( 0. امتیاز از 0 )

عصر شیعه : گفت و شنود منتشر نشده با زنده‌ياد حاج شيخ محمدتقي بهلول گنابادي درباره فاجعه خونين مسجد گوهرشاد ...

 

 
گفت و شنودي كه پيش رو داريد، سالها قبل با فقيد سعيد، زندهياد حجتالاسلام والمسلمين حاج شيخ محمدتقي بهلول گنابادي درباره زمينهها و پيامدهاي فاجعه خونين مسجد گوهرشاد انجام شده است. اين مصاحبه تاريخي به مناسبت سالروز اين رويداد تاريخي به حضور شما تقديم ميگردد.

 

يكي از افرادي كه در فاجعه مسجد گوهرشاد نامش بر سر زبانهاست، شخص جنابعالي هستيد. به نظر شما علت وقوع اين حادثه چه بود؟

بسماللهالرحمنالرحيم. رضاخان قلدر به دنبال رفتارهاي ضدديني خود، مسئله كشف حجاب را مطرح كرد كه اعتراض همه علما و مراجع را به دنبال داشت. حضرت آيتالله حاجآقا حسين قمي تصميم گرفت از مشهد به تهران برود و رضاخان را از اين كار بازدارد، اما رضاخان ايشان را بازداشت و در باغي حبس كرد. بعد هم به مأموران خود دستور داد علماي شاخص مشهد از جمله: حاج شيخ علياكبر نهاوندي، حاج شيخ غلامرضا طبسي، حاج شيخ مهدي واعظ و حاج شيخ عباس قمي (صاحب مفاتيحالجنان) را بازداشت كنند. بنده هم جزو كساني بودم كه حكم بازداشتم صادر شده بود. آن موقع بيش از 27 سال نداشتم و در اينگونه قضايا كاملاً بيتجربه بودم.

 

حادثه مسجد گوهرشاد را به عنوان كسي كه در وقوع آن نقش برجستهاي داشتيد، تعريف بفرماييد. در آن واقعه از نزديك چه ديديد؟

واقعيت اين است كه تا آن روز، چنان جمعيتي را در هيچ جا نديده بودم! بعد از صدور دستور دستگيريام، يك روز در حرم امام رضا(ع) بودم كه پليسي در لباس شخصي پيش من آمد و گفت: «با من در اداره پليس كار دارند و بهتر است با من بيايي». من فرار نكردم، اما از جايم هم تكان نخوردم! مردم كه او را ميشناختند دور ما را گرفتند و اعتراض كردند كه «حق نداري در حرم كسي را دستگير كني و اينجا مكان امن است و اجازه نميدهيم شيخ را ببري». كمكم تعداد مردم بيشتر شد و چند پليس براي كمك به همكارشان آمدند. دعوا داشت بالا ميگرفت و نزديك بود بين دو گروه دعوا راه بيفتد كه خدام حرم آمدند و گفتند: «بهتر است شيخ را در يكي از اتاقهاي حرم نگه داريد تا رئيستان بيايد و درباره او تصميم بگيرد». البته اين ظاهر قضيه بود و در واقع آنها ميخواستند مرا در اتاقي محبوس كنند تا شب كه مردم پراكنده شدند، مرا به دست پليس بدهند! براي اينكه مردم از اوضاعم خبر داشته باشند و نروند، از پشت شيشه پنجره اتاق تكان نخوردم و مأموران هر كاري كردند، عقب نرفتم!

مردم بهجاي اينكه پراكنده شوند، تعدادشان بيشتر و متراكمتر شد و با خشم و غضب فرياد زدند كه بايد مرا آزاد كنند. بالاخره فردي با لباس پهلوي و كلاه شاپو آمد و سر مردم فرياد كشيد كه «شما 4 هزار نفر هم بيشتر هستيد، آنوقت از چهار تا پليس ميترسيد؟ به اينها حمله و شيخ را آزاد كنيد». بعد هم كلاهش را به زمين كوبيد و «يا حسين» گويان به طرف اتاقي كه در آن بازداشت بودم آمد و مردم هم دنبالش آمدند.

 

پليسها چه كردند؟

آنها از ترسشان فرار كردند! مردم مرا روي شانههايشان گذاشتند و در حالي كه شعار «مرگ بر پهلوي» ميدادند و صلوات ميفرستادند، مرا بردند و روي منبر مسجد گوهرشاد نشاندند. در اين موقع رئيس اطلاعات شهرباني آمد و اخطار داد: حرف نزنم! مردم ريختند و تا ميخورد او را با مشت و لگد زدند و بعد هم يك ربع، بيست دقيقهاي عليه پهلوي شعار دادند. وقتي ساكت شدند به آنها گفتم: «بايد آماده جهاد باشيم و آيتالله قمي را آزاد كنيم. يا همگي در اين راه شهيد ميشويم يا بر حكومت جابر پهلوي غلبه ميكنيم. بايد سنگر درست و امكانات جمعآوري كنيم. كساني كه زائر هستند بمانند، ولي مشهديها به خانههايشان بروند و براي يك هفتهاي براي خانوادههايشان آنچه را كه لازم است تهيه كنند، چون اين جهاد ما حداقل يك هفته طول ميكشد. فردا صبح همه كساني كه قصد جهاد دارند هر سلاحي را كه ميتوانند تهيه كنند و به اينجا برگردند.»

 

برخورد مأموران با سخنان و توصيههاي شما چه بود؟

آن شب كاري به ما نداشتند. معلوم بود براي مقابله با ما، بايد از تهران دستور ميگرفتند. ظاهراً به تهران تلگراف زده بودند كه فردي به اسم بهلول در مسجد گوهرشاد تحصن به راه انداخته و عليه حكومت شوريده است. رضاخان هم دستور داده بود به اشدّ وجه با متحصنين گوهرشاد رفتار شود.

 

برخورد مأموران با شما و مردم از چه زماني آغاز شد؟

فردا صبح كه جمعه بود، مشغول خواندن دعاي ندبه بوديم كه مأموران رژيم حرم را محاصره و به ما حمله كردند! موقعي كه فرمانده دستور شليك به سمت مردم را داد، يكي از افسران خودش را كشت تا مجبور نباشد به مردم شليك كند! سربازي هم يكي از افسران را كشت. اين دو حادثه موجب شد فرمانده آنها بترسد و عقبنشيني كند. موقع عقبنشيني، مردم سه نفر از سربازان را دستگير كردند و تفنگهاي آنها را گرفتند. عدهاي از سربازها هم موقع عقبنشيني، اسلحههايشان را گذاشتند و رفتند تا ما برداريم و از خودمان دفاع كنيم! بنابراين يورش اوليه مأموران رضاخان با شكست مواجه شد.

 

از طرف مردم چند شهيد داديد؟

14 نفر. مأموران رژيم سه روز مهلت خواستند تا خواستههاي ما را برآورده كنند كه البته اين فريبي بيش نبود و آنها ميخواستند در اين فرصت دوباره نيروهايشان را جمع و جور و كار ما را يكسره كنند. مردم سعي ميكردند احتياجات ما را به ما برسانند و در خيابانهاي مشهد تظاهرات ميكردند، نانواها براي هر وعده غذاي ما، حدود 150 كيلو نان ميفرستادند و بقيه هم ميوه، گوشت، صابون و حتي سوزن و نخ برايمان ميفرستادند.

رژيم براي اينكه اعتماد مردم را از ما سلب كند، عدهاي دزد را به حرم فرستاده بود تا اموال زائران را بدزدند و بعد اين كارها را به ما نسبت بدهند و موجب بدنامي ما شوند. هر كسي هم كه براي شكايت به پليس مراجعه ميكرد، ميگفتند: «برويد و از بهلول اموال خود را بگيريد.» آنها هم نزد من ميآمدند و سعي ميكردم از امكاناتي كه مردم در اختيار ما قرار داده بودند، حاجت آنها را برآورده كنم، ولي وقتي دزديها فراوان و مكرر شد، بالاخره روي منبر گفتم: «شما جيببرها به اين كار عادت كردهايد، ولي اين روزها به خاطر رضاي خدا دست از اين كار برداريد و براي ما كه داريم در راه خدا مبارزه ميكنيم مشكل درست نكنيد. خداوند كساني را كه در اين روزها از دزدي اجتناب ميكنند با شهداي روز جمعه محشور فرمايد!» جالب اينجاست كه از آن به بعد دزدي اموال زائران قطع شد!

 

در يورش دوم مأموران بود كه آن فاجعه هولناك رخ داد. ماجرا از چه قرار بود؟

اخباري به ما رسيده بود كه مأموران رضاخان قصد دارند با تجهيزات كامل به ما حمله كنند. لشكري هم شهر مشهد را محاصره كرده بود تا مردم شهرها و روستاهاي اطراف، به ما ملحق نشوند. توپ و تانكها هم به طرف صحن و مسجد گوهرشاد هدفگيري كرده بودند. سعي كردم عدهاي را جلوي درهاي ورودي مسجد و حرم به نگهباني بگذارم. متأسفانه در اصلي ورودي به فردي سپرده شد كه بعدها به ما خيانت كرد. ما بهرغم نابرابري عِدّه و عُدّه، چارهاي جز مقاومت نداشتيم. بالاخره قبل از اذان صبح مأموران با توپ و تفنگ به ما حمله كردند. نيروهاي ما با سلاح سبكي كه سربازان باقي گذاشته بودند، با شعار «اللهاكبر»، «يا علي» و «يا حسين» تا پاي جان مقاومت كردند.

 

شما چه كرديد؟

هنگامي كه مأموران همه جا را در تصرف خود درآورند تلاش كردم فرار كنم و به مردمي كه از روستاها آمده بودند ملحق شوم. همراه با 25 نفر، از در جنوبي مسجد به طرف جنوب شهر فرار كرديم. از پشت سر صداي گلوله ميآمد و گاهي گلولهها از كنار سر ما عبور ميكردند.

 

در فاجعه گوهرشاد چند نفر شهيد شدند؟

با اينكه سالها از آن ماجرا ميگذرد، هنوز كسي آمار دقيقي نداده است، ولي به نظر خود من حدود 300 نفر شهيد و 900 نفر مجروح شدند. البته از مأموران رضاخان هم 30، 40 نفري به هلاكت رسيدند. رضاخان بسياري از مجروحان را كه هنوز زنده بودند، همراه شهدا در گورهاي دستهجمعي دفن كرد. بعدها شاهدان عيني برايم نقل كردند كاميونهايي پر از افراد زخمي را از محوطه حرم جمع ميكردند و در حالي كه از آنها خون ميچكيد، به نقاط نامعلومي ميبردند!

 

شما و همراهانتان چه كرديد؟

از 25 نفري كه همراهم آمدند، در تعقيب و گريزها شش نفر شهيد و پنج نفر زخمي شدند. نهايتاً چهار نفر بيشتر باقي نماندند. بالاخره به كوچهاي رسيديم و ديديم در خانهاي باز و خانمي جلوي آن ايستاده است. به او گفتيم از فاجعه مسجد گوهرشاد فرار كردهايم. او سراغ بهلول را گرفت و وقتي فهميد من بهلول هستم، ما را به داخل خانهاش راه داد. او خانهاش را به زوار امام رضا(ع) اجاره ميداد و از اين طريق امرارمعاش ميكرد. به ما گفت ميتوانيم در خانه او بمانيم تا اوضا(ع) آرام شود. بعد هم براي ما لباس تميز آورد و ما لباسهاي خونآلودمان را عوض كرديم و نماز خوانديم.

فردا صبح از او خواستيم به شهر برود و كسب خبر كند. او رفت و حدود ساعت 10 صبح برگشت و گفت خونهاي در و ديوار حرم را شسته و مغازهدارها را مجبور كردهاند مغازههاي خود را باز كنند. همه مأموران دارند دنبال بهلول ميگردند و ميخواهند خانه به خانه را بازرسي كنند. ديگر ماندن در خانه آن زن را صلاح ندانستم و از همراهانم خواستم به شهر و سر خانه و زندگيشان برگردند و زندگي عادي خود را از سر بگيرند. آن زن به من كمك كرد تا به روستاي «سيسآباد» بروم و از آنجا به طرف مرز افغانستان حركت كردم. در آن زمان رهبر افغانستان فردي به اسم حبيبالله خان و مردي متدين و علاقهمند به علما بود. مطمئن بودم اگر نزد او بروم به اندازه كافي امكانات در اختيارم ميگذارد كه بتوانم برگردم و به مبارزه ادامه بدهم، ولي وقتي رسيدم متأسفانه حبيبالله خان با كودتا سرنگون شده و فردي شبيه به رضاخان زمام امور را به دست گرفته بود. وقتي اوضاع را اينطور ديدم، تقاضاي پناهندگي كردم و آنها به اين شرط پذيرفتند كه زنداني باشم، چون نميخواستند آزاد باشم كه يك وقت مردم افغانستان را عليه رژيم فعليشان تحريك كنم.

 

چه مدت در زندانهاي افغانستان بوديد؟

حدود 30 سال. اوايل رژيم افغانستان تصور ميكرد كه به زودي مراجع ايران براي رهاييام اقدام خواهند كرد، اما از بخت بدم آيتالله قمي از دنيا رفت و بقيه علما و مراجع هم عنايتي به وضعيتم نداشتند و پيگير كارم نشدند. در نتيجه 30 سال در زندان ماندم.

 

چه شد بالاخره آزادتان كردند؟

علت اصلي تيرگي روابط پاكستان و افغانستان بود، چون راديو پاكستان دائماً اعلام ميكرد دولت افغانستان 30 سال است يك پناهنده ايراني به نام بهلول را بيآنكه محاكمه كرده باشد به زندان انداخته است. در پي پخش اين خبر، نمايندگان مجلس افغانستان نامهاي به دولت نوشتند و اعتراض صريح خود را بيان كردند. بالاخره فشارهاي اجتماعي و سياسي سبب شد دستور آزاديام را بدهند و مرا مخير كردند كه بمانم و در افغانستان تدريس كنم يا به كشور ديگري بروم. من هم ترجيح دادم در آن مقطع كه جمال عبدالناصر رئيسجمهور بود به مصر بروم. يك سال و نيم در مصر بودم و در راديوي آنجا عليه امريكا، اسرائيل و ايران برنامههايي را اجرا ميكردم و در الازهر هم درس ميدادم. يك سال و نيم در مصر بودم كه خواهرزادهام كه در عراق زندگي ميكرد از من خواست به آنجا بروم. در اين مقطع رژيم عراق با شاه ايران مخالف بود، به همين دليل به من اجازه دادند عليه رژيم شاه سخنراني و سياستهاي ظالمانه او را محكوم كنم. در عراق بودم تا وقتي كه رژيم عراق تصميم به اخراج ايرانيها گرفت. تصميم گرفتم خودم به ايران برگردم. به محض ورود به ايران مرا دستگير كردند و به زندان بردند و نصيري چند روزي از من بازجويي كرد. در آن شرايط اعدامم براي رژيم شاه فايدهاي نداشت، لذا تصميم گرفتند از من تعهد بگيرند كه ديگر هرگز گرد مسائل سياسي و مبارزاتي نگردم.

 

 
 
نویسنده : محمدرضا كائيني 
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر