( 0. امتیاز از 0 )

عصر شیعه : در این مطلب گوشه ای از  جود، كرم و سخاوت امام حسن مجتبى عليه السلام‏ بیان شده است که در ادامه می خوانید :

 

 1 - عويدى مى‏گويد: امام حسن‏عليه السلام را به عنوان «كريم اهل‏بيت‏عليهم السلام» لقب داده‏اند و اين عنوان به خوبى از جود و سخاوت سرشار آن حضرت پرده برمى‏دارد، چرا كه اهل‏بيت‏عليهم السلام همگى در جود و كرم ممتاز بودند و اين صفت نيز از مكارم اخلاقى است كه آن بزرگواران از پيامبر صلى الله عليه وآله ياد گرفته و از آن حضرت به ارث برده‏اند. همان پيامبرى كه خداوند او را در كتاب عزيزش قرآن صاحب «خلق عظيم» معرّفى فرموده است.(1)

  2 - گفته شده كه مردى مقابل امام مجتبى‏عليه السلام ايستاده و گفت: اى فرزند اميرالمؤمنين؛ تو را به آن خدائى كه اين همه نعمت را به شما ارزانى داشته سوگند مى‏دهم كه حق مرا از دشمنم بستانى، اين دشمن پير و جوان و كوچك و بزرگ نمى‏شناسد.

 حضرت در حالى كه به ديوار تكيه داده بوده از جاى خود بلند شده و ايستاد و فرمود: دشمن تو كيست تا حق تو را از او بستانم و تو را از شر او نجات دهم؟

 آن مرد گفت: دشمن من، فقر و تنگدستى است.

 امام‏عليه السلام لحظه‏اى سر مباركش را به زمين انداخته سپس بلند نموده و به خادمش فرمود: هر چه در منزل از درهم داريم بياور. خادم پنج هزار درهم آماده نموده. حضرت فرمود: همه را به او بده. سپس فرمود: تو را به حق آن سوگند هايى كه مرا به آن‏ها قسم دادى، سوگند مى‏دهم كه هر وقت اين دشمن ستمكار سراغت آمد، براى خلاصى از دست او پيش من بيايى.(2)

  2 - به امام مجتبى عليه السلام گفته شد: چرا هيچ گاه سائلى را رد نمى‏كنيد؛ اگر چه خود احتياج داشته باشيد؟!

 آن حضرت فرمود: من خود فقير و محتاج درگاه خداوند بوده و اميدوار كرم و جود او هستم، لذا حيا مى‏كنم در حالى كه خود سائل و نيازمند (درگاه او) هستم، سائلى را رد بكنم و خداوند مرا عادت داده كه هميشه نعمت‏هايش را به من ارزانى بدارد و من هم خداوند را عادت داده‏ام كه پيوسته از نعمت‏هايش مردم را بهره‏مند سازم، لذا مى‏ترسم كه عادتم را ترك كرده و سائل را رد كنم و خداوند نيز مرا از فيض نعمت هايش محروم سازد. سپس حضرت اين اشعار را خواند:

 

 اذا ما اتانى سائل قلت مرحباً

بمن فضله فرض عَلَىَّ معجل‏

 و من فضله فضل على كلّ فاضل‏

وافضل أيّام الفتى حين يُسألُ(3)

 هر وقت نيازمندى به سوى من مى‏آيد، به او خوش آمد مى‏گويم. به كسى كه بخشش به او بر من امر لازمى است كه بايد زود انجام دهم.

 و از بخشش به او عطاى خدا به هر بخشنده‏اى حاصل مى‏شود. و بهترين روزهاى شخص جوانمرد وقتى است كه از او درخواستى شود.

  4 - امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايد:

 روزى شخصى وارد مسجد شد، و عثمان بن عفان را ديد كه كنار درب مسجد نشسته است. از او درخواست كمك كرد. عثمان دستور داد كه به او پنج درهم بدهند. آن شخص گفت: مرا به شخص ديگرى راهنمايى كن. عثمان با دستش اشاره به گوشه مسجد كه امام حسن عليه السلام و امام حسين‏عليه السلام و جناب عبداللَّه بن جعفر بودند، نمود گفت: پيش آن جوانمرانى كه مى‏بينى برو.

 آن شخص به طرف اين بزرگواران آمد و بر آن‏ها سلام نمود و درخواست كمك كرد.

 اما حسن و امام حسين عليهما السلام به او فرمودند: در خواست كمك جز در سه چيز جايز نيست. خون ديه‏اى برگردن انسان باشد. قرض و بدهكارى كه دل انسان را مجروح كرده باشد. و يا فقر و تنگدستى كه چشم انسان را گريان نموده باشد. تو از كداميك از اين سه مورد درخواست كمك مى‏كنى؟

 آن شخص گفت: از يكى از اين سه مورد.

 امام مجتبى‏عليه السلام دستور فرمود به او پنجاه دينار بدهند.

 امام حسين‏عليه السلام دستور فرمود به او چهل و نه دينار بدهند.

 و جناب عبداللَّه بن جعفر دستور فرمود به او چهل و هشت دينار بدهند.

 مرد برگشته و گذرش به عثمان افتاد، عثمان به او گفت: چه كردى؟

 مرد گفت: نزد تو آمدم و اظهار نياز نمودم ولى تو به پنج درهم امر نموده و چيزى از من نپرسيدى، امام مجتبى‏عليه السلام وقتى اظهار نياز نمودم، از من پرسيد: براى چه مى‏خواهى؟ اين اظهار جز در سه مورد جائز نمى‏باشد، من هم علّت درخواست خود را بيان نمودم، امام مجتبى عليه السلام 50 دينار و امام حسين‏عليه السلام 49 دينار و عبداللَّه جعفر 48 دينار مرحمت فرمودند.

 عثمان گفت: هرگز مانند اين جوانمردان پيدا نخواهى كرد. آنان علم را جدا نموده جدا كردنى و به چشمه‏هاى سرشار خير و حكمت دست يافته‏اند.

 مرحوم شيخ صدوق مى‏گويد: جدا نمودن علم بدان معنى است كه آن بزرگواران علم را از ديگران قطع نمود و جدا كرده‏اند و همه آن را نزد خود نگه داشته‏اند.(4)

 

 5 - روايت شده كه مردى از امام مجتبى‏عليه السلام درخواست كمك نمود آن حضرت پنجاه هزار درهم و پانصد دينار به او كمك كرد سپس فرمود: حمال و باربرى را آماده كن تا براى تو اين درهم و دينارها را ببرد. وقتى حمال حاضر شد حضرت مزد و اجرت حمال را نيز پرداخت نمود.

 روزى مردى به محضر حضرت رسيد. حضرت فرمود: هر چه در خزانه موجود است به او بدهند. وقتى خزانه را بررسى نمودند، در آن 20 هزار درهم بود كه آن‏ها را به مرد عرب داند. آن مرد گفت: اى مولاى من؛ شما اجازه نداديد كه من نياز و حاجت خود را بر زبان جارى سازم. امام‏عليه السلام در جوابش اين اشعار را خواندند:

  نحن اناس نوالنا خَضِل‏

يرتع فيه الرجاء والأمل‏

 تجود قبل السؤال أنفسنا

خوفاً على ماء وجه من يسل‏

 لو علم البحر فضل نائلنا

لغاض من بعد فيضه خجل‏

 ما مردمى هستيم كه بخشش ما هميشه مانند باغى تر و تازه است، كه در آن اميد و آرزوى مردم به هدف مى‏رسد.

 قبل از آن‏كه كسى سؤالى كند به او كمك مى‏كنيم، به خاطر ترس از آن‏كه آبروى شخصىِ نيازمند برود.

 اگر دريا برترى بخشش ما را مى‏دانست، همانا از ريزش خود خجل و شرمنده مى‏شد.

  6 - امام مجتبى‏عليه السلام به مردى مبلغ ديه را پرداخت نمود و مرد ديگرى در محضر آن حضرت اظهار نياز نمود دستور داد: به او چهارصد درهم بدهند و مرقوم فرمود كه: چهارصد دينار نيز بدهند. به آن مرد خبر دادند كه حضرت چنين مكتوبى در مورد شما نوشته است. آن مرد چهار صد دنيار را گرفت و گفت اين از جود و سخاى امام حسن عليه السلام است. حضرت بار ديگر مرقوم فرمودند كه: به او چهار هزار درهم ديگر بدهند.(5)(6)

  7 - امام مجتبى‏عليه السلام در مسجدالحرام بودند، از مردى كه كنار حضرت بود شنيدند از خداوند مى‏خواهد كه به او ده هزار درهم روزى كند. آن حضرت وقتى به منزل برگشت، براى آن مرد ده هزار درهم فرستاد.

 گروهى بر امام مجتبى‏عليه السلام وارد شدند در حالى كه آن حضرت بر سر سفره نشسته و مشغول خوردن غذا بودند. آن جماعت سلام داده و در محضر حضرت نشستند. حضرت فرمود: بفرمائيد؛ غذا را براى خوردن گذاشته‏اند.(7)

 

 8 - مدائنى مى‏گويد: امام حسن و امام حسين‏عليهما السلام و عبداللَّه بن جعفر جهت انجام مناسك حج، سفر كردند. در بين راه اسباب و وسائل سفرشان گم شد. آن بزرگواران گرسنه و تشنه شدند تا اين‏كه گذرشان به خيمه پيرزنى رسيد. به او گفتند: آيا نوشيدنى دارى؟ پيرزن گفت: آرى؛ آن بزرگواران داخل خيمه شدند كه در آنجا گوسفندى بيش نبود.

 پيرزن گفت: گوسفند را بدوشيد و از شيرش بنوشيد. آن بزرگواران چنين كردند. سپس فرمودند: طعام و غذايى دارى؟ پيرزن گفت: نه. مگر اين گوسفند. يكى از شما آن را سر بريده تا براى شما هرچه مى‏خواهيد بخوريد آماده كنم. يكى از آن بزرگواران بلند شده و گوسفند را ذبح كرد و پوستش را پاك كرد. سپس پيرزن غذايى براى آن بزرگواران آماده كرد. آن‏ها خوردند و بلند شدند تا به راه خود ادامه دهند.

 وقت خدا حافظى به او فرمودند: ما افرادى از قريش هستيم. مى‏خواهيم به حج برويم، هنگامى كه سالم برگشتيم، پيش ما بيا تا به تو خير و احسان نماييم. آنان از آنجا دور شده در اين حال همسر پيرزن از راه رسيده و پيرزن حكايت را نقل نمود. مرد عصبانى شده و گفت: واى بر تو؛ گوسفند مرا را براى افرادى از قريش كه آنان را نمى‏شناختى كشتى؟

 بعد از مدتى فقر و احتياج آن‏ها را به شهر مدينه كشاند. آن‏ها شتر خود را به مدينه آورده بودند تا آن را فروخته زندگى خود را اداره كنند. پيرزن در حال عبور از كوچه‏هاى مدينه بود كه امام حسن‏عليه السلام را در حالى كه كنار درب منزلش نشسته بود، ديد ولى آن حضرت را نشناخت.

 امام مجتبى‏عليه السلام با ديدن پيرزن او را شناخت و غلامش را به دنبال او فرستاد. غلام، پيرزن را خدمت حضرت آورد. امام مجتبى‏عليه السلام به او فرمود: مادر مرا مى‏شناسى؟

 پيرزن گفت: تو را نمى‏شناسم.

 امام‏عليه السلام فرمود: من در فلان روز ميهمان تو شدم.

 پيرزن به آن حضرت گفت: پدر و مادرم فدايت باد.

