
دلایل عقلی و نقلی زنده بودن امام زمان (عج)
عصر شیعه ـ متکلمان شيعه اماميّه براي اثبات ضرورت امام عصر (عجل الله تعالي فرجه) به قاعدة لطف استناد جُسته-اند. معناي قاعده لطف: لطف الهي در لغت به مفهوم توفيق يا عصمتي است که خداوند به انسان عطا مي فرمايد.(1)
و در اصطلاح متکلّمان به مفهوم موهبتي الهي است که مردم را به اطاعت از پروردگار نزديک مي کند و آنان را از نافرماني و ارتکاب گناه دور مي سازد.
بسياري از متکلّمان، اين لطف را بر خداوند واجب مي دانند، بدين معني که بر خداوند متعال واجب است که موهبتي به انسان عطا فرمايد که او را در مسير اطاعت قرار دهد و از معصيت و گناه دور سازد، و متکلمان شيعه و معتزله به وجوب عقلي اين لطف بر خداوند سبحانه و تعالي اعتقاد دارند.خواجه نصيرالدّين طوسي در کتاب «تجريدالاعتقاد» مي نويسد:
«لطف واجب است تا غرض از خلقت حاصل آيد.»(2)
و علّامة حلّي در شرح عبارت محقّق طوسي، می نويسد:
«لطف چيزي است که انسان را به اطاعت خداوند نزديک و از نافرماني و گناه ورزي دور مي گرداند.»
برحسب آنچه گفته شد، بر خداوند واجب است هر چيزي را که موجب نزديک شدن بندگان به اطاعت از خداوند و دور شدن آنان از نافرماني او گردد را فراهم آورد. علّامة حلّي در توضيح اين نظريه مي نويسد:
«دليل بر وجوب لطف آن است که با لطف او، مقصد تکليف و مقصود آفرينش انسان حاصل شود و اگر خداوند از اين لطف دريغ ورزد، برخلاف غرض و هدف خود عمل کرده است، همچون کسي که ديگري را به ميهماني خوانَد و بداند که آن ميهمان دعوت او را جز با رعايت نوعي آداب نخواهد پذيرفت، و در اين حال اگر آن آداب را رعايت نکند نقض غَرَض خواهد کرد و ميهمان دعوت او را نخواهد پذيرفت، بنابراين وجوب لطف مستلزم دستيابي به غرض است.»(3)
چگونگي دلالت قاعدة لطف بر ضرورت وجود امام زمان
بر حسب ديدگاه متکلّمان نامدار شيعه، همچون شيخ مفيد و خواجه نصيرالدّين طوسي، شکل دادن هدايت عمومي بشر در قالب امامت يکي از نمايان ترين و برجسته ترين مصداق لطف الهي است، و بر خداوند متعال بايسته است که اوصياء و جانشيناني براي پيامبر خاتم(صلّي الله عليه و آله) برگزيند تا هدف از خلقت انسان بردست آنان حاصل آيد، زيرا اوصياء وظيفة راهنمايي و رساندن مردم به رستگاري و فوز و سعادت را برعهده دارند.
خواجه نصيرالدّين طوسي دربارة وجوب امامت مي نويسد:
«الإمام لطفٌ فيجبُ نَصبه علي الله تعالي تحصيلاً للغرض» از آنجاکه وجود امام يک لطف است پس نصب او بر خداوند واجب است تا غرض از خلقت تحقّق يابد. (4)
و علّامة حلّي (ره) عبارت خواجه نصيرالديّن طوسي را در شکل قياس و برهان چنين بيان می کند:
1- (وجود) امام «لُطف» است. «صغری»
2- «لطف» بر خداي متعال واجب است«کبری»
3- پس نصب امام بر خدا واجب است. «نتيجه»
برهان موجب علم و يقين آور است و عقل فطری بر آن گواه است.زيرا هدف از آفرينش کمال انسان است و نقش امام معصوم در تربيت علمی و اخلاقی بشر روشن است.
اشکالات وارد بر قاعدة لطف
متکلمان مسلمان اعم از شيعه و سنّی در اثبات نبوّت به قاعدة لطف استناد جسته اند و در کلام شيعی شعاع اين قاعده مبحث امامت را هم تابناک نموده است و در اثبات ضرورت وجود امام از آن استفاده شده است، امّا اشکالات متعدّد هم بر آن وارد نموده اند، که برخي از آنها را متکلّمان اشعري مذهب مطرح کرده اند که در اساس مباحث اعتقادي و کلامي با متکلّمان اماميه اختلاف نظر دارند، و برخي ديگر از سوي انديشمندان شيعه مطرح شده -است. و از آنجا که اشکالات اشاعره مستقيماً با قاعدة لطف ارتباط ندارد ما از طرح و بحث آنها در اينجا خودداري مي کنيم و تنها به اشکالاتي که محققان شيعه مطرح کرده اند مي پردازيم و چکيدة آنها سه ايراد است.
خواجه نصيرالدّين طوسي (متوفاي 672 ﻫ . ق) و علاّمة حلّي (متوفاي 726 ﻫ . ق) به دو اشکال پرداخته اند و هر دو را هم پاسخ داده اند و صدرالمتألّهين شيرازي پاسخ ها را ضعيف شمرده و مرحوم ملّا احمد نراقي، ايراد سومي را بر قاعده افزوده است و در اين نوشتار، هر سه ايراد و پاسخ آنها به نظر پژوهشگران عزيز می رسد.
اشکال اول:
مصالح و مفاسد موجود در جهان بسيار پيچيده است، و استدلال به قاعدة لطف منوط به آن است که ما از همة مصالح و مفاسد آگاه باشيم و آنها را بشناسيم، و اين هم بالبداهه منتفي است. زيرا تحقّق هر امري مستلزم وجود مقتضيات (عوامل مثبت) و برطرف کردن همة موانع (عوامل منفي) است.
علاّمة نراقي اين اشکال را به شرح زير مطرح مي سازد:
«لطف به شرطي بر خداوند واجب است که در هر کاري مقتضي موجود و موانع داخلي و خارجي مفقود باشد، عليهذا اين قاعده کارآيي ندارد زيرا در هر مورد، حکم به مقتضاي آن و استناد به آن منوط به آگاهي ما از مقتضيات و نبودن هيچيک از موانع است، و اين هم به نوبة خود منوط به آن است که انسان به ذات و حقايق همة اشياء و افعال و همة امور داخلي و خارجي و حسّي و معنوي احاطه و علم کامل داشته باشد، درحالي که مقتضيات و موانع بسياري وجود دارد که درک آنها از توان ما خارج و از دسترس انسان بيرون است»(5)يعني واجب شمردن لطف بر خدا، مشروط و موکول به آگاهي ما از همة مصالح و مفاسد است، که اين خود منتفي است و بنابراين ممکن نيست که هيچ امري را لطفي واجب بر حق تعالي بدانيم.
صدرالمتألّهين شيرازي نيز همين اشکال را عيناً وارد کرده است و در شرح حديث «إنّ الأَرضَ لا تخلو من حجّةٍ» گفته است:
متکلمان اماميّه رحمهم الله گفته اند نصب امام لطف خداوند در حقّ بندگان است و لطف هم بر خداوند متعال واجب است ... و اين استدلال ضعيف دانسته شده است چراکه عقول ما از درک و شناخت اسرار و پيچيدگي هاي الطاف خداوند در حقّ بندگانش عاجز و ناتوان است.»(6)
پاسخ:
گرچه نظام هستي و حوزة معرفت انساني آنچنان عميق و پيچيده است که انسان قادر به شناخت جزئيّات و رازها و دقائق آن نيست، به عبارت ديگر احاطة انسان بر همة جنبه هاي وجود و آگاهي او از همة رازها و غوامض و نهفته هاي آن هرگز ميسّر و مقدور نمي باشد، امّا از سوي ديگر تمامي جهان و آنچه در آن است نيز يکسره بر آدمي پوشيده نيست و انسان مي تواند در برخي موارد به درستي مصالح امور را بشناسد و يقين پيدا کند که عدم تحقّق بعضي امور به از بين رفتن مصالحي مي انجامد که جبران آن مقدور نيست و يا اطمينان يابد که خداوند وسايلي براي تحقّق اين گونه امور فراهم خواهد آورد يا به آن امر خواهد کرد، و اين موضوع در مسألة امامت صادق و بر آن منطبق است و ما در پرتو مصالح مترتّب بر امامت مي توانيم يقين پيدا کنيم که رهبري امام برگزيده و منصوب از جانب خداوند تنها راهي است که بشريّت را به سعادت رهنمون مي شود و انسانها را در راستاي هدفي که خداوند براي بشر مقدّر و مقرّر فرموده به جلو می بَرَد.
و به همين نکته خواجه نصيرالدّين طوسي (ره) تصريح نموده است: «ساحت امامت از مفاسد منزّه است، زيرا مفاسد معلوم و محدود است و اجتناب از آنها بر همة ما واجب است.»(7) و «و اگر مفسده لازمة امامت مي بود هرگز از آن منفک نمي گرديد، و اين قطعاً باطل است به فرمودة خداوند که «... إنّي جاعلُکَ للنّاس اماماً»(8) يعني خداوند متعال ابراهيم(عليه السلام) را به عنوان امام منصوب فرموده است که وجود مصلحت و عدم مفسده در اينجا بديهي و روشن است. و اگر مفسده لازمة امامت نباشد بلکه منفکّ و جداي از آن باشد، در اين فرض (نصب امام) واجب است» (9)
بنابراين، اگرچه استناد به قاعدة لطف به سبب محدوديّت علم بشري در بسياري از حالات ناممکن و يا نامتيقّن است، امّا موارد و حالاتي نيز هست که انسان مي تواند به وجود لطف و نيز به وجود مصالح و عدم مفاسد يقين کامل پيدا کند، و در اين موارد قاعدة لطف کاملاً قابل استناد است و موضوع امامت نيز از جملة اين موارد است.
اشکال دوم:
اشکال ديگري که مخالفان قاعدة لطف مطرح مي کنند بر فقدان شرط ديگري از شروط اين قاعده در موضوع ضرورت وجود امام تأکيد مي ورزد، بدين شرح که استناد به قاعدة لطف تنها در موردي جايز و کارآمد است که موضوع مطلوب راه منحصر بفرد هدايت بشر باشد، زيرا در غير اينصورت چه بسا راه هاي ديگري موجود باشد که متضمّن مصلحت انسان است و لطف الهي مي تواند به آنها تعلّق گيرد. (10)
پاسخ:
پاسخ اين اشکال اين است که: انحصار لطف مذکور به امامت از معلومات و مسلّمات عقلي است و به همين سبب است که خردمندان در هر جا و در هر زمان به تعيين و انتصاب رؤسا توسّل مي جويند تا بدين وسيله از مفاسد ناشي از اختلاف در امان بمانند(11)، و با وجود مصالح و فقدان مفاسد در موضوع امامت، به اين يقين دست مي يابيم که امامت راه منحصر به فرد تحقّق هدايت، پس از نبوّت است و بدين جهت قاعدة لطف در اين موضوع نيز صادق و قابل استناد است.
اشکال سوم:
ملّا احمد نراقي در کتاب «عوائد الأيّام» خويش، تفسير «لطف» به «نزديک گردانيدن به اطاعت خدا و دور گردانيدن از نافرماني او» را از ساخته ها و پرداخته هاي متکلّمان مي داند و اين سؤال را مطرح مي سازد که «چگونه مي توان به استناد آياتي چون «اللهُ لَطيفٌ بِعِبادِه»(12) مفهوم مورد ادّعاي متکلّمان را استنباط کرد، که تنها اصطلاحي در علم کلام است، و مي تواند مرادف با کلماتي چون رئوف و حَنّّان و امثال آنها باشد؟»(13)
پاسخ:
اولاً شيوة استدلال متکلمين نشان می دهد که قاعدة لطف را به شکل کلام عقلی مطرح نموده اند نه کلام نقلی, زيرا از راه غايت خلقت و هدف آفرينش به مقصود دست يافته و گفته اند عدم نصب امام نقض غرض است و دليل آنرا به صورت شکل اول بيان کرده-اند.
بنابراين فضای گفتگوها، علمی و فلسفی بوده و مطالبة آيه و حديث غير منطقی است. و ذکر آيه و حديث همانا شيوة متکلمين به عنوان تأييد دليل منطقی و فلسفی است.
و ثانياً واژة لطف در آيات متعدّدي از قرآن آمده و در معاني مختلفي بکار رفته است از جمله؛
1. کسي که به چشم نمي-آيد(14).
2. زمينه سازي و برنامة دقيق و خارج از درک و تصديق انسان(15).
3. رحمت و بخشش فراگير الهي(16).
4. علم و آگاهي به جزئيّات و دقايق امور(17) که همانگونه که فاضل نراقي بيان داشته اند قابل تطبيق بر اصطلاح کلامي لطف نيست. اما در کنار اين کاربردها، مي توان آيات شريفه اي را يافت که لطف در آنها آگاه کردن بندگان به مصالح و مفاسد اُمور و راهنمايي آنان به اطاعت از خدا و اجتناب از گناه است و اين همان است که مي توان از آن به «قاعدة لطف» تعبير کرد و پاسخ محقّق بزرگوار مرحوم نراقي است.
اما قرآن کريم در آيات 32 تا 34 سورة احزاب آمده است:
«يا نِساء النَبّيِّ لَسْتُنَّ کَأحَد منَ النِّساء إن اتَّقَيتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بالقَوْل فَيَطْمَعَ الّذي في قَلْبه مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْروفاً * وَ قَرنَ في بُيوتکُنّ وَ لاتَبَرَّجنَ تَبَرُّجَ الجاهليّة الاوُلي وَ اَقِمْنَ الصَّلاةَ و آتينَ الزّکاةَ وَ اَطعْنَ اللهَ وَ رَسُولَهُ إنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أهْلَ البَيت و يُطَهِّرَکُم تَطْهيراً * وَ اذْکُرنَ ما يتليٰ في بُيوتکُنَّ من آيات الله وَ الحکمَةِ إنَّ اللهَ کانَ لَطيفاً خَبيراً»
در تفسير آية مبارکه مفسرين شيعه و سنّی به دو نکته اشاره دارند:
خداوند مصالح و مفاسد را می داند.
2. خداوند با اين آيات ما را به اين حقيقت رهنمون مي شود که اَمر و نَهي الهي ازعلم و لُطف خداوند متعال نشأت مي گيرند، چنانکه برخي از مفسّران در تفاسير خود به اين معني اشاره کرده و بر آن تأکيد کرده اند.
آلوسي در تفسير «روح المعاني» مي نويسد: « خداوند هر آنچه در دين نيکوست را مي داند و چاره انديشي مي کند و اوامر و نواهي او بر اين اساس است»(18)
مراغي نيز بر اين عقيده است که لطف خداوند نسبت به زنان پيغمبر ايجاب کرده که آنان را به استقرار و (نشستن و ماندن) در خانه هايشان امر فرمايد(19) و اين مفهوم با معناي اصطلاحي لطف نزد متکلّمان تلازم دارد زيرا خداوند با اين تکليف (امر به ماندن در خانه ها) زنان پيامبر را به اطاعت از خود نزديک و از نافرماني و معصيت دور ساخته است.
چکيدة سخن اينکه دو اسم مبارک «لطيف و خبير» دو پيام دارد:
1.خداوند به خوبي ها و زيبائيهای عالم وجود و نيز زشتيها و دوری های انسان از او خبير و آگاه است.
2.خدای صاحب لطف می خواهد زنان پيامبر(صلّي الله عليه و آله) در پاکدامنی و قرب به خدا به سر برند.
از آنچه گذشت روشن مي گردد که يکي از معاني لطف در قرآن کريم، همان معناي مورد اصطلاح متکلّمان است، و يا لااقلّ با آن تلازم دارد، و با پذيرفتن اين معني، اشکال عالم بزرگ ملّا احمد نراقي که گفته است «قاعدة لُطف در قرآن و در سنّت نيست» مرتفع مي گردد زيرا که در قرآن اسامي مبارکة حق تعالي به مناسبت بحثي که مطرح شده است بکار رفته است. در اين آيات شريفه نيز سخن از اطاعت و دوري از عصيان زنان پيامبر(صلّي الله عليه و آله) مي باشد و اسم مبارک لطيف گوياي همين معني و مفاد لطف است و اين استنباط در قرآن فراوان است. والله تعالي اعلم.
شبهه ای مهم
امام هنگامي مي تواند لطف محسوب شود که قادر بر امر و نهي و اجراي احکام باشد و شما چنين اعتقادي نداريد، و او را غايب و دور از هرگونه تصرف در امور جامعه می دانيد و در نتيجه آنچه را لطف مي دانيد به وجوب آن معتقد نيستيد، و آنچه بدان اعتقاد داريد لطف نيست.(20)
اين اشکال بارها از سوي متکلّمان اهل سنّت مطرح شده-است، چنان که نَسَفي، متکلّم معروف سنّي، با اين که به اصل امامت و ضرورت آن اعتقاد دارد و در اين زمينه به حديث نبوي «مَنْ ماتَ مِن أهل القِبلة وَ لَمْ يَعرفْ إمامَ زمانهِ ماتَ ميتةً جاهليّة» استناد مي کند، امّا معتقد است که انتخاب امام در هر زمان بر عهدة امّت است، و با اين اعتقاد به نقد و ردّ عقيدة شيعة اماميه مي-پردازد.(21)
مرحوم ملّا احمد نراقي نيز در کتاب «عوائد الأيّام» همين اشکال را بر قاعدة لطف وارد کرده(22) اما آن را ناشي از عدم معرفت به مصالح حقيقي دانسته است تا با مباني شيعي ناسازگار نگردد.
پاسخ:
محقّق بزرگ خواجه نصيرالدّين طوسي(ره) در جواب اشکال فوق براي لطف امام دو مرتبه قائل مي شود: لطف اول در عصر غيبت موجود است و لطف دومي پنهان است و مردم مانع بروز و ظهور آن مي باشند، و با عبارتي بلند و الهام گونه مي نويسد:
«وجود او لُطف است و تصرّف او لطفي ديگر است و عدم تصرّف او ناشي از ماست.»(23) مقصود از کلمة تصرّف, مديريت و زمامداری جامعة اسلامی است.
علّامة حلّي نيز از دليل لطف بودن وجود امام مبارک، حتّي در حال غيبت سخن به ميان مي آورد و مي گويد:
«وجود امام به جهات متعدّد لطف است: يکي از آن جهت که احکام و شرايع الهي را حفظ مي کند و آن را از نقص يا زيادت مصون مي دارد. و دوم آن که اعتقاد مکلّفان به وجود امام و گردن نهادن به احکام و اوامر او در هر زمان، باعث پيشگيري از فساد و نزديکي آنها به صلاح است، و اين امري بديهي است و سوم اين که زمامداري و تصرّف او در ادامة امور بدون شک «لطف» است و اين لطف جز با وجود او تحقق نمي پذيرد بنابراين اصل وجود او لطف و تصرّف و زمامداري او لطفي ديگر است.»(24)
سپس علّامة حلّي توضيح می دهد که چکيدة آن اين است که لطف امامت منوط به سه امر است:
1. آنچه بر خدا واجب است آفريدن امام و تجهيز او به علم و قدرت، و تصريح به نام و نسب اوست، و اين لطف را فرموده است.
2. وظايف و مسئوليت امام، و آن پذيرفتن و برعهده گرفتن امامت است، و اين را نيز خداوند متعال انجام داده است.
3. وظايف و مسئوليت های امّت است و آن نصرت و حمايت در برابر دشمنان و حفاظت آن بزرگوار و همراهي با امام و پذيرش و اطاعت دستورات اوست، و اين وظيفه را امّت زمين گذارده و به مسئوليت خود رفتار ننموده است. بنابراين مديريت امام زمان(عجل الله تعالي-فرجه) متروک مانده است چون امّت او را ترک نموده است بنابراين محروميت امّت اسلام از لطف کامل الهی برخاسته از تقصير و يا قصور جامعة اسلامی است نه از جانب خداوند و نه از ناحية امام(عليه-السلام).(25)
و لذا در پاسخ به اين اعتراض گفته اند که وجود امام واجب است، خواه امور امّت را مديريت کند يا نه، و کلام اميرالمؤمنين(عليه السلام): «لاتَخلُو الأرض مِن قائم لِلهِ بحجّة، إمّا ظاهراً مشهوراً، أو خائفاً مغموراً، لِئَلاّ تَبطُلَ حُجَج الله و بيّناته»(26) از اين حقيقت حکايت می کند.
در اينجا اشاره به دو موضوع ضروري است: نخست فلسفة غيبت و ديگري فلسفة انتظار. زيرا در فلسفة غيبت است که به راز و سرّ غائب بودن آن حضرت(عليه السلام) پي مي بريم و در فلسفة انتظار آثار و برکات انتظار را مي يابيم که در قرب به طاعت خدا و دوري از معصيت او خلاصه مي گردد.
و اين در گفتار در شرح احاديث غيبت و انتظار به تفصيل خواهد آمد امّا ناگزيريم در اينجا چکيده از هر سخن را بياوريم.
فلسفة غيبت
شک نيست که عقل در قضاياي متعلّق به الهيّات و دور از دسترس عقل عادي، از وحي مَدَد مي گيرد تا تکامل يابد، زيرا که عقل در دامن وحي همچنان که نوزاد در دامن مادر، رشد مي کند و نموّ مي يابد، و به سخن ديگر، عقل در ساية نبوّت و ولايت پرورده مي شود و رشد مي کند، و عقلی اين گونه، ژرف نگر و تيزبين است، که حقايق را هر چند پيچيده و دور از ذهن باشد مي بيند و خطا نمي کند و آنچه از دسترس عقل عادي بيرون است را در مي يابد، و معناي حديث نبوي «أنَا وَ عَليٌّ أَبَوا هذه الاُمَّة» اين است که انديشه ها و عقل ها در پرتو خورشيد و ماه "نبوّت و ولايت"رشد يافته و به کمال بايستة خود دست می يابد. اين است که عقل علل و راز غيبت را از وحی سئوال می کند و آنچه شنيد می فهمد و آگاه می شود و تأييد می-کند و به عبارت ديگر عقل با عصای وحی به قلّة رفيع الهيّات بالا مي رود.
آری در احاديث و روايات علّت ها و انگيزه هايي در مورد غيبت امام زمان(عجل الله تعالي فرجه) وارد شده است. در برخي روايات است که اگر ظاهر مي ماند به دست غاصبان امامت و مستکبران زمان کشته مي شد، و برخي احاديث علّت غيبت حضرتش را بيعت با طاغوتيان زمان گفته اند زيرا اگر حضرت در گوشه ای ظاهر بود و اگر در برابر مستکبران قيام می کرد کشته می شد و اگر سکوت می نمود بالاترين خطر انسانی روبه رو می شد و آن يأس جامعة بشريّت از آينده است زيرا وقتی دنيا با چشم خود می ديد که امام موعود تسليم زور و قدرت ها شده است آيندة امنيّت، عدالت و پاکدامنی برای او چون حباب بر روی آب مي بود.
و بالاخره بعضی روايات می فرمايد در غيبت مصالحی است که بعد از ظهور آن بزرگوار روشن خواهد شد.
آری حکمت و مصلحت در موضوع غيبت امام منتظر پنهان است، و چه بسا حوادثي که باز گفتن اسرار آنها قبل از وقوع، ممکن نباشد زيرا که گذر روزگار در کشف علل و اسرار بسياري از رويدادها، به ويژه رويدادهاي اجتماعي نقشي اساسي دارد و شايد خبر دادن از آنها، پيش از هنگام وقوع به مفاسد و نتايجي انجامد که خلاف غرض و مصلحت باشد و پس از ظهور خير و برکات آن آشکار گردد.
امام(عليه السلام)، به-عنوان اُسوه و پيشوا، در اين روايات مي فرمايد که جهان هستي و حوادث تاريخي، پوشيده ها و نهفته هاي بسيار دارد که مردم عادي از آنها آگاهي ندارند، و بدين سبب سکوت از ذکر دلايل و عوامل غيبت، بايسته تر و خودداري از اعتراض و انکار شايسته تر است.
شکّي نيست که رويدادهاي مهّم اجتماعي چندان پيچيده و غامض است که هرگز نمي توان آنها را به يک علّت و عامل روشن نسبت داد، بلکه عوامل و علل بسيار بايد جمع آيد تا به وقوع هر رويداد انجامد، البّته با اين همه، و به رغم آن که ما قادر به شناخت و کشف همة اين عوامل و علّت ها نيستيم، امّا چنان نيست که هيچ يک از آنها را نيز ندانيم و نشناسيم، از آن جمله در موضوع غيبت امام مهدي(عجل الله تعالي فرجه) بيم از قتل و نبود حجّت خدا بر روي زمين مي تواند بخشي از مجموعة عوامل آن باشد، همچنان که انتظار و کاشتن نهال اميد در قلوب انسان ها و اميدواري و خوشبيني به ظهور اصلاحگري که زمين را پر از عدل و داد کند از برکات غيبت آن بزرگوار است(عجل الله تعالي فرجه).
نتيجه گيري
هر انساني که به جستجوي حقيقت برآيد در مي يابد که وجود امام معصوم در هر عصر و زمان لطفي از جانب خداي متعال است و اين لطف بر خداوند واجب است، زيرا که امامت همان ادامه و استمرار نبوّت است و تبيين وحي به نحو کامل جز از اين طريق ميسّر و ممکن نيست، و از آنجا که وحي الهي و تفسير و تبيين درست آن تنها راه براي آگاهي و شناخت انسان از سعادت و خوشبختي واقعي و رسيدن به آن است بنابراين عدم تعيين و نصب امام در حکم بستن و مسدود ساختن راه تکامل و بازداشتن آدمي از حرکت به سوي هدف نهائي خلقت است، و بر اين اساس، شايسته و بايسته است که خداوند متعال در هر عصر و هر دوران امامي منصوب فرمايد تا بشريت را به سوي هدف و مقصدي که ناگزير از حرکت به جانب آن است رهنمون گردد.
پاورقي :
1. لسان العرب، ابن منظور، مادة لطف
2. رک: کشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، علّامة حلّي، ص 444
3. همان.
4. کشف المراد، ص 491
5. عوائد الايّام، ملّا احمد نراقي، ص 707
6. شرح اصول کافي، صدرالمتألّهين شيرازي، ج2، ص 474
7. کشف المراد في شرح تجريدالاعتقاد، علّامة حلّي، ص 709
8. سورة بقره، آية 124
9. کشف المراد، همان
10. عوائدالأيام، ملّا احمد نراقی، ص 709
11. کشف المراد، علّامة حلی، ص 491
12. سورة شوري، آية 19
13. عوائد الايّام، ملّا احمد نراقي، ص 707
14. سورة انعام، آية 103
15. سورة يوسف، آية 100
16. سورة حج، آية 63 و سورة شوري، آية 19
17. سورة لقمان، آية 16 و سورة الملک، آية 13 و 14
18. روح المعاني، شهاب الدّين محمّد آلوسي، ج1، ص 21
19. تفسير مراغي، احمد مصطفي المراغي، ج8، ص 7، مشابه اين بيان در جامع البيان طبري، ج12، ص 9 و کشّاف زمخشري، ج3، ص 326 و في ظلال القرآن سيّد قطب ج6، ص 8 و التّبيان شيخ طوسي ج8، ص 309 نيز آمده است.
20. کشف المراد، ص 491
21. شرح العقائد النّسفيّة، ص 235
22. عوائد الايّام، ص 709. نيز رجوع کنيد به: شرح المواقف، جرجاني، ج3، ص 348 – 349
23. وجوده لطف و تصرّفه لطف آخر و عَدَمه مِنّا. (کشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، ص 43.)
24. همان.
25. همان.
26. زمين هرگز از قائم و حجّت خدا خالي نباشد، چه ظاهر و آشکارا، و چه ترسان و ناشناخته، تا آن که حجّت ها و بينات الهي بيهوده نماند.
منبع» موعود ادیان» آيت الله محمد امامي كاشاني