-2050793.jpg)
گوشه ای از جود، كرم و سخاوت امام حسن مجتبى عليه السلام
عصر شیعه : در این مطلب گوشه ای از جود، كرم و سخاوت امام حسن مجتبى عليه السلام بیان شده است که در ادامه می خوانید :
1 - عويدى مىگويد: امام حسنعليه السلام را به عنوان «كريم اهلبيتعليهم السلام» لقب دادهاند و اين عنوان به خوبى از جود و سخاوت سرشار آن حضرت پرده برمىدارد، چرا كه اهلبيتعليهم السلام همگى در جود و كرم ممتاز بودند و اين صفت نيز از مكارم اخلاقى است كه آن بزرگواران از پيامبر صلى الله عليه وآله ياد گرفته و از آن حضرت به ارث بردهاند. همان پيامبرى كه خداوند او را در كتاب عزيزش قرآن صاحب «خلق عظيم» معرّفى فرموده است.(1)
2 - گفته شده كه مردى مقابل امام مجتبىعليه السلام ايستاده و گفت: اى فرزند اميرالمؤمنين؛ تو را به آن خدائى كه اين همه نعمت را به شما ارزانى داشته سوگند مىدهم كه حق مرا از دشمنم بستانى، اين دشمن پير و جوان و كوچك و بزرگ نمىشناسد.
حضرت در حالى كه به ديوار تكيه داده بوده از جاى خود بلند شده و ايستاد و فرمود: دشمن تو كيست تا حق تو را از او بستانم و تو را از شر او نجات دهم؟
آن مرد گفت: دشمن من، فقر و تنگدستى است.
امامعليه السلام لحظهاى سر مباركش را به زمين انداخته سپس بلند نموده و به خادمش فرمود: هر چه در منزل از درهم داريم بياور. خادم پنج هزار درهم آماده نموده. حضرت فرمود: همه را به او بده. سپس فرمود: تو را به حق آن سوگند هايى كه مرا به آنها قسم دادى، سوگند مىدهم كه هر وقت اين دشمن ستمكار سراغت آمد، براى خلاصى از دست او پيش من بيايى.(2)
2 - به امام مجتبى عليه السلام گفته شد: چرا هيچ گاه سائلى را رد نمىكنيد؛ اگر چه خود احتياج داشته باشيد؟!
آن حضرت فرمود: من خود فقير و محتاج درگاه خداوند بوده و اميدوار كرم و جود او هستم، لذا حيا مىكنم در حالى كه خود سائل و نيازمند (درگاه او) هستم، سائلى را رد بكنم و خداوند مرا عادت داده كه هميشه نعمتهايش را به من ارزانى بدارد و من هم خداوند را عادت دادهام كه پيوسته از نعمتهايش مردم را بهرهمند سازم، لذا مىترسم كه عادتم را ترك كرده و سائل را رد كنم و خداوند نيز مرا از فيض نعمت هايش محروم سازد. سپس حضرت اين اشعار را خواند:
اذا ما اتانى سائل قلت مرحباً
بمن فضله فرض عَلَىَّ معجل
و من فضله فضل على كلّ فاضل
وافضل أيّام الفتى حين يُسألُ(3)
هر وقت نيازمندى به سوى من مىآيد، به او خوش آمد مىگويم. به كسى كه بخشش به او بر من امر لازمى است كه بايد زود انجام دهم.
و از بخشش به او عطاى خدا به هر بخشندهاى حاصل مىشود. و بهترين روزهاى شخص جوانمرد وقتى است كه از او درخواستى شود.
4 - امام صادقعليه السلام مىفرمايد:
روزى شخصى وارد مسجد شد، و عثمان بن عفان را ديد كه كنار درب مسجد نشسته است. از او درخواست كمك كرد. عثمان دستور داد كه به او پنج درهم بدهند. آن شخص گفت: مرا به شخص ديگرى راهنمايى كن. عثمان با دستش اشاره به گوشه مسجد كه امام حسن عليه السلام و امام حسينعليه السلام و جناب عبداللَّه بن جعفر بودند، نمود گفت: پيش آن جوانمرانى كه مىبينى برو.
آن شخص به طرف اين بزرگواران آمد و بر آنها سلام نمود و درخواست كمك كرد.
اما حسن و امام حسين عليهما السلام به او فرمودند: در خواست كمك جز در سه چيز جايز نيست. خون ديهاى برگردن انسان باشد. قرض و بدهكارى كه دل انسان را مجروح كرده باشد. و يا فقر و تنگدستى كه چشم انسان را گريان نموده باشد. تو از كداميك از اين سه مورد درخواست كمك مىكنى؟
آن شخص گفت: از يكى از اين سه مورد.
امام مجتبىعليه السلام دستور فرمود به او پنجاه دينار بدهند.
امام حسينعليه السلام دستور فرمود به او چهل و نه دينار بدهند.
و جناب عبداللَّه بن جعفر دستور فرمود به او چهل و هشت دينار بدهند.
مرد برگشته و گذرش به عثمان افتاد، عثمان به او گفت: چه كردى؟
مرد گفت: نزد تو آمدم و اظهار نياز نمودم ولى تو به پنج درهم امر نموده و چيزى از من نپرسيدى، امام مجتبىعليه السلام وقتى اظهار نياز نمودم، از من پرسيد: براى چه مىخواهى؟ اين اظهار جز در سه مورد جائز نمىباشد، من هم علّت درخواست خود را بيان نمودم، امام مجتبى عليه السلام 50 دينار و امام حسينعليه السلام 49 دينار و عبداللَّه جعفر 48 دينار مرحمت فرمودند.
عثمان گفت: هرگز مانند اين جوانمردان پيدا نخواهى كرد. آنان علم را جدا نموده جدا كردنى و به چشمههاى سرشار خير و حكمت دست يافتهاند.
مرحوم شيخ صدوق مىگويد: جدا نمودن علم بدان معنى است كه آن بزرگواران علم را از ديگران قطع نمود و جدا كردهاند و همه آن را نزد خود نگه داشتهاند.(4)
5 - روايت شده كه مردى از امام مجتبىعليه السلام درخواست كمك نمود آن حضرت پنجاه هزار درهم و پانصد دينار به او كمك كرد سپس فرمود: حمال و باربرى را آماده كن تا براى تو اين درهم و دينارها را ببرد. وقتى حمال حاضر شد حضرت مزد و اجرت حمال را نيز پرداخت نمود.
روزى مردى به محضر حضرت رسيد. حضرت فرمود: هر چه در خزانه موجود است به او بدهند. وقتى خزانه را بررسى نمودند، در آن 20 هزار درهم بود كه آنها را به مرد عرب داند. آن مرد گفت: اى مولاى من؛ شما اجازه نداديد كه من نياز و حاجت خود را بر زبان جارى سازم. امامعليه السلام در جوابش اين اشعار را خواندند:
نحن اناس نوالنا خَضِل
يرتع فيه الرجاء والأمل
تجود قبل السؤال أنفسنا
خوفاً على ماء وجه من يسل
لو علم البحر فضل نائلنا
لغاض من بعد فيضه خجل
ما مردمى هستيم كه بخشش ما هميشه مانند باغى تر و تازه است، كه در آن اميد و آرزوى مردم به هدف مىرسد.
قبل از آنكه كسى سؤالى كند به او كمك مىكنيم، به خاطر ترس از آنكه آبروى شخصىِ نيازمند برود.
اگر دريا برترى بخشش ما را مىدانست، همانا از ريزش خود خجل و شرمنده مىشد.
6 - امام مجتبىعليه السلام به مردى مبلغ ديه را پرداخت نمود و مرد ديگرى در محضر آن حضرت اظهار نياز نمود دستور داد: به او چهارصد درهم بدهند و مرقوم فرمود كه: چهارصد دينار نيز بدهند. به آن مرد خبر دادند كه حضرت چنين مكتوبى در مورد شما نوشته است. آن مرد چهار صد دنيار را گرفت و گفت اين از جود و سخاى امام حسن عليه السلام است. حضرت بار ديگر مرقوم فرمودند كه: به او چهار هزار درهم ديگر بدهند.(5)(6)
7 - امام مجتبىعليه السلام در مسجدالحرام بودند، از مردى كه كنار حضرت بود شنيدند از خداوند مىخواهد كه به او ده هزار درهم روزى كند. آن حضرت وقتى به منزل برگشت، براى آن مرد ده هزار درهم فرستاد.
گروهى بر امام مجتبىعليه السلام وارد شدند در حالى كه آن حضرت بر سر سفره نشسته و مشغول خوردن غذا بودند. آن جماعت سلام داده و در محضر حضرت نشستند. حضرت فرمود: بفرمائيد؛ غذا را براى خوردن گذاشتهاند.(7)
8 - مدائنى مىگويد: امام حسن و امام حسينعليهما السلام و عبداللَّه بن جعفر جهت انجام مناسك حج، سفر كردند. در بين راه اسباب و وسائل سفرشان گم شد. آن بزرگواران گرسنه و تشنه شدند تا اينكه گذرشان به خيمه پيرزنى رسيد. به او گفتند: آيا نوشيدنى دارى؟ پيرزن گفت: آرى؛ آن بزرگواران داخل خيمه شدند كه در آنجا گوسفندى بيش نبود.
پيرزن گفت: گوسفند را بدوشيد و از شيرش بنوشيد. آن بزرگواران چنين كردند. سپس فرمودند: طعام و غذايى دارى؟ پيرزن گفت: نه. مگر اين گوسفند. يكى از شما آن را سر بريده تا براى شما هرچه مىخواهيد بخوريد آماده كنم. يكى از آن بزرگواران بلند شده و گوسفند را ذبح كرد و پوستش را پاك كرد. سپس پيرزن غذايى براى آن بزرگواران آماده كرد. آنها خوردند و بلند شدند تا به راه خود ادامه دهند.
وقت خدا حافظى به او فرمودند: ما افرادى از قريش هستيم. مىخواهيم به حج برويم، هنگامى كه سالم برگشتيم، پيش ما بيا تا به تو خير و احسان نماييم. آنان از آنجا دور شده در اين حال همسر پيرزن از راه رسيده و پيرزن حكايت را نقل نمود. مرد عصبانى شده و گفت: واى بر تو؛ گوسفند مرا را براى افرادى از قريش كه آنان را نمىشناختى كشتى؟
بعد از مدتى فقر و احتياج آنها را به شهر مدينه كشاند. آنها شتر خود را به مدينه آورده بودند تا آن را فروخته زندگى خود را اداره كنند. پيرزن در حال عبور از كوچههاى مدينه بود كه امام حسنعليه السلام را در حالى كه كنار درب منزلش نشسته بود، ديد ولى آن حضرت را نشناخت.
امام مجتبىعليه السلام با ديدن پيرزن او را شناخت و غلامش را به دنبال او فرستاد. غلام، پيرزن را خدمت حضرت آورد. امام مجتبىعليه السلام به او فرمود: مادر مرا مىشناسى؟
پيرزن گفت: تو را نمىشناسم.
امامعليه السلام فرمود: من در فلان روز ميهمان تو شدم.
پيرزن به آن حضرت گفت: پدر و مادرم فدايت باد.
امام مجتبىعليه السلام دستور داد به جاى آن گوسفند هزار گوسفند براى پيرزن بخرند و هزار دينار هم به او عنايت فرمود. سپس آن پيرزن را همراه غلامش به محضر امام حسينعليه السلام فرستاد. امام حسينعليه السلام به پيرزن گفت: برادرم چه مقدار به تو عنايت كرد؟ پيرزن گفت: هزار دينار و هزار گوسفند. امام حسينعليه السلام هم به همان مقدار به او عنايت فرمود. سپس پيرزن را همراه غلامش به محضر عبداللَّه بن جعفر فرستاد. او هم به پيرزن گفت: امام حسن و حسينعليهما السلام چه مقدار به تو بخشيدند؟ پيرزن گفت: دو هزار دينار و دو هزار گوسفند. عبداللَّه بن جعفر هم به آن پيرزن دو هزار گوسفند و دو هزار دينار بخشيد و به او گفت: اگر اول سراغ من آمده بودى من از آن دو بزرگوار در بخشش پيروى مىكردم. پيرزن با چهار هزار گوسفند و چهار هزار دينار به سوى شوهرش برگشت.(8)
9 - روايت شده مردى براى حاجتى به امام مجتبى عليه السلام نامه نوشت. حضرت (بدون اينكه نامه را بخواند،) فرمود: حاجت تو برآورده است.
به آن حضرت گفته شد: اى فرزند رسول خدا؛ اگر نامه او را خوانده بودى و به قدر نيازش كمك مىكرديد بهتر بود. حضرت فرمود: من ترسيدم كه خداوند از مقدار زمانى كه اين مرد در هنگام خواندن نامهاش مىايستد و خجالت مىكشد از من سؤال كند.(9)
10 - امام مجتبىعليه السلام در سالى كه وارد عراق شد، به آن حضرت گفته شد: اى فرزند دختر رسول خداصلى الله عليه وآله؛ شما مخارج يك سال عراق را به شخصى به خاطر سه بيت شعر پرداخت مىكنيد؟
امامعليه السلام فرمود: آيا نشنيديد كه او در شعرش چه گفت:
لا يكون جودك لى بل يكون جودك للَّه
بخشش تو براى من نمىباشد؛ بلكه آن بخشش براى خداست.
(امام عليه السلام در ادامه فرمود:)
اگر همه دنيا براى من بود و همه را به او مىبخشيدم در مقابل ذات خدا كم و ناچيز بود.(10)
11 - مردى براى طلب حاجت و نيازش به محضر امام مجتبىعليه السلام رسيد. امامعليه السلام به او فرمود: برو حاجت خود را در نامهاى نوشته و آن را به سوى ما بفرست تا نيازت را برآورده سازيم. آن مرد حاجت خود را نوشته و حضرت دو برابر آنچه خواسته بود به او عنايت فرمود.
بعضى از كسانى كه در مجلس امامعليه السلام حاضر بودند، گفتند: اى فرزند رسول خدا؛ چقدر اين رقعه و نامه براى اين مرد بركت داشت.
امامعليه السلام فرمود: بركت اين نامه براى ما بسيار بيشتر بود؛ زيرا اين نامه ما را اهل معروف و بخشش قرار داد. آيا نمىدانيد كه بخشش وقتى ارزش پيدا مىكند كه بدون اظهار نياز از شخص محتاج باشد، امّا آنچه بعد از اظهار نياز به نيازمند داده شود، در مقابل آبروئى است كه او در مقابل تو عرضه نموده است.(11)
12 - عبدالواحد بن زيد مىگويد: من در خانه خدا در سفر حج بودم، در حال طواف چشمم به دو كنيز افتاد كه در كنار ركن يمانى ايستاده بودند، يكى از آن دو به ديگرى مىگفت:
قسم به آقائى كه به وصيت پيامبر به جانشينى آن حضرت نصب شده و هميشه به طور مساوات حكم نموده و در قضاوتها به عدالت رفتار مىنمود و صاحب فرزندان بزرگوارى بود و نيتى بلند و صحيح داشت و همسر فاطمه مرضيه بود، مطلب آن گونه كه تو مىگوئى نيست.
عبدالواحد مىگويد: من درحالى كه به سخنان كنيز گوش مىدادم به او گفتم: منظور تو از اين شخص كه اين گونه او را مدح مىكنى كيست؟
او گفت: به خدا سوگند ؛ او بزرگ بزرگان، باب احكام خداوند، قسمت كننده بهشت و جهنم، كشنده كفار و فجّار، مرد الهى و ربّانى اين امّت، آقاى امامان است. او امير و فرمانرواى مؤمنان و امام مسلمانان، شير غالب خدا، ابوالحسن على بن ابىطالبعليه السلام است.
گفتم: تو علىعليه السلام را از كجا مىشناسى؟
گفت: چگونه او را نشناسم كه پدرم در ركاب او به شهادت رسيده. او روزى به خانه ما آمد و به مادرم گفت: اى مادر يتيمان؛ حالت چطور است؟
مادرم گفت: به خير و عافيت به لطف خدا زندگى مىكنيم. سپس مادرم من و خواهرم را به سوى آن حضرت برد، من به مريضى پوستى مبتلا بودم كه چشمم - به خدا سوگند - نابينا شده بود. هنگامى كه آن حضرت نگاهش به من افتاد، با ناراحتى آهى كشيد سپس اين اشعار را قرائت فرمود:
ما ان تاوهت من شىء رزيت به كما تأوهت للاطفال فى الصغر
قد مات والدهم من كان يكفلهم فى النائبات وفى الاسفار والحضر
هرگز اظهار غم و اندوه در هيچ مصيبتى ننمودم، به اندازه غم و غصه اطفال يتيم و كوچك.
همانا پدرشان كه سرپرست آنان بود از دنيا رفته؛ پدرى كه در سختىها و در سفر و وطن غم خوار آنان بود.
سپس دست مباركش را به صورت من كشيد، در همان لحظه چشمان من بينا و روشن شد. به خدا سوگند ؛ اى فرزند برادرم؛ در ظلمت و تاريكى شب با همين چشمها شتر فرارى را مىبينم. همه اينها به بركت اميرالمؤمنين على بن ابى طالبعليه السلام است. سپس آن حضرت مقدارى از بيت المال به ما كمك نموده و ما را خوشحال كرده و از نزد ما رفت.
عبدالواحد مىگويد: هنگامى كه سخنان آن كنيز را شنيدم، مقدارى از خرجى راه خود را به او دادم و گفتم: اى كنيز؛ اين مال را بگير و هزينه سفر خويش نما.
او گفت: از من دور شو اى مرد؛ ما بعد از على بن ابىطالبعليه السلام بهترين مدد كار و بهترين پناه را داريم (كه با وجود او هرگز نيازى به تو و امثال تو نداريم) ما همگى از عيال و ريزه خواران سفره كرم و سخاوت ابىمحمد حسن بن علىعليه السلام هستيم. سپس از من روى گردانده و اين اشعار را قرائت نمود:
ما نيط حب علىٍ فى خناق فتى
إلاّ له شهدت بالنعمة النعم
ولا له قدم زلّ الزمان به
إلاّ له اثبتت من بعدها قدم
ما سرّنى ان أكن من غير شيعته
لو أنّ لى ما حوته العرب والعجم
دوستى و محبت على در قلب هيچ جوانمردى جاى نگرفته، مگر اينكه تمامى نعمتها براى او مهيا گرديد.
هرگز قدمى از او به گذر زمان به گمراهى نرفت، مگر آنكه بعد از آن قدم ديگر در هدايت ثابت ماند.
اگر من از شيعه غير على باشم خوشحال نمىشوم، هر چند اموال هم عرب و عجم مال من باشد(12).
13 - على بن زيد بن جدعان مىگويد: امام حسن بن علىعليه السلام سه مرتبه همه اموالش را در راه خدا تقسيم نمود تا آنجا كه كفشى را براى خود برداشته و كفش ديگر را به فقير و نيازمندى تقديم مىكرد.(13)
14 - روزى عربى بد شكل و بسيار زشت ميهمان حضرت شد و بر سر سفره نشست. از روى حرص و اشتهاى فراوان مشغول غذا خوردن شد. از آنجا كه خوى امامعليه السلام و اين خانواده، كرم و لطف است، آن جناب از غذا خوردن او خوشحال شده و تبسّم فرمود.
امام مجتبىعليه السلام در صرف غذا پرسيد: اى عرب؛ زن گرفتهاى يا مجرّدى؟
عرض كرد: زن دارم. فرمود: چند فرزند دارى؟
گفت: هشت دختر دارم كه من از همه آنها زيباترم. اما آنها از من پرخورترند.
حضرت تبسّم نموده به او ده هزار درهم بخشيد و فرمود: اين سهم تو و زوجه تو و هشت دخترت.(14)
15 - انس مىگويد: يكى از كنيزان امام مجتبىعليه السلام به آن حضرت دسته گلى هديه نمود، آن بزرگوار به او فرمود: تو در راه خدا آزاد هستى. از آن حضرت علّت اين عمل را پرسيدم، فرمود:
خداوند متعال (در قرآن) ما را اين گونه تأديب كرده و فرموده است:
«وَإِذَا حُيِّيْتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّواْ بِأَحْسَنَ مِنْهَا»(15)؛
هرگاه كسى شما را ستايش كند، شما نيز به ستايشى بهتر از آن پاسخ دهيد.
و بهتر از تحيّت و هديه او، آزاد نمودن او بود.
اين اشعار، امام مجتبىعليه السلام است
إنّ السخاء على العباد فريضةٌ
للَّه يقرا فى كتابٍ محكم
وعد العباد الاسخياء جِنانه
وأعدّ للبخلاء نار جهنم
من كان لا تندى يداه بنائل
للراغبين فليس ذاك بمسلمٍ
خلقت الخلائق من قدرة
فمنهم سخىّ ومنهم بخيل
وأمّا السخىّ ففى راحة
و أمّا البخيل فحزن طويل(16)
سخاوت و بخشش بر بندگان واجب است، كه خداوند آن را در كتاب محكمش بيان فرموده است.
به بندگان سخاوتمندش خدا بهشت را وعده داده و براى بندگان بخيل آتش جهنم را آماده كرده است.
كسى كه دستانش به بخشش عادت نكرده و براى نيازمندان كرمى ندارد، او مسلمان نيست.
بندگان خدا به قدرت او خلق شدهاند، عدهاى از آنان سخىّ و بعضى ديگر بخيل هستند.
انسان سخى هميشه در راحتى است و امّا شخص بخيل هميشه در حزن و اندوه است.
16 - امام مجتبىعليه السلام يكى از كريمان و اسخيا بود. آن حضرت بر اسامه وارد شد در حالى كه او به شدّت محزون و ناراحت بود و «واكرباه» و «واحزناه» سر مىداد.
امامعليه السلام فرمود: اى عمو؛ چه چيزى تو را اين قدر محزون و غمناك نموده است؟
گفت: اى پسر رسول خدا؛ شصت هزار درهم بدهكارم و توان پرداخت آن را ندارم.
امامعليه السلام فرمود: همه آن به عهده من( آن را ادا مىكنم).
اسامه گفت: خداوند تو را از بار ديون رها كند، اى پسر پيامبر؛ به راستى خدا مىداند كه رسالت و امامت را در چه خانوادهاى قرار دهد.(17)
17 - مردى خدمت امام مجتبى عليه السلام رسيده و اظهار نياز نمود. امامعليه السلام فرمود:
اظهار نياز روا نيست مگر در سه مورد: بدهى سنگين و يا فقرى كه انسان را بيچاره و زمين گير سازد و يا ديهاى كه از پرداختش عاجز باشد. آن مرد گفت: من به خاطر يكى از اين سه مورد به محضر شما آمدهام. امامعليه السلام دستور فرمود كه يكصد دينار به او بدهند.
آن مرد بعد از آن به محضر امام حسينعليه السلام رسيد و اظهار نياز نمود. حضرت همان كلام برادرش را به او فرمود و او هم همان جوابى كه به امام حسنعليه السلام داده بود گفت.
امام حسينعليه السلام فرمود: برادرم چقدر به تو كمك كرد؟
او گفت: يكصد دينار. امام حسينعليه السلام يك دينار كم كرد (نود و نه دينار به او عطا فرمود.) حضرت كراهت داشت كه دينار مساوى با برادرش به او عطا كند. سپس آن مرد نزد عبداللَّه بن عمر رفته و اظهار نياز نمود، او هفت دينار داد و چيزى از او نپرسيد.
مرد گفت: من به خدمت امام حسن و امام حسينعليهما السلام رفته و اظهار نياز نمودم و جريان ملاقات با آن بزرگواران و فرمايشات و مقدار عطاهاى آنها را گفت. عبداللَّه بن عمر گفت: واى بر تو آيا تو مرا با آن دو مقايسه مىكنى و مانند آنها قرار مىدهى؟ به راستى آن دو علم را چشيده و به بالاترين مرتبه آن رسيدهاند.(18)
18 - روايت شده است: شخصى در محضر آن حضرت اظهار نياز نمود. حضرت فرمود: اى مرد؛ اظهار نياز تو نزد من بسيار مهم و اداى حق تو بر من بسيار سنگين است و الان اداى حق تو براى من ممكن نيست و زياد در راه خدا كم است، و در دست من چيزى نيست كه وفاى به تشكر تو كند. اگر قبول نمائى آنچه كه اكنون نزد خود دارم به تو تسليم كنم و از اين موضوع از تو معذرت مىخواهم.
آن مرد گفت: اى فرزند رسول خدا؛ هر چه باشد مىپذيرم و سپاسگزارم. امام مجتبىعليه السلام وكيل خود را خواسته و به او فرمود: نفقات و مخارج ما را محاسبه نموده و آنچه زياده آمد برايم بياور. وكيل حضرت پس از محاسبه، پنجاه هزار درهم براى حضرت آماده كرده و تسليم نمود.
امام مجتبىعليه السلام به او فرمود: با آن پانصد دينار چه كردى؟ وكيل گفت: آن پيش من موجود است.
حضرت فرمود: آن را هم حاضر نما. وكيل حضرت، آنها را خدمت حضرت آورد.
امام مجتبىعليه السلام درهم و دينارها را به آن مرد تقديم نموده و فرمود: برو كسى را بياور تا آنها را برايت حمل كند.
مرد عرب دو نفر را حاضر ساخت. حضرت عباى خود را به آن دو داده و فرمود: اين مزد و اجرت شما باشد و ديگر از آن مرد عرب چيزى نگيريد. اطرافيان امامعليه السلام به آن حضرت گفتند: به خدا سوگند؛ پيش ما ديگر درهمى باقى نماند. امامعليه السلام فرمود: ولكن اميدوارم خداوند براى من اجر و پاداشى فراوانى باشد.(19)
19 - امام مجتبى عليه السلام دستور فرمود كه به يكى از همسايگانش دو هزار درهم بدهند. آن مرد گفت: خداوند جزاى خير به شما عنايت كند اى فرزند رسول خداصلى الله عليه وآله. امامعليه السلام فرمود: با اين دعا به بهترين وجه حق بخشش مرا ادا نموده و چيزى كم نگذاشتى.(20)
20 - سيوطى در «تاريخ الخلفا» مىنويسد: امام مجتبىعليه السلام تا يكصد هزار عطا مىفرمود.(21)
21 - آن حضرت هرگز به نيازمندى جواب «نه» نمىداد. و هيچ كس با آن حضرت مأنوس نمىشد مگر آنكه از ديگران بىنياز مىگرديد.(22)
22 - نجيح قصاب مىگويد: ديدم كه امام مجتبىعليه السلام غذا مىخورد و سگى هم در مقابل آن حضرت زانو زده بود. هر وقت حضرت لقمهاى مىخورد لقمهاى را هم به سگ مىداد. به آن حضرت گفتم: اى پسر رسول خدا؛ آيا اجازه مىدهيد كه اين سگ را از كنار طعام شما دور سازم؟
حضرت فرمود: او را رها كن. من از خداوند متعال خجالت مىكشم كه حيوانى در حال غذا خوردن به صورتم نگاه كند و من آن را محروم سازم.(23)
پاورقی:
1) المناقب، ابن شهرآشوب: 4/9.
2) الامام الحسنعليه السلام سيرة و مقتل و دعاء: 77.
3) بحارالانوار: 43/350.
4) نورالابصار: 135، ملحقات احقاق الحق: 11/151.
5) خصال: 1/135 باب سوم.
6) المناقب، ابن شهرآشوب: 4/16.
7) دوّمين حجت خداى جليل
هادى عقل و مرشد جبرئيل
گر گشايد لب آن عليم حكيم
خشكد از رشك كوثر و تسنيم
پيش عقلش خرد خجل گردد
عقل فعال منفعل گردد
فخر بر كل مرسلين دارد
خاتمى كه چنين نگين دارد
دست گيتى گداى دامن او
آسمان خوشه چين خرمن او
مرحوم مؤلف اين اشعار را در پاورقى آورده بودند.
8) المناقب، ابن شهرآشوب: 4/17.
9) مطالب السؤول: 66. كشف الغمه: 1/559.
10) ملحقات احقاف الحق: 11/141.
11) ملحقات احقاف الحق: 11/147.
12) ملحقات الاحقاف: 11/147.
13) الإمام علىعليه السلام من حبّه عنوان الصحيفة: 8 به نقل از الاربعون حديثا (از شيخ منتجب الدين) : 75.
14) حلية الاولياء: 3/38. الصواعق المحرقه: 137، نظم الدرر السمطين: 196، تذكرة الخواص: 196.
15) لطائف الظرائف: 139 از فخرالدين الصيفى كاشفى بنا بر نقل الذريعة.
16) سوره النساء ، آيه 86.
17) المناقب، ابن شهرآشوب: 4/18.
18) الامام المجتبىعليه السلام، مصطفوى : 88.
19) الامام المجتبىعليه السلام، از مصطفوى: 89 به نقل از عيون الأخبار، ابن فتيبه: 3/140.
20) نظم درر السمطين: 197، ملحقات احقاق الحق: 11/138.
21) ملحقات احقاق الحق: 11/141.
22) همان، از تاريخ الخلفاء:
23) اسعاف الراغبين (چاپ شده در حاشيه نورالأبصار): 196، ملحقات احقاق الحق: 11/145.
24) ملحقات احقاق الحق: 11/146.
منبع : کتاب امام مجتبی علیه السلام روح قلب مصطفی (صلی الله علیه و آله )
تالیف:آیت الله رحمانی همدانی
ناشر: عطر عترت