 امام مجتبى‏عليه السلام دستور داد به جاى آن گوسفند هزار گوسفند براى پيرزن بخرند و هزار دينار هم به او عنايت فرمود. سپس آن پيرزن را همراه غلامش به محضر امام حسين‏عليه السلام فرستاد. امام حسين‏عليه السلام به پيرزن گفت: برادرم چه مقدار به تو عنايت كرد؟ پيرزن گفت: هزار دينار و هزار گوسفند. امام حسين‏عليه السلام هم به همان مقدار به او عنايت فرمود. سپس پيرزن را همراه غلامش به محضر عبداللَّه بن جعفر فرستاد. او هم به پيرزن گفت: امام حسن و حسين‏عليهما السلام چه مقدار به تو بخشيدند؟ پيرزن گفت: دو هزار دينار و دو هزار گوسفند. عبداللَّه بن جعفر هم به آن پيرزن دو هزار گوسفند و دو هزار دينار بخشيد و به او گفت: اگر اول سراغ من آمده بودى من از آن دو بزرگوار در بخشش پيروى مى‏كردم. پيرزن با چهار هزار گوسفند و چهار هزار دينار به سوى شوهرش برگشت.(8)

  9 - روايت شده مردى براى حاجتى به امام مجتبى عليه السلام نامه نوشت. حضرت (بدون اين‏كه نامه را بخواند،) فرمود: حاجت تو برآورده است.

 به آن حضرت گفته شد: اى فرزند رسول خدا؛ اگر نامه او را خوانده بودى و به قدر نيازش كمك مى‏كرديد بهتر بود. حضرت فرمود: من ترسيدم كه خداوند از مقدار زمانى كه اين مرد در هنگام خواندن نامه‏اش مى‏ايستد و خجالت مى‏كشد از من سؤال كند.(9)

 

 10 - امام مجتبى‏عليه السلام در سالى كه وارد عراق شد، به آن حضرت گفته شد: اى فرزند دختر رسول خداصلى الله عليه وآله؛ شما مخارج يك سال عراق را به شخصى به خاطر سه بيت شعر پرداخت مى‏كنيد؟

 امام‏عليه السلام فرمود: آيا نشنيديد كه او در شعرش چه گفت:

  لا يكون جودك لى‏                          بل يكون جودك للَّه‏

 بخشش تو براى من نمى‏باشد؛ بلكه آن بخشش براى خداست.

 (امام عليه السلام در ادامه فرمود:)

 اگر همه دنيا براى من بود و همه را به او مى‏بخشيدم در مقابل ذات خدا كم و ناچيز بود.(10)

  11 - مردى براى طلب حاجت و نيازش به محضر امام مجتبى‏عليه السلام رسيد. امام‏عليه السلام به او فرمود: برو حاجت خود را در نامه‏اى نوشته و آن را به سوى ما بفرست تا نيازت را برآورده سازيم. آن مرد حاجت خود را نوشته و حضرت دو برابر آنچه خواسته بود به او عنايت فرمود.

 بعضى از كسانى كه در مجلس امام‏عليه السلام حاضر بودند، گفتند: اى فرزند رسول خدا؛ چقدر اين رقعه و نامه براى اين مرد بركت داشت.

 امام‏عليه السلام فرمود: بركت اين نامه براى ما بسيار بيشتر بود؛ زيرا اين نامه ما را اهل معروف و بخشش قرار داد. آيا نمى‏دانيد كه بخشش وقتى ارزش پيدا مى‏كند كه بدون اظهار نياز از شخص محتاج باشد، امّا آنچه بعد از اظهار نياز به نيازمند داده شود، در مقابل آبروئى است كه او در مقابل تو عرضه نموده است.(11)

  12 - عبدالواحد بن زيد مى‏گويد: من در خانه خدا در سفر حج بودم، در حال طواف چشمم به دو كنيز افتاد كه در كنار ركن يمانى ايستاده بودند، يكى از آن دو به ديگرى مى‏گفت:

 قسم به آقائى كه به وصيت پيامبر به جانشينى آن حضرت نصب شده و هميشه به طور مساوات حكم نموده و در قضاوت‏ها به عدالت رفتار مى‏نمود و صاحب فرزندان بزرگوارى بود و نيتى بلند و صحيح داشت و همسر فاطمه مرضيه بود، مطلب آن گونه كه تو مى‏گوئى نيست.

 عبدالواحد مى‏گويد: من درحالى كه به سخنان كنيز گوش مى‏دادم به او گفتم: منظور تو از اين شخص كه اين گونه او را مدح مى‏كنى كيست؟

 او گفت: به خدا سوگند ؛ او بزرگ بزرگان، باب احكام خداوند، قسمت كننده بهشت و جهنم، كشنده كفار و فجّار، مرد الهى و ربّانى اين امّت، آقاى امامان است. او امير و فرمانرواى مؤمنان و امام مسلمانان، شير غالب خدا، ابوالحسن على بن ابى‏طالب‏عليه السلام است.

 گفتم: تو على‏عليه السلام را از كجا مى‏شناسى؟

 گفت: چگونه او را نشناسم كه پدرم در ركاب او به شهادت رسيده. او روزى به خانه ما آمد و به مادرم گفت: اى مادر يتيمان؛ حالت چطور است؟

 مادرم گفت: به خير و عافيت به لطف خدا زندگى مى‏كنيم. سپس مادرم من و خواهرم را به سوى آن حضرت برد، من به مريضى پوستى مبتلا بودم كه چشمم - به خدا سوگند - نابينا شده بود. هنگامى كه آن حضرت نگاهش به من افتاد، با ناراحتى آهى كشيد سپس اين اشعار را قرائت فرمود:

  ما ان تاوهت من شى‏ء رزيت به‏                    كما تأوهت للاطفال فى الصغر

 قد مات والدهم من كان يكفلهم‏                     فى النائبات وفى الاسفار والحضر

 هرگز اظهار غم و اندوه در هيچ مصيبتى ننمودم، به اندازه غم و غصه اطفال يتيم و كوچك.

 همانا پدرشان كه سرپرست آنان بود از دنيا رفته؛ پدرى كه در سختى‏ها و در سفر و وطن غم خوار آنان بود.

  سپس دست مباركش را به صورت من كشيد، در همان لحظه چشمان من بينا و روشن شد. به خدا سوگند ؛ اى فرزند برادرم؛ در ظلمت و تاريكى شب با همين چشم‏ها شتر فرارى را مى‏بينم. همه اين‏ها به بركت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب‏عليه السلام است. سپس آن حضرت مقدارى از بيت المال به ما كمك نموده و ما را خوشحال كرده و از نزد ما رفت.

 عبدالواحد مى‏گويد: هنگامى كه سخنان آن كنيز را شنيدم، مقدارى از خرجى راه خود را به او دادم و گفتم: اى كنيز؛ اين مال را بگير و هزينه سفر خويش نما.

 او گفت: از من دور شو اى مرد؛ ما بعد از على بن ابى‏طالب‏عليه السلام بهترين مدد كار و بهترين پناه را داريم (كه با وجود او هرگز نيازى به تو و امثال تو نداريم) ما همگى از عيال و ريزه خواران سفره كرم و سخاوت ابى‏محمد حسن بن على‏عليه السلام هستيم. سپس از من روى گردانده و اين اشعار را قرائت نمود:

 

 ما نيط حب علىٍ فى خناق فتى‏

إلاّ له شهدت بالنعمة النعم‏

 ولا له قدم زلّ الزمان به‏

 إلاّ له اثبتت من بعدها قدم‏

 ما سرّنى ان أكن من غير شيعته‏

لو أنّ لى ما حوته العرب والعجم‏

 دوستى و محبت على در قلب هيچ جوانمردى جاى نگرفته، مگر اين‏كه تمامى نعمت‏ها براى او مهيا گرديد.

 هرگز قدمى از او به گذر زمان به گمراهى نرفت، مگر آن‏كه بعد از آن قدم ديگر در هدايت ثابت ماند.

 اگر من از شيعه غير على باشم خوشحال نمى‏شوم، هر چند اموال هم عرب و عجم مال من باشد(12).

 

 13 - على بن زيد بن جدعان مى‏گويد: امام حسن بن على‏عليه السلام سه مرتبه همه اموالش را در راه خدا تقسيم نمود تا آنجا كه كفشى را براى خود برداشته و كفش ديگر را به فقير و نيازمندى تقديم مى‏كرد.(13)

  14 - روزى عربى بد شكل و بسيار زشت ميهمان حضرت شد و بر سر سفره نشست. از روى حرص و اشتهاى فراوان مشغول غذا خوردن شد. از آنجا كه خوى امام‏عليه السلام و اين خانواده، كرم و لطف است، آن جناب از غذا خوردن او خوشحال شده و تبسّم فرمود.

 امام مجتبى‏عليه السلام در صرف غذا پرسيد: اى عرب؛ زن گرفته‏اى يا مجرّدى؟

 عرض كرد: زن دارم. فرمود: چند فرزند دارى؟

 گفت: هشت دختر دارم كه من از همه آن‏ها زيباترم. اما آن‏ها از من پرخورترند.

 حضرت تبسّم نموده به او ده هزار درهم بخشيد و فرمود: اين سهم تو و زوجه تو و هشت دخترت.(14)

  15 - انس مى‏گويد: يكى از كنيزان امام مجتبى‏عليه السلام به آن حضرت دسته گلى هديه نمود، آن بزرگوار به او فرمود: تو در راه خدا آزاد هستى. از آن حضرت علّت اين عمل را پرسيدم، فرمود:

 خداوند متعال (در قرآن) ما را اين گونه تأديب كرده و فرموده است:

  «وَإِذَا حُيِّيْتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّواْ بِأَحْسَنَ مِنْهَا»(15)؛

 هرگاه كسى شما را ستايش كند، شما نيز به ستايشى بهتر از آن پاسخ دهيد.

  و بهتر از تحيّت و هديه او، آزاد نمودن او بود.

 

 اين اشعار، امام مجتبى‏عليه السلام است‏

 إنّ السخاء على العباد فريضةٌ

للَّه يقرا فى كتابٍ محكم‏

 وعد العباد الاسخياء جِنانه‏

وأعدّ للبخلاء نار جهنم‏

 من كان لا تندى يداه بنائل‏

للراغبين فليس ذاك بمسلمٍ‏

 خلقت الخلائق من قدرة

فمنهم سخىّ ومنهم بخيل‏

 وأمّا السخىّ ففى راحة

و أمّا البخيل فحزن طويل(16)

 سخاوت و بخشش بر بندگان واجب است، كه خداوند آن را در كتاب محكمش بيان فرموده است.

 به بندگان سخاوتمندش خدا بهشت را وعده داده و براى بندگان بخيل آتش جهنم را آماده كرده است.

 كسى كه دستانش به بخشش عادت نكرده و براى نيازمندان كرمى ندارد، او مسلمان نيست.

 بندگان خدا به قدرت او خلق شده‏اند، عده‏اى از آنان سخىّ و بعضى ديگر بخيل هستند.

 انسان سخى هميشه در راحتى است و امّا شخص بخيل هميشه در حزن و اندوه است.

 

 16 - امام مجتبى‏عليه السلام يكى از كريمان و اسخيا بود. آن حضرت بر اسامه وارد شد در حالى كه او به شدّت محزون و ناراحت بود و «واكرباه» و «واحزناه» سر مى‏داد.

 امام‏عليه السلام فرمود: اى عمو؛ چه چيزى تو را اين قدر محزون و غمناك نموده است؟

 گفت: اى پسر رسول خدا؛ شصت هزار درهم بدهكارم و توان پرداخت آن را ندارم.

 امام‏عليه السلام فرمود: همه آن به عهده من( آن را ادا مى‏كنم).

 اسامه گفت: خداوند تو را از بار ديون رها كند، اى پسر پيامبر؛ به راستى خدا مى‏داند كه رسالت و امامت را در چه خانواده‏اى قرار دهد.(17)

 

 17 - مردى خدمت امام مجتبى عليه السلام رسيده و اظهار نياز نمود. امام‏عليه السلام فرمود:

 اظهار نياز روا نيست مگر در سه مورد: بدهى سنگين و يا فقرى كه انسان را بيچاره و زمين گير سازد و يا ديه‏اى كه از پرداختش عاجز باشد. آن مرد گفت: من به خاطر يكى از اين سه مورد به محضر شما آمده‏ام. امام‏عليه السلام دستور فرمود كه يكصد دينار به او بدهند.

 آن مرد بعد از آن به محضر امام حسين‏عليه السلام رسيد و اظهار نياز نمود. حضرت همان كلام برادرش را به او فرمود و او هم همان جوابى كه به امام حسن‏عليه السلام داده بود گفت.

 امام حسين‏عليه السلام فرمود: برادرم چقدر به تو كمك كرد؟

 او گفت: يكصد دينار. امام حسين‏عليه السلام يك دينار كم كرد (نود و نه دينار به او عطا فرمود.) حضرت كراهت داشت كه دينار مساوى با برادرش به او عطا كند. سپس آن مرد نزد عبداللَّه بن عمر رفته و اظهار نياز نمود، او هفت دينار داد و چيزى از او نپرسيد.

 مرد گفت: من به خدمت امام حسن و امام حسين‏عليهما السلام رفته و اظهار نياز نمودم و جريان ملاقات با آن بزرگواران و فرمايشات و مقدار عطاهاى آن‏ها را گفت. عبداللَّه بن عمر گفت: واى بر تو آيا تو مرا با آن دو مقايسه مى‏كنى و مانند آن‏ها قرار مى‏دهى؟ به راستى آن دو علم را چشيده و به بالاترين مرتبه آن رسيده‏اند.(18)

 

 18 - روايت شده است: شخصى در محضر آن حضرت اظهار نياز نمود. حضرت فرمود: اى مرد؛ اظهار نياز تو نزد من بسيار مهم و اداى حق تو بر من بسيار سنگين است و الان اداى حق تو براى من ممكن نيست و زياد در راه خدا كم است، و در دست من چيزى نيست كه وفاى به تشكر تو كند. اگر قبول نمائى آنچه كه اكنون نزد خود دارم به تو تسليم كنم و از اين موضوع از تو معذرت مى‏خواهم.

 آن مرد گفت: اى فرزند رسول خدا؛ هر چه باشد مى‏پذيرم و سپاسگزارم. امام مجتبى‏عليه السلام وكيل خود را خواسته و به او فرمود: نفقات و مخارج ما را محاسبه نموده و آنچه زياده آمد برايم بياور. وكيل حضرت پس از محاسبه، پنجاه هزار درهم براى حضرت آماده كرده و تسليم نمود.

 امام مجتبى‏عليه السلام به او فرمود: با آن پانصد دينار چه كردى؟ وكيل گفت: آن پيش من موجود است.

 حضرت فرمود: آن را هم حاضر نما. وكيل حضرت، آن‏ها را خدمت حضرت آورد.

 امام مجتبى‏عليه السلام درهم و دينارها را به آن مرد تقديم نموده و فرمود: برو كسى را بياور تا آن‏ها را برايت حمل كند.

 مرد عرب دو نفر را حاضر ساخت. حضرت عباى خود را به آن دو داده و فرمود: اين مزد و اجرت شما باشد و ديگر از آن مرد عرب چيزى نگيريد. اطرافيان امام‏عليه السلام به آن حضرت گفتند: به خدا سوگند؛ پيش ما ديگر درهمى باقى نماند. امام‏عليه السلام فرمود: ولكن اميدوارم خداوند براى من اجر و پاداشى فراوانى باشد.(19)

  19 - امام مجتبى عليه السلام دستور فرمود كه به يكى از همسايگانش دو هزار درهم بدهند. آن مرد گفت: خداوند جزاى خير به شما عنايت كند اى فرزند رسول خداصلى الله عليه وآله. امام‏عليه السلام فرمود: با اين دعا به بهترين وجه حق بخشش مرا ادا نموده و چيزى كم نگذاشتى.(20)

  20 - سيوطى در «تاريخ الخلفا» مى‏نويسد: امام مجتبى‏عليه السلام تا يكصد هزار عطا مى‏فرمود.(21)

  21 - آن حضرت هرگز به نيازمندى جواب «نه» نمى‏داد. و هيچ كس با آن حضرت مأنوس نمى‏شد مگر آن‏كه از ديگران بى‏نياز مى‏گرديد.(22)

  22 - نجيح قصاب مى‏گويد: ديدم كه امام مجتبى‏عليه السلام غذا مى‏خورد و سگى هم در مقابل آن حضرت زانو زده بود. هر وقت حضرت لقمه‏اى مى‏خورد لقمه‏اى را هم به سگ مى‏داد. به آن حضرت گفتم: اى پسر رسول خدا؛ آيا اجازه مى‏دهيد كه اين سگ را از كنار طعام شما دور سازم؟

 حضرت فرمود: او را رها كن. من از خداوند متعال خجالت مى‏كشم كه حيوانى در حال غذا خوردن به صورتم نگاه كند و من آن را محروم سازم.(23)

 

 

پاورقی:

1) المناقب، ابن شهرآشوب: 4/9.

2) الامام الحسن‏عليه السلام سيرة و مقتل و دعاء: 77.

3) بحارالانوار: 43/350.

4) نورالابصار: 135، ملحقات احقاق الحق: 11/151.

5) خصال: 1/135 باب سوم.

6) المناقب، ابن شهرآشوب: 4/16.

7) دوّمين حجت خداى جليل‏

هادى عقل و مرشد جبرئيل‏

 گر گشايد لب آن عليم حكيم‏

خشكد از رشك كوثر و تسنيم‏

 پيش عقلش خرد خجل گردد

عقل فعال منفعل گردد

 فخر بر كل مرسلين دارد

خاتمى كه چنين نگين دارد

 دست گيتى گداى دامن او

آسمان خوشه چين خرمن او

       مرحوم مؤلف اين اشعار را در پاورقى آورده بودند.

8) المناقب، ابن شهرآشوب: 4/17.

9) مطالب السؤول: 66. كشف الغمه: 1/559.

10) ملحقات احقاف الحق: 11/141.

11) ملحقات احقاف الحق: 11/147.

12) ملحقات الاحقاف: 11/147.

13) الإمام على‏عليه السلام من حبّه عنوان الصحيفة: 8 به نقل از الاربعون حديثا (از شيخ منتجب الدين) : 75.

14) حلية الاولياء: 3/38. الصواعق المحرقه: 137، نظم الدرر السمطين: 196، تذكرة الخواص: 196.

15) لطائف الظرائف: 139 از فخرالدين الصيفى كاشفى بنا بر نقل الذريعة.

16) سوره النساء ، آيه 86.

17) المناقب، ابن شهرآشوب: 4/18.

18) الامام المجتبى‏عليه السلام، مصطفوى : 88.

19) الامام المجتبى‏عليه السلام، از مصطفوى: 89 به نقل از عيون الأخبار، ابن فتيبه: 3/140.

20) نظم درر السمطين: 197، ملحقات احقاق الحق: 11/138.

21) ملحقات احقاق الحق: 11/141.

22) همان، از تاريخ الخلفاء:

23) اسعاف الراغبين (چاپ شده در حاشيه نورالأبصار): 196، ملحقات احقاق الحق: 11/145.

24) ملحقات احقاق الحق: 11/146.

 

 

منبع : کتاب امام مجتبی علیه السلام روح قلب مصطفی (صلی الله علیه و آله )

تالیف:آیت الله رحمانی همدانی

ناشر: عطر عترت

 

تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر