( 0. امتیاز از 0 )

خداوند متعال به حضرت حجت‌الاسلام والمسلمين آقاي حجّتي‌كرماني (دامت افاضاته و بركاته) طول عمر و مزيد توفيق و سعادت مرحمت فرمايد. جناب ايشان بر اساس دلبستگي مطلوبي كه به مرحوم مغفور خُلدآشيان آقاشيخ حسينعلي راشد (أطاب‌الله ثراه) دارند، اولين كسي بودند كه مدتي پس از ارتحال آن مرحوم، نام و ياد او را در روزنامه گرامي‌اطلاعات گرامي‌داشتند و شرحي در بيان فضائل و مكارم علمي‌ و اخلاقي آقاي راشد نگاشتند.
در مقاله‌اي كه از جناب آقاي حجّتي هفته گذشته در اطلاعات منتشر شد، ايشان لطفاً از چهار نفر در صدر مقالة شيواي خود نام برده‌اند. از آنجا كه از ميان آن چهار نفر، تنها اين بندة ناچيز به سعادت زيارت و توفيق استماع مواعظ و ارشادات مرحوم مبرور جنّت‌مكان، رضوان‌آشيان، عالم عامل و فاضل كامل، و واعظ متّعظ و مفسّر و مذكّر محقق نافذالكلام، آخوند ملاعباس تربتي (قدّس‌الله تُربته) نائل شده است، از اين رو اجازه مي‌خواهد كه قلم را به مختصري از ذكر جميل آن مردِ مردِ روزگار و آن پارساي پرهيزگار مزيّن سازم، گو اينكه مرحوم آقاي راشد (رحمه‌الله عليه) در كتاب «فضيلت‌هاي فراموش‌شده» وصف كامل و بليغي از والد محترم خود و بيان تجلّيِ مفاد آيه شريفه «انّ الّذين تَتَوفّاهم الملائكهُ طيّبينَ يَقولون سَلامٌ عليكم ادخُلوا الجنّه بَما كُنتُم تَعلَمون» (نحل، 32) در آخرين لحظات حياتِ اين‌جهاني آن مرحوم مبرور مرقوم فرموده است، خواننده را از هر نوشته ديگر بي‌نياز مي‌سازد، ولي اين ناچيز براي آنكه انشاءالله سعادتي ببرد و به اميد تحقق حديث شريف: «عندَ ذِكرَ الصّالحين تنزل ‌الرّحمه»، اين نوشته را به خوانندگان گرامي‌تقديم مي‌كنم و نزول رحمت خداوند رحيم رحمان را مسألت مي‌كنم:
نخستين ديدار
اولين باري كه اين ناچيز، آن بزرگوار عالي‌مقدار را زيارت كردم، در تابستان سال 1319 شمسي، يعني دقيقاً هفتاد و هفت سال پيش از اين بود كه روزي حدود يك ساعت به ظهر مانده، به مدرسه سليمان‌خان رفتم كه در درس «شرح تصريف» مرحوم آقاسيد جلال‌الدين خوشنويس (حشره‌الله مع اجداده) حاضر باشم و چون وارد مدرسه شدم، ديدم كه مرحوم مغفور آيت‌الله آقاي حاج ميرزااحمد خراساني كفائي و مرحوم پدرم و چند نفر از طلاّب و از جمله آقاسيد جلال (رحمه‌الله عليهم) دارند پيرمرد درشت‌اندام متوسط‌القامه‌اي كه گرچه لباس روحاني دارد، ولي قبا و عمامه‌اش با قبا و عمّامة معمولي روحانيان فرق دارد، بدرقه مي‌كنند و در آنها نشاني از كمال احترام و ارادتمندي به آن پيرمرد مشاهده كردم و لذا مؤدّبانه بر كنار پلكان ورودي مدرسه ايستادم و به آن آقايان سلام كردم و همان پيرمرد به من‌بنده فرمود «عليك ‌السلام» و آن آقايان تا دمِ درِ مدرسه آن پيرمرد محترم را همراهي كردند.
از آقاسيد جلال(ره) پرسيدم كه: «اين مرد كي بود؟» گفت: «ايشان آقاي آخوند ملاعبّاس تربتي، پدر آقاي آقاشيخ محمد امين‌اند» (پسر كوچكتر مرحوم آخوند كه در مدرسه سليمان‌خان طلبة مُبيت بود). ظهر كه به خانه آمدم، از مرحوم والدم دربارة آخوند ملاعباس پرسيدم و پدرم شرحي در فضائل و كمالات و عُلوّ مقام اجتماعي ايشان و محبوبيّت‌شان در ميان مردم به من فرمود و اضافه كرد كه: «ايشان منبر هم مي‌روند و مواعظ مفيدي را به زبان ساده و بدون تصنّعاتي كه بعضاً رايج است، بيان مي‌فرمايند» و گفت كه: «امروز ايشان از اينكه من براي خلاصي از دست آژان‌ها و مفتّشين نظميه، خودم عمامه‌ام را برداشته‌ام و با اين قباي يقه‌دار حركت مي‌كنم، دلداري دادند.» اين اولين باري بود كه اين حقير مرحوم آخوند ملاعباس را زيارت كردم؛ خداش بيامرزاد.
پاي منبر شيخ
نمي‌دانم كه آيا آن بزرگوار در قبل از شهريور 20 در مشهد به منبر تشريف مي‌برده‌اند يا نه؛ ولي اولين باري كه ايشان را بر منبري كه بيش از سه چهار پله نداشت زيارت كردم، در تابستان 1321 بود كه قريب يك هفته معظّم‌له هر روز از يك ‌ساعت و نيم به غروب مانده، در جامع گوهرشاد بر منبري كه در فاصله شبستان مرحوم آقاي سبزواري (رحمةالله عليه) و راهروي كه به «مدرسه پائين‌پا» منتهي مي‌شد و در كنار ايواني كه حالا نامش را فراموش كرده‌ام و در مساحتي قريب هفتاد هشتاد متر كه با «زيلو»هاي نخي آبي‌رنگ مفروش بود،‌ به وعظ و تذكير مي‌پرداختند و آن ايام نيز ناچيز طلبة جواني بودم كه در درس «مُغني اللّبيب» مرحوم آقاي اديب نيشابوري دوم و در درس «شرايع‌الاسلام» مرحوم آقاسيد محمود رضوي قائني (رحمةالله عليهما) حاضر مي‌شدم.
در پاي منبر ايشان، بسياري از اهل علم و طلاب حوزه و طبقات مختلف از تجّار و كسبه و كارمندان دولت با كمال احترام و رعايت ادب مجلس مي‌نشستند. در آن چند روز مرحوم آقا آخوند ملاعباس(رض) سورة مباركة «انفطار» (اذا السّماءُ انفطرت) را هر روز در ابتداي فرمايشات خود تلاوت مي‌كرد و سپس درباره آن بحث مي‌فرمود و در مقاطعي از سخنان خود، آيه شريفة: «يا ايّها الانسان ما غرّك بربك الكريم» و آيه شريفة «منها خلقناكم و فيها نُعيدكم و منها نُخرجكُم» را تكرار مي‌فرمود.
در سخن آن بزرگوار به‌راستي هيچ‌گونه تكلّف و صنعت ادبي يا استشهاد به شعر وجود نداشت و فقط عنداللّزوم به احاديث شريفه استناد مي‌فرمود و گاهي خطاب به بعضي از مستمعان و يا خطاب به روحانيان حاضر در مجلس، با سخناني محاوره‌اي و خودماني نصايح و ارشاداتي را بيان مي‌كرد و به‌راستي فرمايشاتش به دل مي‌نشست و بسيار اتفاق مي‌افتاد كه خود آن‌مرحوم و بعضي از حضّار از سخنش منقلب مي‌شدند و اشك مي‌ريختند و توجّهي به مبدأ و مآل و معاد مي‌يافتند و به اصطلاح اين ايام، «حال مي‌كردند». من‌بنده حالا و شايد از چهل پنجاه سال پيش هر وقت درباره سخنان و مواعظ «ابن مُبارك» و «ابن سمّاك» يا «ابوسعيد أبي‌الخير» يا «امام قشيري» (رضوان‌الله عليهم) چيزي مي‌خوانم، بي‌اختيار به ياد همان مجالس منبر مرحوم آقاي آخوند ملاعباس مي‌افتم.
آن مرحوم عمامه‌اي معمولي، يعني عمامه‌اي كه لايه‌هاي آن به نحو مرتبي برهم چيده شده باشد، بر سر نازنينش نداشت، بلكه يك نوع عمامه‌اي داشت كه مشهدي‌هاي عزيزم به آن «كلّّه‌پيچ» مي‌گويند و از كرباس سفيد بود (نه از مَلمَل يا پارچه‌هاي سفيد نازك كه به آن «مُوري»1 مي‌گفتند) و قبايش هم از همان كرباس دستبافت و عباي ايشان هم از عباهاي نازك پشمي‌سفيد بود، رحمه‌الله عليه.
يك دهه يا هفته ديگر هم در سال بعد (سال 1322 شمسي) باز در همان ساعات و در همان محل مرحوم آقاي حاج‌آخوند به افاضه پرداختند و با همان طراوت و حلاوتِ سخن و در عين سادگي و شيوايي به پند و اندرز و راهنمايي مؤمنان و تحريض و تشويق آنان به دست‌يافتن به خلوص نيّت و صداقت در پندار و گفتار و رفتار بر اساس آيات مختلفي از كلام‌الله مجيد ساعتي سخن مي‌گفتند و في‌الواقع دُر مي‌سفتند.
اين بود شرح كوتاهي از دو دوره منبر معظم‌له كه حقير درك كرد. و خداوند متعال درجات قرب آن مردِ خدا را افزون فرمايد.
از نظر اين حقير كمترين، مرحوم آقاي آخوند ملاعباس «نوعي منحصر در فرد» بود و من‌بنده كه در اين هفتاد و پنج ساله پس از آن‌ مرحوم، وعّاظ و سخنوران و بسيار خوبان ديده‌ام و گِرد جهان گرديده‌ام، به صراحت عرض مي‌كنم كه او «چيزي ديگر» بود. بلي، مرحوم مغفور آخوند ملاّغلامرضاي يزدي و مرحوم آقاي حاج مقدّس طهراني (رضوان‌الله عليهما) نيز بسيار به مرحوم آقاي آخوند ملاعباس (قدّه) شبيه بودند و كاش كسي از آنان كه اين دو مرد بزرگوار را زيارت كرده‌اند، ذكر جميل آنان را مرقوم مي‌فرمودند.
يك مطلبي را هم به مناسبت به عرض برسانم. اينكه بعضي مي‌گويند و مي‌نويسند كه مرحوم آقاي راشد (رحمةالله عليه) در تحرير سنگ‌نوشتة قبر مطهّر مرحوم آقاي والدشان در استشهاد به آيه شريفة: «و كلبُهم باسطٌ ذراعيه بالوَصيد» (كهف، 18) ابتكار داشته‌اند، چنين نيست، بلكه مرحوم آقاي راشد اين معني را از عقل حادي‌عشر و استادالبشر، حضرت خواجه نصير طوسي (قدس‌الله تعالي روحه‌القدوسي) اقتباس فرموده است؛ زيرا حضرت خواجه مقرر فرموده بود كه بر سنگ قبر ايشان كه قبرشان در آستانه ورودي شرقي حرم مقدس كاظمين (عليهماالسلام) و مقابل قبر مرحوم شيخ مفيد (رضوان‌الله تعالي و سلامه عليه) است، اين آيه شريفه نقش بندد و چنين عمل شده است.
پي‌نوشت: 
1. از مرحوم مينوي شنيدم كه فرمود چون آن پارچه‌ها محصول كارخانه (Murray) مورّاي انگليس بود، آن را «موري» مي‌گفتند.

تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر