
بررسی تاریخ مدینه در گفتگو با مرحوم شيخ محمد علي عَمْري
عصر شیعه - گفت وگو با مرحوم علامه شیخ محمد علی عمری حاصل تلاش استاد ارجمند دكتر سید محمد باقر حجتی در مدینه منوره است که در فصلنامه میقات حج شماره 24 نیز چاپ شده است. این گفت و گو دارای نکات ارزشمند و تاریخی است که بخشی از آن در پی می آید:
روز جمعه 24/1/1375 به منظور ديدار با شيخ محمد، علي عمراوي امام جماعت و روحاني معروف شيعيان مدينه و نشست و گفتگو با ايشان، به منزلشان رفتيم. وي كه اهل مدينه و يادگاري از تبار شيعيانِ صدر اسلام است به خاطر انتساب به شاخه و دسته اي از قبيله اوس يا خزرج به « العمروي » نامبردار گشته و گويا اين شاخه به « عمرو . . . » منسوب است كه خود آقاي عمروي اطلاعي روشن در اين باره ارائه نكرد. وي سالخورده مردي است كه چهره و سيمايي مَدَني دارد و به سان اكثر اهل مدينه و چون رنگين پوستان مي نمايد. ايشان از پي پرسشهايي كه پياپي مطرح مي ساختيم مطالبي را، كه از اين پس مي خوانيد، در جواب سؤالاتِ ما خاطرنشان ساختند و در پاسخ اين پرسش كه:
* « مجموع شيعيان مقيم در مدينه به چند هزار تن مي رسد ؟ » گفت : جمعيت شيعيان حدود بيست و پنج نفر است .
* درباره حوزه علميه در مدينه پرسيديم در جواب ما گفت : حوزه علميّه وجود ندارد و چنين حوزه اي در اَحساء و قطيف داير است كه طلابي را در حد درسهاي سطح تربيت مي كنند . البته حدود هيجده تن از طلاب علوم ديني كه از اهل مدينه اند در خارج كشور عربستان از قبيل سوريه و جمهوري اسلامي ايران ( حوزه علميه قم ) و احياناً احساء و قطيف سرگرم تحصيل علوم ديني هستند . در سوريه كه بيشترين طلاب مدينه در آن تحصيل مي كنند ، زير نظر علامه سيد محمد حسين فضل الله هستند كه هفته اي دو روز از لبنان به اين كشور در آمد و شد است .
* از وي درباره كلمه « نخاوله » كه درباره شيعياني از مدينه به كار مي رفت و فعلا از آنان و محل اقامتشان اثري به چشم نمي خورد ، سؤال شد كه : اين كلمه ريشه در چه واژه اي دارد و چه مفهومي را ارائه مي كند ؟
پاسخ آقاي العمروي چندان مشخص و روشن نمي نمود ؛ گويا بر آن بودند كه اين اصطلاح ، با واژه « نخل » داراي پيوندي است و « نخاوله » كشاورزاني هستند كه با « نخل » سر و كار داشته و به امر كشاورزي نخل مي پرداختند . از بيان ايشان چنين استفاده مي شد كه اين اصطلاح سابقه اي چند قرني و بس طولاني دارد و ضمناً عاري از شائبه تحقير هم نيست .
* مرحوم طالقاني ( برادر جلال آل احمد ) در زمان مرحوم آقا سيد ابوالحسن اصفهاني نماينده ايشان بوده و در مدينه زندگاني مي كردند ، و در قبرستان بقيع مدفون اند . از ايشان پرسيديم كه آيا وي را شهيد كردند و آيا با ايشان ارتباطي داشتيد ؟ پاسخ دادند : با ايشان مربوط بوده ام و نزد من مي آمدند ؛ ولي شهادت ايشان ، واقعيتي ندارد ؛ بلكه با مرگ طبيعي از دنيا رفتند .
* پرسيدم شما در كجا تحصيل كرده ايد ؟ گفتند : در سن پانزده يا شانزده سالگي همزمان با حيات و مرجعيت آيات عظام مرحوم حاج سيد ابوالحسن اصفهاني و ميرزاي ناييني و حاج آقا ضياء عراقي براي تحصيل به نجف اشرف كوچيدم و بيست سال را در تحصيلِ علوم ديني در آنجا پشت سر نهادم .
* از ايشان سؤال كرديم پس از اين مدت اقامت در نجف ، بلافاصله به مدينه باز گشتيد ؟ پاسخ دادند : گزارش اين جريان ، بازگويي داستاني را بدين قرار درخواست مي كند :
« سال 1349 يا 1350 هـ . ق . پدرم براي زيارتِ امام رضا ( عليه السلام ) از طريق دريا و كشتي از مسير بمبئي در هندوستان به مشهد رفت كه اين سفر مجموعاً يكسال به طول انجاميد ، و در محرم سال بعد ، از راه دريايي به عراق رفت ؛ و در آنجا تصميم گرفت مرا از مدينه براي تحصيل به نجف اشرف گسيل دارد ؛ چرا كه دو نفر به نام شيخ مبارك و شيخ عطيه به پدرم پيشنهاد كرده بودند فرزندت را براي تحصيل علم به نجف بفرست . پدرم كه وكيل و نماينده مرحوم آية الله سيد محمد كاظم طباطبايي و نيز مرحوم حاج سيد ابوالحسن اصفهاني بود مرا با شيخ عطيه به نجف فرستاد . [ بنابراين ، وي هنگام رفتن به نجف بيست ساله بوده ! ]
ماه صفر بود كه به نجف يا كربلا رفتم و در محرم سال بعد ـ كه در مدرسه مهديه نجف مقيم بودم . اميرالمؤمنين علي ( عليه السلام ) را در عالم رؤيا ديدم . خواب ديدم براي استماع روضه به بيت مرحوم سيد بحرالعلوم عازم گشته ام ، ( معمولا قبل از ظهرِ ايامِ عزا در بيوتِ آياتِ عظام و اساتيدِ برجسته ، مجالس روضه و عزاداري حضرت ابي عبدالله الحسين ( عليه السلام ) داير بود و آقايان علما و طلاب و توده مردم در اين مجالس شركت مي كردند ) وقتي مي خواستم واردِ بيت مرحوم بحرالعلوم شوم ، دمِ در ايشان شخصي را ديدم نشسته با اين اوصاف : « عالي الصدر ، بعيد المنكبين ، عَلَيهِ عمّامة زيتونية » ؛ « مردي سينه فراز و چهارشانه كه عمامه اي زيتوني رنگ بر سر داشت » عمامه اي با تحت الحنكِ آويخته .
فرمود : شيخ محمد علي ؟ ! پاسخ دادم : نعم ، يعني آري ، من شيخ محمد علي هستم . فرمودند : تعال : جلو بيا . وقتي نزد او رفتم فرمود :
« أنا علي بن أبي طالب ، أتيت لزيارة زائر ولدي الحسين ؛ الشيخ رجب » « من علي بن ابي طالب هستم و براي زيارت و ديدارِ زائرِ فرزندم حسين ؛ يعني شيخ رجب به نجف آمده ام . »
شيخ رجب اهل تبّت بود و در مدرسه به سر مي برد و به بيت مرحوم حاج سيد ابوالحسن اصفهاني رفت و آمد داشت [ و به اصطلاح از خواصّ آن مرحوم به شمار مي رفت . ]
اميرالمؤمنين علي ( عليه السلام ) به من فرمود : آيا بنا است به مدينه برگردي ؟ عرض كردم ممكن است به مدينه بروم . فرمود اگر به مدينه رفتي فوراً و ضرب الأجل به نجف باز گرد [ شايد منظور آن حضرت چنان بود كه تحصيلاتم را ادامه دهم و با سرمايه اي علمي و معلوماتي در خورِ وظائفم ، به مدينه روم ] پرسيدم چرا به سرعت از مدينه به نجف بايد باز گردم ؟ فرمود : « لأنّه فيما بعد يصيح الويل » ؛ « زيرا بعدها عذاب بر مردم مدينه بانگ بر مي آورد .»
بعد از آن از خواب بيدار شدم ، ديدم خبري نيست و كسي را هم نديدم . وضو گرفتم و به زيارت بارگاه اميرالمؤمنين علي ( عليه السلام ) رفتم .
اين رؤيا در سوم و يا چهارم محرم الحرام براي من دست داد . بعد از آن سه نفر نزد من آمدند به نامهاي سيد عبدالحميد حبوبي ، و شيخ سعيد صراف و شخص ديگري كه شغل او عبافروشي در نجف بود . گفتني است كه وقتي پدرم به نجف رفته بود به اينان سفارش كرده بود كه هزينه زندگاني مرا در نجف تأمين كنند و من از آنها پولِ خرجيِ خود را دريافت مي كردم و پدرم نيز طلبِ آنها را به نجف مي فرستاد . پدرم از دنيا رفته بود و من دچار عسرت گشته و زندگاني را به سختي مي گذراندم .
پس از گزارش درگذشت پدرم راهي بيتِ مرحومِ حاج سيد ابوالحسن اصفهاني شدم . ايشان به سيد عبدالغفار و شخص ديگري دستور داد براي مرحوم شيخ علي عمروي ؛ يعني پدرم مجلس ترحيمي داير كنند . اين مجلس را تشكيل دادند كه خود مرحوم حاج سيد ابوالحسن اصفهاني نيز در آن شركت كرد .
با اين كه چندان علاقه اي براي بازگشت به مدينه در خود احساس نمي كردم خود را ناگزير ديدم به مدينه باز گردم . پس از بازگشت به مدينه ، ديدم چيزي از ماتَرَكَ مرحوم پدرم ـ جز زميني كه آنچنان ارزش نداشت ـ وجود ندارد . الحمدلله كه به مدينه بازگشتم و يكسال در آنجا ماندم ، و پس از آن با مادرم رهسپار نجف اشرف شدم . بايد يادآوري كنم پدرم مُعَمَّر بوده و در سنِ هشتاد و پنج يا هشتاد و شش سالگي از دنيا رفت و خودِ من در سال 1330 هـ . ق . به دنيا آمدم . »
* از ايشان سؤال شد : يكي از فرزندان آقا نجفي اصفهاني ـ به نام حاج آقا كمال شريعتمدار ـ در سال 1339 يا 1340 هـ . ق . يعني همان زماني كه شما ده يازده ساله بوديد همراه شريف مكه و ديگران به مدينه آمد ، و پيشنهاد كرد قبور ائمه بقيع ( عليهم السلام ) بازسازي شود . به همين جهت براي توسعه فضاي كار ، قبور شماري از اهل سنت را ويران كرد . در اين زمان درگيري و نزاع ميان شيعه و سني ـ يعني دو سال قبل از روي كار آمدن خاندان سعودي ـ پديد آمد و در نتيجه كارها به هم ريخت ؛ و همين امر موجب كينه اهل سنت نسبت به شيعه گشت . آيا شما اين جريان را شنيديد ؟
او در پاسخ گفت : من در اين زمان در سنين كودكي به سر مي بردم كه ما را به زيارت بارگاه نبوي و ائمه بقيع ( عليهم السلام ) مي بردند و قبرستان بقيع . دو در داشت ؛ يكي شرقي و ديگري شمالي . و بارگاه حضرت زهرا ( عليها السلام ) داراي ضريح زرد ؛ يعني طلايي رنگ و يا طلايي بود ؛ اما ضريح ائمه بقيع ( عليهم السلام ) و عباس عموي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از ضريح حضرت فاطمه زهرا ( عليها السلام ) جدا بود و ميان اين دو ، راهي وجود داشت كه به راحتي به اين دو بارگاه جا به جا مي شديم . و نيز فاصله بارگاه ائمه بقيع ( عليهم السلام ) تا بيت الأحزان حدود ده تا پانزده متر بود و از پانزده متر به طور قطع تجاوز نمي كرد ، و بيت الأحزان در داخل بقيع قرار داشت ! بر همه اين بارگاهها فرش گسترانده بودند و مي گفتند : حاج آقا كمال شريعتمدار آمد و لوله آب به قبرستان بقيع كشيد كه براي شستشوي حرم و آبياري پاره اي از اشجار مورد استفاده قرار مي گرفت .
شخصي به نام حاج جعفر اصفهاني كفشبان [ كفشدارِ ] اين قبرستان بوده و قبر عثمان نيز در اين قسمت داراي گنبد و بارگاه بوده است .
در ماه شعبان يعني تابستان 1343هـ . ق . به دستور خاندان سعودي به ويران كردن اين قبور و بقعه و بارگاهها آغاز كردند و تا آخر رمضان همين سال اين ويراني خاتمه يافت كه ضمن آن بارگاه حضرت حمزه سيدالشهدا را نيز در اُحد ويران ساختند .
* از « مسجد ثنايا » سؤال شد ؛ پاسخ دادند : تا آنجا كه به ياد دارم ، مسجدي به اين نام وجود نداشت ؛ بلكه « ثنايا » نامِ محله اي بوده است .
* سؤال كردم : از دو تن از طايفه نسوانِ دمّام در سال گذشته ( 1415 هـ . ش . ) شنيدم كتابخانه اي را در دمام كه از آن شيعيان و حاويِ كتبي به ارزش و بهاي شش ميليون ريال سعودي بوده است به آتش كشيدند ؛ آيا واقعاً اين حادثه ناگوار در دمام روي داد ؟ گفتند آري ، اين خبر و گزارش واقعيت دارد . [ ليكن آقاي عمروي توضيحي كافي در اين باره ارائه نكرد ] .
* پرسيدم شما قبلا اشارتي داشتيد كه « بيت الأحزان » در داخل بقيع بوده ، آيا « مشهدِ علي » ( عليه السلام ) نيز در درون بقيع بوده است ؟ به اين سؤال پاسخ مثبت داد و گفت اين مشهد در داخل بقيع قرار داشت .
* راجع به « مسجد دِرْع » در اُحد ـ كه حضرت رسول ( صلي الله عليه وآله وسلم ) در آنجا براي شركت در جنگ ، زره در بر كردند و نيز از « مسجد الشيخين » كه همزمان با حيات رسول اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم ) زن و شوهري پير و سالخورده ، آن را بنا كردند سؤال شد . آقاي عمروي راجع به اين دو مسجد اظهار بي اطلاعي كرد .
* درباره « مسجد توبه » در قبا و نيز « مسجد فاطمه زهرا » ( عليها السلام ) و يا خانه آن حضرت پرسيدم . گفت : « مسجد توبه » مسجدي جدا و مستقل از « مسجد قبا » نبوده ، و در پيشاپيش مسجد قبا خانه اميرالمؤمنين علي ( عليه السلام ) قرار داشت كه هم اكنون از ميان رفته و در شمال مسجد قبا قرار داشت ، و در زماني كه من خردسال بودم ما را به آنجا مي بردند و مي گفتند خانه اميرالمؤمنين علي ( عليه السلام ) است .
* درباره « مسجدِ شمس » در محله « قربان » پرسيدم . گفتند اينجا مسجد نبوده است ؛ بلكه قبرستاني براي دفن كودكان و خردسالان به شمار مي رفت كه پشت اين قبرستان را « مسجد شمس » مي ناميدند كه درست نيست ، و مسجد شمس در واقع همان « مسجد فضيخ » مي باشد.
* درباره « مشربه امّ ابراهيم » سؤالي با ايشان در ميان گذاشتيم . پاسخ دادند : مشربه ام ابراهيم قناتي بيش نبوده و من در آن مسجدي نديدم . فقط محوطه اي محصور به چهار ديوار بوده و هست.
* و از آن جمله پرسيديم شخصي به نام حاج ميرزا علي [ هسته اي ] اصفهاني ، كه همراه مرحوم سيد محمد طباطبايي ( فرزند مرحوم آية الله العظمي سيد محمد كاظم طباطبايي يزدي ) كه در سنين چهل و اندي سالگي از دنيا رفت ، در سال 1331 هـ . ش . به مدينه آمد و در همين سال سفرنامه اي راجع به حج نوشت ؟ گفتند اين سفر به زمان شريف مكه مي پيوندد و شيعيان و يا اشراف و سادات در آن زمان عزاداري مي كردند و دسته هاي عزا به راه مي انداختند و به طرف بقيع مي رفتند كه چشم اندازها و دورنماهايي از اين دسته ها به خاطرم مي آيد . و خاطرنشان شد كه شريف مكه رسماً و علناً اظهار تشيع مي كرد . و شرفا يا اشراف و سادات مدينه هرچند هم اكنون تشكلي ندارند ليكن از انساب خود نگاهباني كرده و براي آنها مضبوط است ، و شخصي به نام سيد منصور ناظر و مراقبِ موقوفاتِ آنها است .
* در مدينه براي شيعيان ، مركزي به نام و عنوان « مسجد » وجود ندارد ؛ چون اگر به نام و عنوانِ « مسجد » مركزي در اين ديار داير كنند دولت و حكومت رسماً روي آن دست مي گذارد و آن را زير نظر خود مي گيرد و اختيارات شيعيان از محيط و فضاي آن رخت بر مي بندد . لذا مراكزي كه عملا « مسجد » است به « مجلس » يا « حسينيه » نامبردار مي باشند.
* در اثناي گفتگوي ما با آقاي عمروي ، دو تن از شيعيانِ محله « مهد » واقع در آبادي « سلاقيه » ـ كه با مدينه حدود يكصد و بيست كيلومتر فاصله دارد ـ نزد ايشان آمدند ، و يكي از آنها راجع به نوع حجي كه بايد برگزار نمايد سؤالاتي در ميان گذاشت و پاسخهاي لازم را دريافت كرد . پس از رفتنِ آنها آقاي عمروي درباره « مهد » توضيحاتي داد كه در اين محله كوهي از [ معدنِ ] طلا وجود دارد كه سابقاً دولت بريتانيا از آن بهره برداري مي كرد ، و اكنون تحت تصرف و نظارتِ دولت سعودي قرار دارد . و اهالي سلاقيه كه محله مهد در آنجا واقع است ، همگي از شيعيان مي باشند ، و چون اين نقطه گرفتار كمبود آب است گروهي از شيعيان از آن مهاجرت كردند ، و شمار سكنه آن فعلا اندك مي باشد .
در خاتمه يادآور مي شويم آقاي عمروي تنها فرزندِ پدرشان بوده و خواهر و برادري نداشت.
روزها نماز ظهرين را به صورت جمع ، در زيرزمين ساختمانِ برافراشته اي ـ دقيقاً به صورت شيعيان ـ در محله اي بسته نزديك به حرم نبوي ( صلي الله عليه وآله وسلم ) برگزار مي كند و نماز مغرب و عشا را در مسجد يا مجلسي واقع در نخلستاني در مسير خيابان « العوالي » به جماعت اقامه مي نمايد.
منبع» حج