
فقيه مجاهد، مدرس
فقيه مجاهد، عالم پرهيزگار، شهيد مدرس از سادات طباطبائى زواره است و نسبش به حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام مىرسد. پدرش سيد اسماعيل و جدش سيد عبدالباقى طباطبائى در منطقه اردستان و زواره مشغول فعاليتهاى تبليغى بودهاند. سيداسماعيل طباطبائى كه در روستاى سرابهكچو مشغول وعظ و ارشاد مردم بود، با طائفه سيد سالار زواره نسبت دورى داشت كه بعد از ازدواج با خديجه طباطبائى، اين پيوند قوىتر گرديد. محصول اين پيمان پاك، كودكى است كه در سال 1278هجرى ديده به جهان گشود و سيدحسن ناميده شد.
سيدحسن در شش سالگى همراه پدرش از زواره نزد جدش مير عبدالباقى رفت كه قبلا محله فضل آباد قمشه را به عنوان سكونت برگزيده بود. سيد عبدالباقى بيشترين نقش را در تعليم و تربيت نوادهاش ايفا كرد و او را در مسير علم و تقوا قرار داد. مدرس چهارده ساله بود كه اين مربى عاليقدر را از دست داد. او در سال 1298ق براى ادامه تحصيل به اصفهان رفت و به مدت سيزده سال محضر سى استاد از جمله: ميرزا عبدالعلى هرندى، ملامحمد كاشى، جهانگيرخان قشقايى، سيد محمدباقر درچدانى و شيخ مرتضى ريزى را درك كرد و به بركت توان علمى اين مربيان و فراست ذاتى و همت وافر خود، در علوم عقلى و نقلى مهارتهايى به دست آورد. براى اتمام تحصيلات به نجف اشرف رفت و در سال 1311ق براى مدتى كوتاه از فيض وجود ميرزاى شيرازى استفاده نمود و در نجف با عارف نامى شيخ حسنعلى نخودكى اصفهانى همحجره گرديد. در خارج فقه و اصول از جلسه درس آيات عظام سيد محمد طباطبايى فشاركى زوارى و شيخ الشريعه اصفهانى بهرهمند گرديد.
پس از رسيدن به مقام اجتهاد، به روستاى اسفه از توابع قمشه رفت و ديدارى با بستگان داشت، آنگاه به اصفهان رفت و به تدريس منطق، شرح منظومه و خارج فقه و اصول مشغول شد و به دليل تبحّر در تدريس، به «مدرّس» معروف شد.
او در دوره دوم مجلس شوراى ملى از سوى فقها و مراجع تقليد، به عنوان «مجتهد طراز اول» به مجلس راه يافت تا همراه چهار مجتهد ديگر بر قوانين مصوب مجلس نظارت داشته باشد. مدرس در دوره سوم، چهارم، پنجم و ششم مجلس نيز از سوى مردم تهران به عنوان نماينده آنان برگزيده شد و در اين مدت نقش مهم و تأثيرگذاري ايفا كرد و به ستيز با استكبار و استبداد پرداخت؛ اما در دوره هفتم مجلس، عوامل ستم اجازه ندادند به مجلس برود و در 16مهر1307 به خانه اش يورش بردند و او را دستگير كرده، به قلعه خواف تبعيد نمودند. بعد از نه سال به كاشمر منتقل شد و سرانجام در غروب رمضان 1356ق (10آذرماه 1316ش) با نيرنگ عوامل رضاخان به شهادت رسيد. اكنون مرقدش در اين شهر زيارتگاه مردم است.
غناى نفس و قناعت
يكى از برجسته ترين ويژگى هاى شهيد آيتالله مدرس قناعت و ساده زيستى بود. او از آغاز زندگى تا انتهاى عمر بابركتش از اين شيوه دست برنداشت. مدرس در اين ميدان و نيز از نظر مصرف كالاهاى وطنى گوى سبقت از همگنان ربود. لباسش هميشه بافت و دوخت ايران بود. در كف اتاقش دو تخته نمد پهن شده بود و وسيله پذيرايى او يك منقل گلى، قورى و دو استكان ساده بود. اكثر اوقات، غذاى روزانه اش نان و ماست و سبزى و گاهى هم مختصر آبگوشت كم چرب بود.1
هر كس مىخواست با مدرس ملاقات كند، اعم از وكيل، وزير و بقال سرِ گذر، به اين اتاق وارد مىشد و اگر مراجعه كننده فقيرتر و عادىتر بود، مدرس بيشتر از ديگران به او احترام مىنمود و حالش را رعايت مىكرد. در مورد افراد سرشناس و صاحب نفوذ تعارفات را كمتر معمول مىداشت.2
در سفرى كه مدرس به روستاى اسفه (كه مدتى در آنجا زندگى كرده بود) رفت، آسياي اين آبادى را كه از موقوفات مدرسه چهارباغ اصفهان بود، تعمير كرد تا از اين طريق، هم مشكلات مردم آن روستان برطرف شود و هم به طلبه هاى اين مدرسه كمك كرده باشد. در همين آبادى خانه پدرى خود را به دو حمام عمومى تبديل كرد، كاروانسرايى ساخت و قناتى احداث نمود و دو مجتمع مسكونى به نام قلعه خيرآباد ساخت تا خانوادههايى كه دچار مشكل هستند، در آنها اقامت نمايند.3
در مهيار اصفهان هم پلى ساخت تا مردم هنگام تردد، با دشوارى و زحمت مواجه نگردند. شترداران مهيارى براساس نذرى كه داشتند، خانه اى مخروبه در اصفهان براى مدرس خريدند. مدرس براى تعمير اين خانه شخصا خشت تهيه كرد و پس از آنكه به آن سر و سامانى داد و تا حدودى آماده سكونت شد، خانواده اش را در آنجا اسكان داد.4
مدرس با اين نوع زندگى در برابر زورمندان و ازجمله استعمار و استبداد ايستاد، زندانها و زجرها كشيد و چندين بار هم ترور نافرجام شد؛ ولى قدمى به عقب ننهاد و تا آخرين لحظه زير بار ذلت نرفت. خود او مىگفت: «اگر من نسبت به بسيارى از امور اظهار نظر مىنمايم و حرف حق را بدون پروا از اين و آن، بر زبان مىآورم، به علت آن است كه چيزى ندارم و از كسى هم چيزى نمىخواهم. اگر شما هم بار خود را سبك كنيد و توقع را كم نمائيد، آزاد مىشويد.»5
او در زمانى كه در نجف مشغول تحصيل بود و نيز هنگامى كه در تهران توليت مدرسه سپهسالار را عهدهدار بود و باز در ايامى كه در سنگر مجلس فعاليت مىكرد، براى تأمين مخارج روزانه كار مىكرد.6
جويبارهاى ساده زيستى و دولت فقر
مدرس ميراث گرانقدر زهد و وارستگى را از خاندان و اجداد طاهرينش به ارث برده بود، و با رفتار و كردار خويش، ديگران و خانوادهاش را به اين نوع زندگى تشويق مىنمود. برادرش مرحوم سيد علىاكبر مىگويد: من چهارده سالم بود كه برادرم مدرس مرا براى ادامه تحصيل به اصفهان برد و در مدرسه جده اتاقى برايم گرفت و مشغول فراگيرى درس سيوطى شدم. پس از يك هفته وى استادم را عوض كرد و چون علت اين تغيير را پرسيدم، گفت: «آن معلم كار و بار خوبى داشت. اتاقش با فرش قالى مفروش بود و در محل زندگياش وسايل اعيانى و اشرافى ديده مىشد؛ ولى تو از اين امكانات بى بهره بودى و اين وضع در تو اثر روحى مىگذاشت.»7
او به خانواده اش توصيه مىكرد: «نماز بخوانيد، قناعت كنيد، كشاورزى و دامدارى نمائيد، لباس وطني بپوشيد تا از وابستگى به ديگران بىنياز شويد.» در نامهاى به فرزندش سيد اسماعيل نوشت: «امور شما مثل من بايد به زراعت بگذرد و اسباب كشاورزى مال خودتان است و نياز به غير نباشيد.» اهل خانه را توصيه به اين واقعيت مىكرد كه: «حاجتها را از خداوند متعال بخواهيد و از ديگران قطع اميد كنيد؛ چون درهاى رحمت الهى هيچ وقت به روى كسى بسته نمىگردد.»8
به همين دليل دكتر ميلسپو ـ مستشار ماليه و رئيس خزانه دارى وقت كه در سال 1301ش به استخدام دولت ايران درآمد ـ در بارهاش نوشت: «شهرت مدرس بيشتر در اين است كه براى پول اصلا ارزشى قائل نمىباشد. در خانه اى ساده زندگى مىكند و در ملاقات با او محال است كسى تحت تأثير سادگى او قرار نگيرد.»9
مدرس اول خود مسيرى زاهدانه و توأم با قناعت درپيش گرفت و بعد، از طريق اين نوع زندگى توانست به درد محرومان و افراد كم بضاعت پى ببرد. او در تمامى لحظات عمر از مستمندان غافل نبود. فاطمه بيگم مدرس ـ فرزندش ـ مىگويد: بسيار اتفاق مىافتاد پدرم بدون قبا و حتى شلوار درحالى كه عبايش را به دور خود پيچيده بود، به خانه مى آمد و مىدانستيم كه لباسش را به برهنهاى بخشيده است. روزى به او گفتم: «اجازه دهيد چند ذرع كرباس در خانه داشته باشيم تا بتوانيم در چنين مواقعى برايتان لباس تهيه كنيم.» پاسخ داد: «امكان دارد ما آن را ذخيره كنيم، ولى ديگرى به آن نياز مبرمى داشته باشد!»
در يكى از روزها، عدهاى فقير به او رسيدند و كمك مالى خواستند. در آن هنگام مدرس پولى در جيب نداشت، لذا از بقال محله كه هميشه از او خريد مىنمود، مبلغى قرض كرد و به آن بينوايان داد.
در يكى از روزها مالكى از شهرضا نزد مدرس مى آيد و اصرار مىنمايد تا مقدارى از املاك روستاى مهدىآباد را به وى واگذار كند. مدرس مىگويد: «مگر تو قوم و خويش فقير ندارى و چرا اين زراعت را به عنوان صله ارحام به آنان نمىبخشى؟» مالك مىگويد: «خويشاوند درمانده دارم؛ ولى مايلم اين آب و ملك را به شما تقديم كنم.» مدرس وقتى اين سخن را مىشنود، از شدت خشم برافروخته مىشود و مىگويد: «بايد اين زراعت را به بستگان مستمند بدهى تا ذخيرهاى براى آخرت تو باشد.» آن مرد نااميد مىشود و خانه مدرس را ترك مىكند.10
مدرس وقتى مىخواست از اصفهان به تهران برود تا در مجلس دوم حضور يابد، در حوالى نطنز توقف كرد و در يكى از اتاقهاى امامزاده سليمان در يكى از روستاهاى اين نواحى بيتوته كرد. متولى امامزاده با وجود تنگدستى به نحو شايسته اى از مدرس و همراهان پذيرايى نمود. مدرس از وضع ظاهر وى، پى به نادارى او مىبرد و پرسوجو مىكند، آن مرد لب به سخن مىگشاد و مىگويد: «پيرمردى فقير و عيالوارم، دو دختر بزرگ دارم كه هنوز كسى براى خواستگارى آنان نيامده است و از اداره خانه ناتوان شدهام.» مدرس در همان شب با كمك كدخداى روستا آن دو دختر را به عقد دو نفر از جوانان روستا درمىآورد و بدينگونه آن متولى امامزاده را شادمان مىنمايد11 و بعد عازم قم و تهران مىشود.
يك روز عصر كه مدرس كنار باغچه منزلش در تهران نشسته بود و به صحبت خانواده فقيرى گوش مىداد و مىخواست به وضع زندگى آنان رسيدگى كند، به او اطلاع دادند كه سه نفر وارد منزلش شده اند و تقاضاى ملاقات دارند كه بعدا مشخص گرديد سفير آمريكا، همسرش و يك نفر مترجم هستند. مدرس نسبت به آنان بىاعتنايى كرد و معطلشان نمود و سپس به اتاق خود رفت. آنها هم به دنبالش راه افتادند. مدرس نظرى به سفير و همراهان افكند و چون همسر سفير، زنى زشترو و آبلهگون بود، قبل از اينكه باب مذاكره باز شود، اين امر را از طريق مترجم به آگاهى سفير رسانيد و از او علت انتخاب اين زن زشت را جويا شد. زن سفير وقتى از اين ماجرا مطلع شد، به حالت قهر و عصبانيت از اتاق بيرون رفت و به دنبالش سفير و مترجم هم خارج شدند وقتى از مدرس پرسيدند: «چرا اينگونه با آنان برخورد نمودى؟» گفت: «مىخواستم باب مذاكره گشوده نشود!»12
تأمين اجتماعى
هدف عمده تأمين اجتماعى برقرار امنيت اجتماعى و ثبات اقتصادى، حمايت از محرومان و پرداخت مقررى براى بازنشستگان و درماندگان است. مدرس در سنگر مجلس مىكوشيد با حاكميت قانون، توجه و اهميتدادن به مردم و ايجاد دلگرمى و روحيه مسئوليت پذيرى در آنان، زمينه هاى مناسب را براى رشد و توسعه جامعه فراهم نمايد. واگذارى كارها به مردم و فروش املاك خالصه و واگذارى آنها به منظور احيا يا بابت حقوق كارمندان، تأمين كسرى بودجه و اجاره دادن موقوفات از امورى بود كه مدرس پى گرفت؛ زيرا اعتقاد داشت اين امور فرآيند مزبور را تسهيل مىنمايد.
همچنين كوشيد از نفوذ عناصر لاابالى، فاسد و قانونشكن در مديريت اجرايى كشور جلوگيرى كند و با فساد ادارى، رشوهخوارى و مفاسد مالى كارگزاران مبارزه نمايد. او به هنگام تصويب قانون استخدام كشورى و قانون بازنشستگى در 22آذر 1301 تأكيد نمود: «هنگام استخدام نيرو براى ادارات بايد شرايط كارگزاران، نحوه به كارگيرى آنها، كارآيى دستگاههاى اجرايى، رابطه بين كار و هزينهها، بازده منطقى و معتدل نيروها و سازمانها و جلوگيرى از استخدام نيروها براساس سليقه و رابطه، مورد توجه جدى قرار گيرد.»
وي در بيانات خود طى دوره ششم مجلس شوراى ملى به مسائل اجتماعى و رفاهى عموم مردم از جمله صندوق بازنشستگى، تأسيس بانك براى بازنشستگان جهت فعاليت اقتصادى آنان و سرمايه گذارى، اعطاى اعتبارات و امتيازات تسهيلات، حفظ قدرت خريد اندوخته هاى كارگزاران، جلوگيرى از كاهش قدرت خريد پول، اهميت فراوان داد.
او كه در سطح ساده ترين قشر جامعه مىزيست و درد نيازمندان و محرومان را بهخوبى احساس مىكرد، آنها را ولىّ نعمت خود مىدانست و براى بهبود زندگىشان مىكوشيد و به فكر تأمين بهداشت، آموزش، خدمات اجتماعى و عمومى آنان بود و در اين راستا از هيچگونه تلاشى دريغ نمىكرد و در صورت نياز، از حقوق شخصى چشم مىپوشيد تا كارى عام المنفعه صورت گيرد.13
مدرس در جلسه 83 مجلس شوراى ملى، خاطرنشان ساخت: «دولت بايد با تمام قواى خودش جلوگيرى كند كه قوى صدمهاش به ضعيف نرسد و اگر ما بخواهيم به موكّلين خود خدمت كنيم، بنده عرض مىكنم كه موكّلين من تمامى اهالى ايران است بلااستثنا، و بايد صلاحبينى براى تمام آنها بكنيم. پس بايد دولت قسمى كند كه راحتى از براى تمام مردم فراهم كند.»14
در جلسه 190 مورخ 24 آذرماه 1301 با دريغ و درد گفت: «دوره مجلس هم نزديك به انقضاست و هنوز در مسأله اقتصاد قدمى برداشته نشده است.» در بخشى از نطق اين جلسه در خصوص رفع نابسامانى اقتصادى و فقر مالى مىگويد: «علاج اين كار منحصر به اين است كه مخارج را كم كرده و به هرچه داشت قناعت كرد. والا در سال كه پنجاه كرور، صد كرور جنس كه از خارج وارد مىشود، لابد بايد يك چيزى در مقابل ببرند. جنس كه نمىبرند، پول مىبرند. اين وظيفه خود مردم است كه حاضر شوند و از امتعه خارج بهقدر احتياج استعمال كنند و زياد افراط نكنند. آقايان اين مذاكرات را ختم كنند و يك ترتيبى بكنند كه راپرت به اجناس واردى (واردات) از كميسيون فوائد عامه به مجلس بيايد و تكافياش معلوم شود، بلكه انشاءالله يك خدمت اقتصادى به مملكت كرده باشيم.»15
او در جلسه 104 مورخ دى 1303 از اينكه عوارضى بر اجناس و كالاهاى مورد احتياج مردم تحميل شده، سخت انتقاد كرد و در مخالفت با اين لايحه افزود: «مخارج لازم براى شهرى مثل تهران بايد از اهل آن شهر گرفته شود و آن را هم بايد از افراد مرفّه دريافت نمود كه اين شيوه به عدل و انصاف نزديكتر است.» او كه با تحميل عوارض بر قشرهاي كمدرآمد جامعه موافق نبود، در ادامه پيشنهاد كرد: «عوارض از كالاهاى تجملاتى كه مورد استفاده اقشار مرفه جامعه است، گرفته شود و افزود: يك خرجى داريم و يك بَرجى و به عقيده من عوارض بايد بر بَرج تحميل شود نه بر خرج. اين تحميلات را نبايد بر ارزاق عمومى كرد و بايد حسابش را نمود كه چه تحميلى بر مردم زحمتكش كمتر است و در عينحال براى اقتصاد مملكت هم نافع است.16
در اين بيانات دلمشغولى مدرس به قشر هاي كمدرآمد و عدالتمحورى مطرح است.
بودجه و ماليات
از هدفهاى مدرس در مجلس شوراى ملى، ايجاد نظام مالياتى عادلانه و مفيد، تصويب بودجه منطقى و مطابق با واقعيتهاى جامعه و اصلاح ساختار ادارى بود. از تأكيدهاى مدرس اين بود كه اول بايد بودجه اصلاح گردد و هرچه امكان دارد، تقليل داده و صرفه جويى شود و سپس به موضوع ازدياد عايدات و درآمدها توجه گردد و نيز بايد بودجه اى كه تصويب مىگردد، در محل خود صرف شود.
به باور مدرس، منابع، مصارف، عايدات و اصلاح هزينهها در عرض هم نيستند و اولويت بايد با كاهش هزينهها، افزايش كارآيى دستگاههاى دولتى، جلوگيرى از استخدامهاى بىمورد، توجيه كارهاى عمرانى و تخصيص بهينه منابع و عايدات كشور باشد. نبايد از هزينه ها به سراغ درآمدها رفت. نبايد رقمهاى ساختگى و غير واقعى را براى درآمدها پيشبينى كرد و بر اين اساس بودجه تنظيم نمود.17
در جلسه 31 مورخ 5 مهر سال 1300 خطاب به هيأت دولت حاضر در مجلس گفت: «ما ديگر به جهت مخارج جارى مملكت دينارى قرض نخواهيم كرد» و در ادامه افزود: «البته هركس عقيده داشته باشد كه اين مملكت براى ايرانى بماند، بايد مال عموم را خرج مصارف عمومى بكند، هر كس كار خصوصى دارد، از بيت المال نمىشود به او پول داد... كسى كه كار نكرده و خدمت نكرده، نبايد مزد بگيرد. كسى پول بلاعوض و مجانى نگيرد.»18 در ادامه گفت: «همه اعم از نخستوزير، نمايندگان و كارمندان خدمتگزار خلقاند. محرومان و مستمندان حساب ديگرى دارند و بايد آنها را تحت پوشش قرار داد.» در بخش ديگرى از بيانات خود گفت: «من با مسأله حذف و تقليل مخارج موافقم، بيت المال عمومى مسلمين را نبايد مفت به كسى داد.»19
در جلسه 310 مجلس گفت: «آيا وكلاى ملت و هيأت دولت در مقام اين هستند كه اين مملكتِ خرابِ ما رو به آبادى برود يا خير؟ و اگر كسى يك زحمتى كشيد، اتكال داشته باشد به اين زحمتش تا كمكم مردم رغبت كنند و اين خرابى را آباد كنند. اميدوارم كه تمام ملت و دولت در اين خيال باشند كه مملكت ما رو به آبادى برود. بلكه يكجا يك چيزى هم دستى بدهيم تا اين كه آباد كنند.»20
در جلسه 130 مورخ اول شهريور ماه 1301 چنين گفت: «حاكم و سائس (برنامه ريز و سياستگذار) جمعيت بايد از مال اين جمعيت، آن جمعيت را اداره كند و جامعه اداره كردنش در تحت اين دو كلمه است: تعمير البلاد و تأمين العباد. و آن حاكم و سائس اگر بر طبق قانون عمل نكرد، ظالم و متعدى و لازمالدفع است.21
پينوشتها:
1. مدرس مجاهدى شكست ناپذير، عبدالعلى باقى، ص323.
2. شرح زندگانى من، عبدالله مستوفى، ص243.
3. داستانهاى مدرس، از نگارنده، ص60.
4. يادنامه مدرس، ص72.
5. شهيد مدرس ماه مجلس، از نگارنده، ص74.
6. مقاله نون جو دوغ گو، محمد ابراهيم باستانى پاريزى، مندرج در كتاب محيط ادب.
7. مدرس مجاهدى شكستناپذير، ص130ـ 129.
8. همان، ص230 ـ 229.
9. مأموريت آمريكايىها در ايران، ميلسپو، ترجمه حسين ابوترابيان، ص127.
10. مدرس، بنياد تاريخ انقلاب اسلامى، ج اول، ص214.
11. داستانهاى مدرس، ص115.
12. همان، ص147.
13. ديدگاههاى اقتصادى شهيد مدرس، درى نجفآبادى، ص37 ـ36.
14. مدرس در پنج دوره تقنينيه مجلس، به كوشش محمد تركمان، ج1، ص268.
15. همان، ص37.
16. همان، ص134 و 136.
17. ديدگاههاى اقتصادى مدرس، ص69.
18. آرا و انديشه ها و فلسفه سياسى مدرس، محمد تركمان، ص60 ـ 59.
19. ديدگاههاى اقتصادى مدرس، ص 31.
20. مدرس در پنج دوره تقنينيه مجلس، ص 34 و 59.
21. همان، ص 316.
غلامرضا گلی زواره