
شیخ مقابل گروههای فشار مشروطه تبیین و تحلیل منطقی میکرد
شیخ و یارانش با علمای مشروطهخواهی، چون آخوندخراسانی و سیدمحمد طباطبایی، تضاد اصولی و استراتژیک نداشتند. معالوصف همین مقدار از اختلاف، عملاً به دشمن مشترک آن دو (استعمار و ایادی آن) فرصت داد که از این دوگانگی سود جوید و پس از دستیابی به قدرت، نخست شیخ فضلالله نوری را بالای دار بفرستند و سپس بهبهانی و طباطبایی و آخوندخراسانی را مقتول یا منزوی سازند
عالم مجاهد زندهیاد حجتالاسلام والمسلمین علی ابوالحسنی (منذر) از رازدانان تاریخ مشروطه و زندگی و زمانه شهید آیتالله شیخ فضلالله نوری بود. او در گفتوشنود پرنکتهای که هماینک پیش روی شماست، درباره زمینههای شهادت شیخ و عبرتهای آن سخن گفته است. امید آنکه مقبول افتد.
شاید مناسب باشد که گفتوگو درباره چگونگی و پیامدهای بر دار شدن شهید آیتالله شیخ فضلالله نوری را از این نقطه آغاز کنیم که تشکیلات فراماسونری در ایران در اعدام ایشان چه نقشی داشت؟
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد وآله الطاهرین (ع). باید عرض کنم که متأسفانه نقش اول را در اعدام شهید آیتالله شیخ فضلالله نوری و تجدید مشروطه سکولار، همین انجمنهای ماسونی به عهده داشتند. دلیل روشن و عبرتانگیز این امر آن است که وقتی تهران فتح شد، به قول امروزیها، یک شورای انقلاب تشکیل شد که آن روز بدان هیئت مدیره انقلابی میگفتند و یک هیئت عالی قضات که اعضای آن را همان هیئت مدیره عالی انقلابی تعیین میکرد. اسامی اعضای هیئت مدیره انقلابی و هیئت قضات در تواریخ (نظیر تاریخ رجال مهدی بامداد) آمده است: شما بردارید حیات سیاسی، اجتماعی و گرایشهای فرهنگی اینها را مطالعه کنید و خصوصاً ارتباط آنها را با لژ بیداری ایرانیان -که مهمترین انجمن ماسونی صدر مشروطه و چرخاننده بسیاری از حوادث آن روزگار است- بررسی کنید. افرادی مثل وثوقالدوله، حسین قلیخان نواب، جعفرقلی خان سرداربهادر. اینها غالباً عضو فراماسونری و احیاناً انتلجنت سرویس انگلستان هستند. بعد از شهادت شیخ و خلع محمدعلیشاه، آنان پستهای مهم مملکتی را در دادگستری، وزارت خارجه، وزارت کشور، وزارت جنگ، شهربانی، وزارت معارف و ... اشغال کردند و این پستها مدتها بین آنان دست به دست میشد و باز هم همینها بودند که به استقبال کودتا و رضاخان رفتند. همین جعفرقلی خان سردار بهادر -که از سران و فاتحان مشروطه است- در عصر پهلوی اول، سالها مشیر و مشار و مقرب رضاخان و وزیر جنگ او بود. آری باید بگویم که متأسفانه هم در جریان اعدام شیخ و هم در تعیین مسیر کلی تاریخ مشروطه، نقش کلیدی و تعیینکننده را اعضای لژ بیداری ایرانیان داشتهاند و من هرچند قائل به توطئهپنداری افراطی نیستم، اما انکار مطلق توطئه را هم انکار مسلمات تاریخ و هزاران سند متقن و معتبر تاریخی میبینم و معتقدم که وقتی تاریخ، در خلال اسناد و مدارک معتبرش بهخوبی دستهای توطئهگران را نشان میدهد، نمیتوان و نباید منکر واقعیات شد. متأسفانه، ارتباط اینها همگی با سفارت انگلستان (و بعضاً مثل سپهدار تنکابنی با سفارت روسیه) در تاریخ ثبت و مشهور است.
از منظر شما، شیخ مهدی از چه روی چنین فرجامی پیدا کرد؟ زمینههای شکلگیری شخصیت وی چه بود؟
زمانی که مرحوم حاج شیخ فضلالله نوری در سامرا میزیست، شیخ مهدی شیرخواره بود و، چون مادرش شیر کافی نداشت که به او بدهد، به رسم معمول آنجا، برای شیر دادن به کودک خردسال، از زنان شیرده بادیهنشین اطراف شهر کمک گرفته شد. شیخ فضلالله نوری، شیخ مهدی را به مدت دو سال در اختیار یکی از زنان بادیهنشین اطراف سامرا قرار داد. قرار شد وی هر چند وقت یک بار، بچه را پیش مادرش بیاورد و بعد ببرد. دو سه ماه که گذشت، یکمرتبه شیخ متوجه شد زنی که برای دایگی فرزندش برگزیده، متأسفانه ناصبی است. یعنی دشمن امیرالمؤمنین علی (ع) و اهل بیت عصمت و طهارت (ع) است. شیخ بسیار ناراحت شد و سریعاً در صدد پس گرفتن فرزندش از آنها برآمد و، چون این کار، برخلاف قرارداد دو ساله، یک عمل غیرمعمول بود، نزدیک بود جنجال بینشان درگیرد که میرزای شیرازی وساطت کرد و غائله ختم شد. طفل به آغوش مادر بازگشت، ولی سه ماه از شیر خوردن مهدی فرزند خردسال شیخ فضلالله نزد این دایه ناصبی و دشمن اهل بیت (ع) میگذشت و شیخ تا پایان عمرش، همیشه افسوس میخورد. طفی که شیر دایه ناصبی خورده بود، متأسفانه فرزندی بیبندوبار و لاابالی از آب درآمد که به دختران همسایه تعرض میکرد و حتی یک بار دستگیر و تحویل شیخ داده شد و شیخ او را تعزیر کرد و شلاق زد. شیخ مهدی افزون بر اینکه بیبندوبار بود، به گفته کسانی که او را دیده و از مشروطهخواهان هم بودند، یک مقداری نیز دارای اختلال مشاعر بود. بالاخره انسان عاقل هر قدر هم مخالف پدرش باشد، پای دار او نمیگوید: کف بزنید و شادی کنید! شیخ در کوران مبارزات مشروطه، همه دار و ندار خویش را -طبق وصیتنامهای که تنظیم کرد- به همسرش (دختر محدث نوری) بخشید و به نظر میرسد که رمز این اقدام عجیب و غیرمعمول شیخ، جلوگیری از بلع و مصادره آن اموال توسط شیخ مهدی و همدستان طرارش بود. از آن سو، آتش به جان انجمنهای فراماسونری بیفتد که هر کس به دام اینها افتاد، در بسیاری از موارد، منحرف و فاسدالاخلاق در آمد. شیخ مهدی هم گرفتار انجمنهای سری و ماسونی مشروطه شد و به دام مشروطهخواهان تندرو افتاد. کیانوری رئیس حزب توده برای دفاع از شخصیت خود، در مصاحبهای که دارد، از پدرش تعریف کرده و حتی قتل شیخ مهدی را در آن روزها، به گردن روسها انداخته است. این خبرها نیست. باید بگویم تاریخ همانطور که کف زدن بیمارگونه شیخ مهدی، فرزند ناخلف مرحوم شیخ را در پای دار ثبت کرده و قابل انکار هم نیست (اگرچه کیانوری انکار کرده ولی گفتههای متعددی را از مشروطهخواهان داریم مثل امجدالواعظین و دیگران که تصریح کردهاند به حضور شیخ مهدی در پای دار شیخ و تشویق حاضرین به کف زدن و رقصیدن)، حضور او در حمله به پارک اتابک برای خلع سلاح و دستگیری ستارخان و مجاهدان را هم ثبت کرده است! شیخ مهدی در آن قضیه فجیع هم شرکت داشت و کلاً زندگیاش، تاریخچه بسیار تاریک و اسفباری دارد. از ضدیت شیخ مهدی با روسها خبری نداریم، اما این را میدانیم که فرزندان شیخ مهدی (چه نورالدین کیا و چه خواهرش که با کامبخش، رکن وابسته حزب توده ازدواج کرد) عمری در اختیار روسها بودند و به قول ظریفی، ۴۰ سال نه خود زندگی کردند و نه گذاشتند ملت ایران زندگی کنند! شیخ مهدی کسی نیست که بتواند در برابر آفتاب نفوذ و در برابر محبوبیت علمی و معنوی پدرش شیخ فضلالله نوری، ایستادگی کند و کسی برای وی وزنی قائل شود. شیخ مهدی کسی بود که بعدها همسر اولش به خاطر آزارها و تظاهرات ضداسلامیاش، از او طلاق گرفت و داستان مفصلی دارد که طلبتان باشد. اطلاعات بسیاری درباره شیخ مهدی و قاتلش وجود دارد که در تاریخ ثبت شده و حقیر با مصاحبههایی که با افراد مطلع و معاصر آن جریان داشتهام، اینها را ضبط کردهام.
شیخ مهدی نهایتاً چه سرنوشتی پیدا کرد؟
ظاهراً او را سه سال بعد از شهادت شیخ، یک قزاق شریف و جوانمرد -که از ارادتمندان شیخ فضلالله بود- ترور کرد. مرحوم آیتالله حاج حسین لنکرانی که آن زمان جوان بودند، صبح زود یک روز برفی، از منزل خارج میشوند تا به مدرسه نوروزخان -که جنب منزل شیخ فضلالله بود- بروند و مشکل علمیشان را از استاد خویش، مرحوم آقا شیخ اسماعیل دهاقانی سؤال کنند. در راه، لحظاتی بعد از ترور شیخ مهدی، بالای جنازه او میرسند. ابتدا متوجه نمیشوند که این شخص همان شیخ مهدی است. میروند و سؤالشان را از استاد میپرسند، هوا که روشن میشود برمیگردند. در میدان سنگلج، گذر تقی خان، به جنازه شیخ مهدی -که هنوز روی زمین بوده- برمیخورند و از هویت وی مطلع میشوند. عجیب است که در این مدت هنوز کسی، حتی مادرش و خانوادهاش، بالای جنازه شیخ مهدی نیامده بودند، در حالی که خانه آنها، در همان نزدیکی بود. مرحوم آیتالله حاج شیخ حسین لنکرانی میگفت: وقتی که من برگشتم، هوا روشن شده و آفتاب طلوع کرده بود، اما جنازه مقتول -که بعد فهمیدیم شیخ مهدی فرزند کذایی مرحوم حاج فضلالله نوری است- هنوز روی زمین و کسی به سراغش نرفته بود! بالاخره بابای محل برگشت و گفت: کسی نیست دست و پای این را بگیرد و بیندازد در خانهاش؟! بعد چند نفر دست و پایش را گرفتند و آوردند در خانهاش را زدند. در که باز شد جنازهاش را پرت کردند در حیاط! خانواده شیخ کلاً با این مرد مخالف بودند و خود کیانوری هم در خاطراتش میگوید: ما از ناحیه بستگان نزدیک پدری مورد بیمهری واقع شدیم. پس میبینید که وی کسی نبود که بتواند در فضای سیاسی آن روز نقشی داشته باشد و اصولاً در اینگونه مواقع، در مقابل آفتاب شوکت و محبوبیت پدر، این آبروی پسر است که رنگ میبازد.
با توجه به اینکه تاریخ عبرت است و بیتوجهی به واقعیات مستند تاریخ و عبرت نگرفتن از آن، میتواند سرنوشتی نامطلوب برای هر ملتی رقم بزند، جنابعالی به عنوان یک مورخ و محقق صاحبنظر در مسائل و وقایع تاریخی، چه شباهتی میان شرایط تاریخی امروز و عصر مورد بحث، یعنی زمان حیات شیخ میبینید؟
امروزه بخشی بزرگ از جامعه ما که عمدتاً متدین و هوادار انقلاب و بهاصطلاح اصولگرا هستند، نگران تکرار حوادث مشروطه در کشورند و به لحاظ اصول و مبانی فکری نیز بین خودشان و مرحوم شیخ فضلالله نوری قرابت زیادی احساس میکنند. جناح مقابل هم عملاً با حملاتش به شیخ فضلالله، بر این مسئله صحه میگذارد و شیخ را متعلق به جناح نخستین میداند. ولی یک تفاوت ظاهراً چشمگیر بین شیخ فضلالله و بخشی از جناح اصولگرای زمان ما به چشم میخورد و آن اینکه شیخ موفق شده بود تا حدود زیادی حقانیت حرف خود را به توده مردم تفهیم کند و محبوبیت شگرف او -که تا اواخر عمرش ادامه داشت- حاصل این بود که توده مردم آن روز، حرف شیخ را به طور کلی گرفته و فهمیده بودند. شما اگر از آن اقلیت مخالف شیخ -که متأسفانه تاریخ مشروطه را نیز همو نوشته و تحریفهای زیادی در آن روا داشته- بگذارید و به متن مردم و قرائن و شواهدی که حاکی از آرا و افکار و احساسات غالب مردم تهران و ایران است دقت کنید، به عرض بنده میرسید؛ اولاً یکی از حرکتهای معترضانه و افشاگرانه شیخ، تحصن او در حضرت عبدالعظیم (ع) بود. از لابهلای تاریخ، حتی از نوشته کسروی و دیگران، بهوضوح برمیآید که تحصن شیخ در حضرت عبدالعظیم (ع) با استقبال چشمگیر مردم و علما در تهران و شهرستانها روبهرو شد و مستوفی تفرشی که خود شاهد آن تحصن بوده مینویسد: تعداد حدود ۳۰ تن مجتهد و تعداد زیادی واعظ و طلبه، در این تحصن همراه شیخ بودند. مسئله دیگر افشاگریهای شیخ بود، که در قالب لوایح ایام تحصن، در سطح کشور منتشر میشد. نطق روشن، مستدل و آتشین شیخ همراه با کارنامه بدی که مطبوعات وابسته به جناح تندرو و سکولار مشروطه (به ریاست تقیزاده) در ضدیت با احکام اسلام و توهین به علما از خود بر جای گذارده بود و نیز هرج و مرجهایی که عناصر آن جناح در تهران و شهرستانها به راه انداخته بودند، دست به دست هم داد و خیلی زود جناح تندرو و آشوبگر را به عقبنشینی واداشت و سبب شد که مجلس از طریق تنظیم یک سؤال و جواب -که با نظر شیخ تهیه شده بود- به درخواست متحصنین مهر تأیید بزند و در نتیجه شیخ تحصن را ترک کرده و به تهران برگردد. تأثیر افشاگریهای شیخ -که با زبانی بسیار روشن و مستدل ایراد میشد و مردم صدق و صحت آن را عملاً در آینه رفتار و گفتار جناح تقیزاده مشاهده میکردند- هم از خلال مذاکرات مجلس در آن زمان روشن است و هم از نوشتهها و اسنادی که در اختیار ما قرار دارد.
این اسناد در مقولهای که مورد اشاره شما قرار گرفت، چه سخنی برای گفتن دارند؟
میدانیم که جنبش مشروطه با عنوان قیام عدالتخانه شروع شد، اما با تحصن در سفارت انگلیس و بازیگری عناصر وابسته به سفارت، شعار روشن و همهفهم عدالتخانه تبدیل به شعار چندپهلو و متشابه «مشروطه» شد و به مرور مشروطه جا افتاد. به حدی که شیخ دیگر نتوانست سیر نهضت را به جنبش «عدالتخانه» برگرداند. نتیجتاً شعار مشروطه مشروعه را سرداد و گفت: حالا که قرار است رژیم کشور مشروط باشد، باید مشروط به قوانین شرع باشد و مصوبات مجلس هم بدون انطباق با قواعد و قوانین شرع، اعتباری ندارد. درگیری جناح سکولار به رهبری تقیزاده و حسین قلی نواب با مشروطهخواهان و هواداران مشروطه مشروعه به رهبری شیخ فضلالله نوری و علمای همفکرش بالا گرفت و تشدید درگیری، به تحصن شیخ در حضرت عبدالعظیم (ع) انجامید، شیخ در آنجا با بیانی روشن به افشاگری و انتشار لوایح و مصوبات پرداخت و انتشار این لوایح، همراه با رفتار خلاف اسلام و خلاف شرعی که همزمان از جناح تندرو سر میزد، بهسرعت مردم را بیدار و تندروان را منزوی کرد. شیخ تقریباً و به طور نسبی پیروز شد و از تحصن بیرون آمد. پس از آن تاریخ جناح سکولار، با گروههای فشار و تروریستها و ششلولبندهایی که داشتند، حرکتهای هرجومرجطلبانه خود را ادامه دادند و بهرغم تاخت و تاز سامانیافتهشان، با این کارها نفوذ اولیهشان را هم به طور روزافزون از دست دادند. احتشامالسلطنه، یکی از رؤسای مجلس شورای اول -که با فشار، شانتاژ و جوسازی تبلیغاتی جناح تندرو مجبور به استعفا گردید- در خاطراتش مینویسد: اگر محمدعلی شاه اندکی صبر کرده و مجلس را به توپ نبسته بود، خود مردم تهران قیام کرده و مجلس را بر سر مشروطهخواهان خراب میکردند! انزوا و عقبگرد سیاسی عناصر تندرو، دو عامل داشت: حرکتهای بیدارگرانه و افشاگرانه شیخ فضلالله، نقطهضعفها و انحرافات سیاسی و دینی جناح تندرو که در شهرها هرج و مرج و آشوب به راه میانداختند و حرمت و احترامی برای علما و احکام اسلام قائل نبودند.
محمدعلیشاه با اتکا به همین نارضایتی نسبی عمومی بود که به جان سران جناح مزبور افتاد و آنها را تارومار کرد (و البته همچون هر غوغای عامی، خشک وتر با هم سوزانده شدند) و شما وقتی تواریخ خود مشروطهخواهان را مثل «تاریخ بیداری ایرانیان» اثر نظامالاسلام یا «واقعات اتفاقیه در روزگار» اثر شیخ محمدمهدی شریف کاشانی میخوانید، میبینید که شدیداً از سکوت و بیتفاوتی مردم تهران در برابر انحلال مجلس شورا و تارومار شدن مشروطهخواهان انتقاد کردهاند. به نوشته اینان: اصلاً روزی که مجلس به توپ بسته شد انگار که هیچ حادثهای در تهران روی نداده بود و همه به کار خود مشغول بودند! انگار نه انگار! اینها را محمد شریف کاشانی در کتاب «واقعات اتفاقیه» نوشته، بروید بخوانید. ناظمالاسلام نیز در شرح حوادث آن روز پایتخت مینویسد: بازارها باز است و از ۳۰۰ هزار نفر مردم تهران، هیچ عکسالعملی بروز نمیکند! چرا؟! چون شیخ در افشای ماهیت دشمن موفق شده بود. به ویژه آنکه جناح مقابل شیخ دست به ترور و خشونت زده و در ذهن جامعه این امر جا افتاده بود که شیخ، ضدترور و خشونت است.
ظاهراً بازوی اجرایی مشروطهخواهان سکولار، طیفی از نظامیان خشن بودند که با به دست گرفتن اسلحه کار خود را به پیش میبردند. شیخ در برابر این گروه، چه رفتاری در پیش گرفت؟
عصر مشروطه، عصر جولان ششلولبندانی نظیر حیدر عمو اوغلی است که برای پیشبرد اهداف خویش، حربهای جز ترور شخص و شخصیت نمیشناختند و تاریخ، اقدامات خشونتبار آنان را جابهجا ثبت کرده است. شیخ همه جا سخت در مقابل اینها میایستاد و بالاخره هم توسط اینها، نخست ترور نافرجام و سپس اعدام میگردد. اینها بعد از شیخ، هزاران نفر را در نقاط مختلف ایران مخصوصاً در شمال ایران و منطقه آذربایجان کشتند. بعد از شیخ، یپرم و سردار بهادر بختیاری (پسر سردار اسعد بختیاری فاتح تهران) پای در رکاب کردند و به صفحات زنجان و اردبیل و اهر رفتند و تعداد زیادی از مردم و عشایر را به جرم مخالفت با مشروطه (و در حقیقت به جرم مبارزه با عوامل استعمار و نقشههای استعمار) کشتند و تارومار کردند. سپس به تبریز رفتند و در زیر سایه سنگین قشون سردار بهادر و یپرم بود که ستارخان و یارانش محترمانه مجبور به ترک تبریز و بعداً به دست همینها در تهران خلع سلاح شدند و ستارخان تیر خورد و به بستر افتاد و برای همیشه از دور خارج شد. عینالسلطنه در خاطراتش مینویسد: بعد از فتح تهران و بعد از شهادت شیخ، یپرم پسر و نزدیکان آیتالله سید محمد طباطبایی را میآورد و چوب میزد و طباطبایی توان کوچکترین اعتراضی را به او نداشت! اگر هم حقانیت حرفهای شیخ بر عدهای روشن نبود، در اثر حوادثی که بعد از شهادت شیخ رخ نمود، مثل کشت و کشتارها، وابستگیها و ارتباطهایی که رو شد و حتی بعضی از علمای مشروطهخواه مثل آخوندخراسانی و بهبهانی به دست جناح تندرو مقتول و مسموم شدند؛ بهزودی صحت گفتههای شیخ مسلم شد و تودههای مردم حتی بسیاری از کسانی که در اوایل امر نسبت به مشروطه خوشبین بودند رسیدند به اینکه شیخ درست و حق میگفته است. سیاست شیخ در برابر گروههای فشار مشروطه، تبیین و تحلیل منطقی و مستدل گفتار و عملکرد آن جماعت، با بیانی روشن و همه کس فهم بود. او ضمناً، به گفتوگو با برخی از سران جناح مقابل-که نسبتاً به اعتدال، نزدیکشان میدید- اصرار داشت و موردی از این امر را، یحیی دولت آبادی در تاریخ خویش آورده است که البته بینتیجه بود....
اما در کلان، رویکرد تحلیلی و تبیینی او در مواجهه با مشروطه خواهان سکولار جواب داد. اینطور نیست؟
بله، شیخ این موفقیت را در تاریخ مشروطه داشت و بنابراین اعدام شیخ را به گردن مردم نگذاریم. در شرایط کودتا مردم جرئت هیچگونه ابراز نظری را نداشتند. شما خاطرات معاصرین آن واقعه، مثل عینالسلطنه یا حتی مشروطهخواهانی مثل شریف کاشانی و دیگران را ببینید که چه دل خونی از فاتحان تهران دارند؟ مینویسند: اینها آمدند و همه را لگدکوب کردند و به حکومت رسیدند. مخصوصاً از بختیاریهای فاتح تهران، مردم دل پر خونی داشتند. یکی دو سال بعد از شهادت شیخ، تبریز شاهد قیام سران جنبش مشروطهخواهی مثل شیخ حسین واعظ و میرزامهدی کوزهکنانی (ابوالمله) و غیره، علیه بختیاریها بود و آنان تلگرافهای زیادی علیه بختیاریها -که در آن زمان حکومت را در دست داشتند- ارسال کردند و امثال صولتالدوله قشقایی نیز در جنوب با آنها همآواز شد. شیخ فضلالله نوری این بخت را داشت که حرفش را زد و لکهای هم بر دامانش نبود و جناح مقابل با کارهایش، عملاً بر درستی حرف و منطق وی مهر تأیید میزد، لذا تودههای مردم حرف او را درک کرده و پذیرفتند. محمدعلی شاه، اگر قاطعیت بیشتری در مقابل مشروطهخواهان نشان میداد، فاتحه مشروطه کذایی خوانده میشد. منتها چیزی که هست، روس و انگلیس بر اساس قرارداد ۱۹۰۷ به این نتیجه رسیده بودند که باید محمدعلی شاه خلع شود و شیخ فضلالله و مرجعیت شیعه هم به عنوان محور اتحاد ملت و ستون فقرات مقاومت آنان در برابر استعمار، تضعیف و نابود و مملکت توسط عوامل آنها اداره شود.
در حقیقت، تهران را وابستگان به سیاست انگلستان و روسیه فتح کردند و من این حق را به فریدون آدمیت میدهم که در پایان جلد دوم کتاب ایدئولوژی نهضت مشروطیت، میگوید: فتح تهران را اردوی مشروطه با حمایت سیاست خارجی انجام داد! سخن در باب مشروطه و علل و عوامل انحراف آن بسیار است و شرح آن مهتاب شبی خواهد و آسوده فراغی. زندگی پرفراز و نشیب شیخ فضلالله نوری و روند اسفبار جریان مشروطیت، برای همه گروهها و جناحهای کنونی موجود و مؤمن به انقلاب، درسهایی از حکمت و عبرت دربردارد. یکی از مهمترین این درسها و آموزهها، آن است که شیخ و یارانش با علمای مشروطهخواهی، چون آخوندخراسانی و سیدمحمد طباطبایی، تضاد اصولی و استراتژیک نداشتند و عمدتاً در «تشخیص موضوع» یعنی در شناخت و تحلیلشان از ماهیت و اهداف گروهها و جریانات سیاسی زمانه، با هم اختلاف داشتند. معالوصف همین مقدار از اختلاف، عملاً به دشمن مشترک آن دو (استعمار و ایادی آن) فرصت داد که از این دوگانگی سود جوید و بر آتش آن بنزین بپاشد و پس از دستیابی به قدرت نیز، نخست «چشم بیدار جنبش» یعنی شیخ فضلالله نوری را بالای دار بفرستند و سپس بهبهانی، طباطبایی و آخوندخراسانی را مقتول یا منزوی سازند. باید به جای محکوم ساختن یکجانبه رقیب یا حریف، که نوعاً مصرف داخلی دارد، دقیقاً به نقطه عصب و دردِ ماجرا رسید و مشکل را درک کرد و پس از یک بررسی عمیق و همهجانبه از درد و درمان آن، به علاج ریشهای پرداخت. نیز از افسون عناصر نفوذی که در هر جا و هر مقام به رنگ محیط درمیآیند و کاتولیکتر از پاپ میشوند، غافل نبود و تا میتوان از پردهها و واسطهها و کانالها کاست و با عناصر معقول و معتدل جناح مقابل، هرچه مستقیمتر و بیواسطهتر به گفتوگو نشست و بر پایه حفظ مصالح کلان دینی و ملی به تفاهم و تعامل رسید. فراموش نکنیم که در دوراهی سرنوشت قرار داریم و به قول آن بانوی بزرگ شیعه در جنگ صفین «الیوم یوم له ما بعده» و هر ملتی که از تجربه دیگران عبرت نگرفت، خود عبرت دیگران خواهد گشت.