل من جلوي اينها را نگيرند چند ماه ديگر در بانه و مريوان و شهرهاي مرزي بايد با اينها بجنگيم. گفت بابا مي‌روم اگر خدا قبول كرد و من را قابل دانست شهيد مي‌شوم، اگر نه اين دين گردنم هست و بايد بروم. مي‌گفت من تصميم گرفته‌ام در اين راه قدم بگذارم و از اين راه بهتر هم چيزي نيست. خدا گواه است ممكن است از چشم خودم بدي ديده باشم ولي از علي جز احترام و محبت به پدر و مادر چيزي نديدم. 
 

 
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر