( 4.7 امتیاز از 341 )

اسحاق بن عمار می گوید: در کوفه بودم و برادران بسیارى نزدم مى‏آمدند. از شهرت خود به شیعه بودن بیمناک شدم و به غلام خود گفتم: چون دنبالم آمدند، بگو در اینجا نیست. آن سال به حج رفتم و نزد  امام صادق علیه السّلام رسیدم و دیدم با من سر سنگین است و رابطه ما دگرگون است.
گفتم: قربانت گردم! چه چیزى مرا نزدت دگرگون کرده است؟
فرمود: آنچه تو را با مؤمنان دگرگون کرده!
گفتم: قربانت! خوف از شهرت بوده و خدا داند چه اندازه آنها را دوست دارم.
فرمود: اى اسحاق! از دیدار برادرانت خسته نباش، زیرا چون مؤمن به مؤمن برخورد کند و به او مرحبا گوید برایش تا قیامت مرحبا نویسند و چون با او دست دهد، میان دو انگشت بزرگشان صد رحمت فرو ریزد که نود و نه تای آن، براى آن است که بیشتر یار خود را دوست دارد. سپس خدا بدانها رو کند و بدان که دوستدارتر است بیشتر رو کند، و چون یکدگر را در آغوش گیرند، رحمت هر دو را فرو گیرد و چون نزد هم درنگ کنند و جز رضاى خدا نخواهند و غرض دنیوی نداشته باشند، به آنها گفته شود آمرزیده شدید و کار از سر گیرید، و چون به پرسش از هم روی آرند، فرشته‏ ها به هم گویند از آنان دور شوید که با هم رازى دارند و خدا بر آنها پوشانده است.
اسحاق گفت: قربانت گردم! سخن ما نوشته نشود با اینکه خدا فرموده: «ما یلفظ من قول إلا لدیه رقیب عتید.» {آدمى هیچ سخنى را به لفظ درنمى‏آورد مگر اینکه مراقبى آماده نزد او آن را ضبط مى‏کند}
آن حضرت آهى کشید و سپس گریست تا ریش او از اشک‌هایش تر شده و فرمود: اى اسحاق! خدای تبارک و تعالى همانا به فرشته ندا کرد که براى احترام به آنان، از دو مؤمن هنگام برخوردشان نهان شوند. هنگامی که فرشته ‏ها سخن آنان را ننویسند و کلامشان را نفهمند، البته که حافظ آنان داناى هر راز و نهان آن را می فهمد.
اى اسحاق! از خدا بترس که گویا او را مى ‏بینى و اگر تو او را نبینى، او تو را بیند و اگر عقیده دارى تو را نمی بیند، البته کافرى، و اگر دانى تو را می بیند و گناهان را از چشم مخلوق نهان دارى و در محضر او عیان سازى، او را پست‏ترین ناظران به حساب آوردى.
منبع: ثواب الاعمال، ص 132، بحار الانوار، ج 73، ص 20

تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر