
داستانهايي از شيخ عباس قمي به نقل از شيخ حسين انصاريان
عصر شیعه: حجتالاسلام والمسلمين شيخ حسين انصاريان ميگويد: مرحوم حاج شيخ عباس قمي داستانهاي شگفتي در زندگي دارد، من قسمتي از اين حقايق را از فرزند بزرگوارش حاج ميرزا علي آقا محدث - كه قريب به ده سال در همسايگي او بودم - شنيدم.
ميفرمود: پدر بزرگوارم در نجف اشرف بر اثر كثرت عباد و تأليف به مرض سختي دچار شد، معالجات اطبا در او مؤثر نيفتاد، يك روز در حالي كه ناله ميكرد به مادرم فرمود: همسر مهربانم مقداري آب در قوري با يك ظرف براي من بياور. قوري آب و ظرف را كنارش گذاشت، گفت: مرا بلند كنيد، زير بغل او را گرفته در بستر نشانديم، گفت: پنجاه سال است با اين انگشتان «قالالله» و «قالالصادق» و «قالالباقر» نوشتهام، آن وقت انگشتان خود را روي ظرف گرفت و از قوري به روي آن آب ريخت و آن آب را نوشيد، پس از چند ساعت شفاي كامل يافت.
و نيز آن مرحوم ميگفت: پدرم مرحوم محدث قمي دچار چشمدرد سختي شد، اطباي عراق از علاجش عاجز شدند، روزي به مادرم گفت: كتاب شريف «اصول كافي» را نزد من بياور! مادر كتاب را به دست پدر داد. پدر گفت: اين كتاب منبع واقعيات الهيه و سراسر حكمت و هدايت و نور است و شفاي هر درد، نويسنده آن مرحوم كليني از معتبرترين افراد روزگار است، نميشود كتاب او بياثر باشد، كتاب را يكي دو بار به چشم خود كشيد، يكي دو ساعت بعد از آن از درد چشم خلاص شد.
باز آن مرحوم نقل ميكرد: من بنا به توصيه پدرم اهل منبر و وعظ و خطابه شدم، بنا شد در مجلسي در شهر قم 10 شب منبر بروم، اهل قم از منبرم هم به خاطر زيبايي و شيوايي كلام و هم محض اين كه فرزند محدث قمي هستم، استقبال شاياني كردند.
شبي حديثي را مورد بحث قرار دادم. آقايي از علما به نام حاج شيخ مهدي پايينشهري، از وسط مجلس فرياد زد: آقاي ميرزا علي محدث! اين حديث كجاست؟ گفتم: جاي آن را نميدانم در چه كتابي است، من اين حديث را از زبان بزرگان دين شنيدهام، فرياد زد: ديگر از شنيدهها روي منبر مگو، سعي كن احاديث را در متون اسلامي ببيني، سپس نقل كني.
عمل او به من بسيار سنگين امد، برايم خيلي تلخ بود، دنباله منبر را به دلسردي و كسالت طي كرده و با تصميم بر اين كه از برنامهام دست بردارم به خانه آمدم. نيمه شب در عالم رويا به محضر مبارك پدرم رسيدم، با تبسم و انبساط به من گفت: فرزندم از تصميم كه گرفتهاي صرف نظر كن! زيرا تبليغ، عملي بسيار مهم و امري فوقالعاده و پر ارزش است، اين كاري است كه برعهده انبياي الهي بوده است.
در ضمن، حديثي كه مورد اشكال آقاي شيخ مهدي پايينشهري بود، در فلان كتاب حديث در صفحه چند است. فردا شب دوباره حديث را بخوان و به مدرك آن اشاره كن تا ايراد شيخ برطرف گردد.
حاج ميرزا علي آقا ميفرمود: وقتي پدرم مرحوم محدث قمي در كنار مرقد حضرت موليالموحدين، امام عارفان و اسوه مشتاقان، حضرت اميرالمومنين عليهالسلام از دنيا رفت، همراه با علماي نجف و جمعيت بسيار زيادي، آن مرد بزرگ را در كنار استادش حاج ميرزا حسين نوري به خاك سپرده و به منزل برگشتيم، تا نيمه شب رفت و آمد ادامه داشت، پس از آن براي استراحت به بستر رفته لحظاتي نگذشته بود كه در عالم خواب پدر را با انبساطي عجيب زيارت كردم، عرضه داشتم: پدر جان در چه حالي هستيد؟
فرمود: از لحظهاي كه وارد برزخ شدم تا الآن سه بار به محضر مقدس حضرت سيدالشهدا عليهالسلام مشرف شده و مهمان آن جناب شدم.
آيتالله عباس كاشاني نقل ميكرد: روزي شيخ عباس قمي را ديدم با لباس مندرس و عمامهاي كه به جرئت ميگويم دو متر نبود. با عصايي از چوب خرما كه حتي تراشيده هم نشده بود. لباسهايي ژنده اما تميز داشت. صورتش چنان نوراني بود كه حد نداشت.
او را در يك كتابفروشي ديدم و اتفاقاً در حضور خودش هر چه كتاب مفاتيح بود را فروختند. خريدار با حرارت از نويسنده كتاب تعريف ميكرد، در حالي كه ايشان را روبهروي خود ميديد و نميشناخت. اين صحنه اثرات عجيبي در من گذاشت.