
نقشه راه حکومت امویان با تکیه بر دشمنشناسی علوی، ظرفیتهای نقشه راه امویان (بخش اول)
آنچه امروزه در حکومت کشورهای اسلامی معمول گردیده، وامدار سیاستمدارانی است که در تاریخ مسلمانان عهدهدار اداره امور جامعه اسلامی بودند و نقشه راه حکومتشان را برجای نهادند.
چکیده
حکومت اسلامی از روزگار تأسیس جامعه مدنی حضرت ختمی مرتبت(صلی الله علیه و آله) تاکنون، فراز و نشیب بسیار داشته و بسا در محاق مانده است. بدیهی است، آنچه امروزه در حکومت کشورهای اسلامی معمول گردیده، وامدار سیاستمدارانی است که در تاریخ مسلمانان عهدهدار اداره امور جامعه اسلامی بودند و نقشه راه حکومتشان را برجای نهادند. مطالعه نقشه راه حکومت اسلامی، از روزگار نخستین معصوم(علیه السلام) تا زمانی که حکومت رسماً در اختیار امویان قرار گرفت، دوگانگی سیاست حکومتی را متبادر میسازد که اختیارات آن، به مدتی کوتاه در میدان تدبیر دومین پیشوای معصوم(علیه السلام) قرار گرفت و سپس به روشی که امروزه ترفند سیاسی خوانده میشود، به سرسلسله حاکمان اموی رسید. پس معاویه با آنچه زیرکی سیاسی خوانده میشد، ضمن بهرهبرداری از ترور خلیفه سوم، به جنگی نرم روی کرد تا با رصد ظرفیت نقشه راهی که رفتهرفته آن را در برابر اصل قرار میداد، آینده حکومت اسلامی را از آن تدابیر خود کند. این مقاله درصدد تحلیل دشمنشناسی مولای متقیان(علیه السلام) است تا دستمایه بررسی نقشه راه حکومت امویان فراهم آید. روش کار توصیفی ـ تحلیلی بوده و مهمترین نتیجه پژوهش حاضر پدیدار شدن نقشه راه اسلامی است که میتوان از آن با عنوان اسلام اموی یاد کرد.
واژگان کلیدی
حکومت اسلامی، نقشه راه، اسلام اموی، دشمن شناسی.
طرح مسئله
زندگی چهارده انسان کامل که از ظهور اسلام تا غیبت کبرا در طول 3 قرن زیستهاند، سرشار از ناگفتههاست. شاید اگر تاریخ در عرضه گوهرهای خود بخل نمیورزید، و در روایت رویدادهای زندگی چهارده معصوم، درّ کلام میسفت، امروزه عموم خردمندان با فراز و نشیب سیر فرهنگ خاندان رسالت، در طول زمان آشنا میشدند و توانایی آن را داشتند تا موقعیت خود و جامعه خویش را نسبتبه اهداف متعالی آن برآورد کنند.
اما گویا چنین فرصتی دست نداده است. ازاینرو همتی باید تا پردههای آن فرهنگ والا برداشته شود و توقفگاههای تحمیلی حرکت پویای آن در جامعه آشکار شود. حرکتی که در جریان شکلگیری امارت شام توسط معاویه سخت آسیب دید و علیرغم مقاومت دومین پیشوای معصوم در برابر آن، به فتنهای کور تبدیل شد و جامعه اسلامی را درنوردید. چنانکه مولای متقیان گوشزد فرمود: «ألا وإن أخوف الفتن عندی علیکم فتنة بنی أمیة فإنها فتنة عمیاء مظلمة ... .» (1)
باید دانست، امارت معاویه بر شام که در پی مشارکت او در فتح شامات محقق شد، (2) زمینه «فرمانروایی مطلق» وی را فراهم آورد. او ابتدا شامات را منطقه بسته قرار داد و سپس آنجا را ملک طلق خود بهحساب آورد. (3) چنانکه ابنخلدون جامعهشناس و متفکر مسلمان (732 ق) سیاستش را اینگونه فاش کرد: «آنگاه که طبیعت و خاصیت کشورداری اقتضای فرمانروایی مطلق میکرد و ناچار باید فردی زمام حکومت را در دست میگرفت؛ ممکن نبود معاویه این مقام را از خود و طایفهاش رد کند. چه این وضع از امور طبیعی بهشمار میرفت و خاصیت عصبیت او را بدان سوق میداد.» (4) ازاینرو، امارت معاویه پس از حکومت امیر مؤمنان علی(علیه السلام) به «فرمانروایی مطلق» تبدیل شد.
این مقاله درصدد بررسی تدابیر معاویه است تا خطوط اصلی نقشه راه وی را که در اختیار فرمانروایان پس از او قرار گرفت، نمودار سازد. در همین راستا میتوان از کتاب دکتر جعفر المهاجر با عنوان التأسیس لتاریخ الشیعة فی لبنان و سوریة یاد کرد که مطالعه آن، ایده نگارش این پژوهش گردید و از مقاله «پروپاگاندای بنیامیه علیه خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله)» از محمدرضا روحانی و سید عبدالرسول علمالهدی بهعنوان پیشینه کار نام برد. روش کار توصیفی ـ تحلیلی بوده و پرسش اصلی پژوهش درباره روی دوم سکه سیاستهای کلان امویان در رویارویی با پیشوای معصوم است.
مقدمات نقشه راه امویان
1. انتصاب حکومتی
معاویة بن ابوسفیان در پی فتح شام، ازسوی خلیفه دوم، فرماندار شامات شد. او دمشق را مرکز ولایت خود قرار داد و در طول سالها با بهرهمندی از عایدات ناحیه حاصلخیز غوطه دمشق، برنامه بلندمدت فرمانروایی مطلق خود را پی گرفت. حتی عملیاتهای ایذایی، را در زمان حکومت امیرالمؤمنین(علیه السلام) با هدف ایجاد ارعاب در نواحی مرزی و شهرهای اطراف «حکومت علوی» تدارک دید و نیروی نظامی وی با تعرض به حریم جامعه اسلامی مقدمات سیطرهاش را فراهم آورد. چنانکه مولای متقیان فرمود: «هذا اخو غامد وقد وردت خیله الأنبار و قد قتل حسّان بن البکری و أزال خیلکم من مسالحها ... .» (5)
«جنگ صفین» مهمترین عملیات نظامی معاویه علیه حکومت علوی بود. (6) مقدمات این جنگ از روزگار فرمانداریاش در شامات فراهم شده بود. از آنرو که خاندان اموی با حکم انتصاب وی بر شامات، مالک نواحی حاصلخیز آن شدند و سپس در روزگار خلیفه سوم بهسبب آنکه مبسوطالید گشتند، باعث فروپاشی کلیه معادلات اقتصادی جامعه گردیدند. آنان در روزگار جنابش جثه «چیرگی» خویش را فربه نمودند، چنانکه مانند حیوانی در دایره خور و خواب سرگشته مینمود. ازاینرو، مولای متقیان فرمود: «الی أن قام ثالث القوم نافجا حضنیه بین نثیله ومعتلفه وقام معه بنو ابیه یخضمون مال الله خضمة الابل نبتة الربیع ... .» (7)
ازسوی دیگر خزانه و عایدات حکومت اسلامی مایملک امویان گردید و صاحبان حق، از حقوق خود کاملاً محروم شدند. هرچند آن روزگار تلخ در سال 35 ق / 655 م. به پایان رسید، اما شکاف طبقاتیای که در جامعه پدید آورد، همچنان بر گونه جامعه اسلامی باقی ماند.
2. تدارک مشروعیت
یکی از موفقیتهای برنامه درازمدت معاویه بهدست آوردن «مشروعیت اجتماعی» از راه انتصاب حکومتی بود که وی آن را در روزگار خلیفه دوم (18 ق / 639 م.) کسب کرد. اما برنامه او در ساختار حکومت علوی جایی نداشت. ازاینرو، مولای متقیان حکم عزلش را با اشاره ضمنی به رویدادهای پیشین، روانه دمشق نمود و او را همراه مجموعه دربار دمشق، به مرکز حکومت فراخواند، تا از آنان حساب پس گیرد. چنانکه فرمود: «واقبل الی فی وفد من اصحابک.» (8) باید خاطرنشان ساخت که معاویه فرمانداری بود که هرگز ازسوی خلیفه دوم مورد بازخواست قرار نگرفت و طبیعی مینمود که حکم مولای متقیان بر وی گران آید. زیرا جناب خلیفه برخلاف سایر فرمانداران با وی رفتار میکرد و حتی هرگاه بخشداری در امیرنشین شام منصوب میشد، نه در برابر حکومت مرکزی، بلکه در برابر معاویه پاسخگو بود. معاویه در روزگار خلیفه سوم نیز اختیارات حکومتی را افزون بر شامات، در انحصار خویش داشت و مسئولیت انتصاب کارگزار مالیات حکومت مرکزی و افراد پست قضاوت بهعهده او بود. (9) بههمین سبب در برابر امیر مؤمنان(علیه السلام) و مرکز «حکومت علوی» سر تسلیم فرود نیاورد و برای خود دستاویزی عامهپسند و مشروعنما اختیار نمود و درصدد برآمد برای تحریک توده مردم، دست به ماجراجویی زند.
3. بهرهبرداری از ترور
معاویه ماجرای ترور خلیفه سوم را نخستین مقصد خود قرار داد، تا از آن به نفع مصالح خویش بهره برد. از همینرو مولای متقیان خطاب به وی فرمود: «درباره قاتلان عثمان پر گفتی. پس در آنچه مردم وارد شدند داخل شو. سپس همراه آنان پیش من درخواست حکم نما تا تو و ایشان را به کتاب خدای تعالی احاله دهم و حکم نمایم. اما آن را که تو میطلبی، فریفتن شیرخوار برای گرفتنش از شیر است.» (10)
4. اقدام به جنگ نرم
«به اشتباه افکندن» مردم دومین تاکتیک معاویه در بازی سیاست بود. او درصدد برآمد تا یقین مردم را نسبتبه امیر مؤمنان(علیه السلام) مخدوش نموده و آن را کاملاً سلب نماید. بسا تلاش وافرش نتیجهبخش گردید و کسانی که به او اقتدا کرده بودند، برایش در مهلکهها شمشیر میزدند. چنانکه مولای متقیان فرمود: «گروه بسیاری از مردم را تباه ساختی، ایشان را با سرکشی خود فریفتی و در امواج دریای سرکشی خود انداختی. تاریکی گمراهی ایشان را دربرگرفت و تلاطم شبهات، آنان را به فراز و فرود آورد؛ تا جایی که از رویکرد خود منحرف شده و روی گردانده و به پشت باز گشتند و درنتیجه بر شرافت خاندان خود تکیه کردند.» (11)
روانکاوی معاویه
1. نیرنگ سیاسی
بهنظر میرسد فرمانروایی مطلق بیش از هر چیز، در گرو هویت روانی خاصی است که معاویه آن را فراهم آورده بود و در نظر عامه لیاقت سیاسی و زمامداری بهشمار میرفت. چنانکه مولای متقیان فرمود: «ما در زمانی واقع شدهایم که بیشتر مردم مکر و نیرنگ را زیرکی میپندارند.» (12) توفیق معاویه در تدابیری که میاندیشید، معلول فریبکاری و نیرنگی بود که زیرکی سیاسی خوانده میشد. البته نیرنگ وی در منش علوی جایی نداشت. ازاینرو، مولای متقیان با سیاق سوگند، آن را نفی کرده و فرمود: «به خدا سوگند که معاویه از من زیرکتر نیست؛ بلکه او نیرنگ در کار آورده و معصیت مینماید. اگر نیرنگ پسندیده بود، من زیرکترین مردم در تلقی شما بودم. اما نیرنگ زدن معصیت است و ارتکاب به معاصی نافرمانی از پروردگار است ... .» (13)
2. شایستهپنداری خویشتن
معاویه دچار سوءبرداشتی از توانایی خود گردید و با گام نهادن در وادی شُبهه، از فضای روشن حقیقت فاصله گرفت. درنتیجه نامههایی غیرمنطقی به امیر مؤمنان(علیه السلام) نوشت. چنانکه مولای متقیان فرمود: «پس از شُبهه و فراگیر بودن آن برحذر باش؛ از جانب تو نامهای به من رسیده که گفتار آن درهم است و مضمون آن ربط منطقی با یکدیگر ندارد ... .» (14)
شاید وجود «ابهام» گاهی باعث تکاپوی انسان سوی یافتن حقیقت شود. اما بسا حقپنداری «شبهه» با میل و رغبت آدمی عجین شده، و با هوای نفس و خواهش تن جفت گردد که در این صورت فقط ضلالت و گمراهی نصیب شخص میگردد. بدان سبب که میل و خواهشِ تن آدمی را از ژرفاندیشی و بصیرت باز میدارد و مانع دریافت حقیقت میشود. چنانکه مولای متقیان خطاب به معاویه فرمود: «پندی از تو به من رسید ... نامه فردی که بصیرتی ندارد تا هدایتش کند و راهبری که راهنمایش باشد. هوای نفس او را به خود خواند و وی اجابتش نمود و ضلالت او را به بیراهه کشاند و او از آن پیروی کرد.» (15)
به این سبب مولای متقیان شایستگی سیاسی معاویه را با طرح پرسشی انکار فرمود: «ای معاویه! شما کِی لیاقت حکمرانی رعیت و زمامداری مسلمانان را داشتید؟ بدون سابقه خیر و نیکویی که بهکار آید و ارجمندی و شرافتی که مرتبه برتری را از آن شما نماید. البته از سابقه شقاوتپیشگی صرفنظر کرده و به خدا پناه میبریم.» (16)
3. اهریمن صفتی
هویداست که هرگاه عقل آدمی و ارزیابی وی از تأثیر امیال نفسانی رها شود، قضاوتش در دایره خردورزی قرار میگیرد. چنانکه مولای متقیان ضمن تبرئه خویش از ماجرای قتل خلیفه سوم، خِرد بدون شائبه معاویه را بر حکم فرا خوانده و فرمود: «ای معاویه! سوگند میخورم که اگر بدون هوای نفس با عقل خود بنگری، مرا مبرّاترین اشخاص در ریختن خون عثمان بینی ... .» (17) اما وجود خرد ناب در معاویه دور از انتظار بود. زیرا او چنان در دام امیال خود گرفتار آمده بود که هیچ سند و مدرکی در قضاوت به کارش نمیآمد. بهنظر میرسد دلیل شگفتی مولای متقیان نیز ازاین روست. چنانکه فرمود: «شگفتا از هواپرستی و ذوّاق بودنت و سرگشتگیای که همراه با تباه ساختن حق در تو قرین گشته و باعث شده اسناد و مدارکی را که مطلوب حضرت حق (جلّ و اعلی) و حجتی بر خلایق است، نادیدهانگاری ... .» (18)
تردیدی نیست که فقدان خِرد ناب، آدمی را بسان ابلیس، اسم مضلّ خداوند مینماید. یعنی در پی قطع ارتباط با حقایق و اصرار بر انانیت فرد، مانند «رجیم» در برابر واسطه فیض، قد علم میکند و با اظهار فضل، جماعتی را به گمراهی میافکند. چنانکه مولای متقیان با اظهار شگفتی از اظهار فضل معاویه، در معلومات او تردید نموده و فرمود: «گمان کردی که بهترین مردم فلانی و فلانی هستند، مطلبی را ذکر کردی که اگر درست باشد، بهرهای از آنِ تو نمیگردد و اگر نادرست باشد، زیانی به تو نرسد. اما ترا با برتر و که تر و زبردست و زیردست چکار؟! گروه طلقا و فرزندان ابوسفیان را با تشخیص اولویت مهاجران و تعیین مرتبه و شناساندن طبقهشان چکار؟! ... ای بشر! آیا بر لنگی خود توقف نمیکنی و کوتاهی دستت را نمیبینی؟» (19)
درواقع معاویه با اعمال شیطانی، نرمنرم در وادی ضلالت پیش رفت و سرنوشت شوم ابلیسی را یافت که صورت انسان گرفته باشد. (20) از همینرو مولای متقیان با تأکید خبر، خطاب به او فرمود: «تو زیادهخواه و اهل ناز و نعمتی، ابلیس در تو جای گرفته و به خواست خود رسیده و مانند خون در رگ و جان در بدن، در تو جاری است ... .» (21) پر واضح است که دوری از چنین بشری، ضرورت زندگی همه آحاد جامعه است و مولای متقیان حتی فردی مانند «زیاد» را از او برحذر داشت و فرمود: «از او برحذر باش که او همان ابلیس است، پیرامون آدمی میگردد تا از غفلت او بهره برده و با فریب، عقلش را برباید ... .» (22)
معاویه دشمنی گردید که زاویای حکومت اسلامی را رصد مینمود و غفلت از او، سرانجام بدخیمی را برای جامعه اسلامی رقم میزد. ازاینرو، مولای متقیان در وارسی رویارویی با وی، اساس کار را بر جنگ با سپاه شام نهاد و برپایه درایت عقلانی و ارزیابی منطقی فرمود: «من این کار را بهتمامه وارسی کردم و چارهای نیافتم، جز آنکه بجنگم یا به آنچه رسولالله آورده، کفر ورزم ... .» (23)
ظرفیتهای نقشه راه امویان
1. دشمنتراشی
شُبهه و ابهام که دراثر عدم بصیرت و فقدان ژرفاندیشی است، «خوارج» را فراهم آورد که از مولای متقیان فرمان نبردند و سپس پشیمان شدند و دچار مکافات گردیدند. چنانکه مولای متقیان فرمود: «فحسبهم بخروجهم من الهدی وارتکاسهم فی الضلال والعمی وصدّهم عن الحق وجماحهم فی التیه.» (24)
البته وجود طبقه اجتماعی بیبصیرت به تهدیدات جامعه دامن میزند و کار حکومت را دشوار میکند. زیرا افراد بیبصیرت، فاقد قدرت تشخیص میان درستی و نادرستی بوده و میان افراد بیگناه و متهم و مجرم فرقی قائل نمیشوند. آنان نفرین شدگانیاند که همه را به یک چوب میرانند. چنانکه مولای متقیان خطاب به آنان فرمود: «اگر مخالفت شما برای این است که گمان میکنید، من خطا کرده و در مسئله حکمیت گمراه شدهام، پس چرا همه امت رسولالله(صلی الله علیه و آله) را گمراه میشمرید و آنان را به خطای من گرفته و به گناه من تکفیر میکنید؟ شمشیرهاتان بر گردنتان فرود آید! که آن را بر خوب و بد فرود میآورید و میان گناهکار و بیگناه فرقی نمینهید.» (25)
خاطرنشان میشود که سایه سنگین حکومت اموی، تنها در محدوده شام دامن اقتدار نگسترد؛ بلکه آن در مناطق تابعه حکومت علوی نیز رخنه داشت و باعث وقوع نبرد نهروان گردید. زیرا با آنکه «خوارج» شهروندان حکومت علوی بهشمار میرفتند، اما ولادت بدشگونِ سیاسی آنان در «صفین» بود. آنها از جنس فاقدان بصیرتی بودند که ثمره «شُبهه» و فاصله گرفتن از حقیقت بود. (26) حقیقتی که در واپسین لحظات حیات بابرکت وجود مقدس حضرت ختمی مرتبت(صلی الله علیه و آله) با جمله «لن یفترقا حتی یردا علی الحوض» بازگو شد، (27) ولی گویا فضای «شُبهه» در آن روزگار چنان مستولی بود که اصحاب نهروان در عبارت «لن یفترقا» حرف نفی ابد را اصلاً ندیدند؛ ازاینرو در دام «حکمیت» پا نهادند.
2. بهرهبرداری از مقدسمآبی
نیرنگ معاویه برای ایجاد دشمنی در جامعه علوی با «حکمیت» تحقق یافت. او ضمن بهرهبرداری از روحیه گروهی مقدسمآب به منظور خویش رسید. بهاینترتیب «خوارج» فراهم آمدند تا نقشی را ایفا کنند و بار «شُبهه» را در میان توده مردم توزیع نمایند. هرچند «حکمیت» به فرمایش امیر مؤمنان(علیه السلام) تنها یک احیا و یک إماته بود و حضرتش آن را اینگونه تفسیر فرمود: «جز این نیست که دو حَکَم معین شدند تا آنچه را قرآن زنده کرد، زنده کنند و آنچه قرآن میرانده، بمیرانند. احیا قرآن یعنی گردآمدن بر ارزشهای آن و اماته یعنی پراکنده شدن از گرد ارزشهای ضد قرآنی.» (28)
حضرتش در پذیرش حکمیت نیرنگی در کار ننمود. ولی با حکم دو فرد گمراه معادله برعکس شد. بهاینترتیب جماعتی فراهم آمدند که به توهم گرفتن جانب قرآن کریم و ثقل اکبر، نهتنها از همراهی با امیر مؤمنان(علیه السلام) و ثقل کبیر بازماندند؛ بلکه در داخل حکومت امیر مؤمنان(علیه السلام) بهطرف خصومت با حضرتش تبدیل شدند و نیرنگ معاویه به ثمر نشست و جامعه علوی پس از پیمانشکنی اصحاب جمل، دوباره از درون آسیب دید و دچار دشمنان داخلی گردید.
3. صلحطلبی
یک. بهرهبرداری از شرایط دوران انتقال
پس از شهادت حضرت امیر(علیه السلام) امام مجتبی(علیه السلام) بهعنوان فرزند ارشد و وصی امیر مؤمنان(علیه السلام) بامداد روز جمعه بیست و یکم ماه مبارک رمضان سال 40 ق در جمع مردم عزادار، خطبهای خواند و در پی آن «ابنعباس» برخاست و مردم را به بیعت با آن حضرت فراخواند. زمانی که خبر به معاویه رسید، او با استفاده از شرایط دوران انتقالِ امامت به فرزند ارشد حضرت امیر(علیه السلام)، جاسوسانی به کوفه و بصره فرستاد تا اخبار فراهم آورند و به مرکز قدرت رسانند. آنگاه در پاسخ به دعوت امام مجتبی(علیه السلام) برای تسلیم و فرمانبرداری، از سیاست خود دم زده و گردنفرازی نمود. او سپس لشکری به عراق گسیل داشت.
با آنکه امام مجتبی(علیه السلام) در آغاز لشکری با خود همراه داشت، اما سران لشکر مقهور تهدید و تطمیع معاویه شدند و تلاش وی برای فریب سرداران لشکر امام(علیه السلام) نتیجه بخشید. (29) ترور امام مجتبی(علیه السلام) در «ساباط» که باعث بستری شدن فرمانده کل قوای اسلام گردید، بر وخامت شرایط افزود. (30)
دو. کارآمد شدن دنیاطلبی مزمن
از ظرفیتهای نقشه راه امویان، بهرهبرداری از ناتوانی افراد بود. از همینرو معاویه از دنیاطلبی بدخیمی که سپاهیان امام مجتبی(علیه السلام) را مبتلا ساخته و ایشان را در مقابل دشمن ناتوان کرده بود، اهرم فشاری فراهم آورد و حضرتش را در برابر پیشنهاد صلح قرار داد. ازاینرو، امام مجتبی(علیه السلام) پس از بارها سخنرانی با هدف اطلاعرسانی به جماعت، مردم را مخاطب گردانیده و فرمود: «معاویه ما را به چیزی که در آن عزّت و بزرگواری و انصافی نیست؛ وانده است. اکنون اگر طالب زندگی و حیات هستید، از او بپذیریم و این خار را در دیده خود فرو برده و دیده برهم نهیم و اگر طالب مرگ با عزت و شرف هستید، ما جان خود را در راه رضای خدا ببخشیم و محاکمه را به خداوند واگذاریم.» اما جماعت یکصدا فریاد بر آوردند: «ما طالب زندگی و حیات هستیم.» (31)
سه. ارائه صلحنامه سفید
معاویه هرگز دغدغه برپا نمودن شعائر دینی نداشت؛ بلکه در پی تصاحب حکومت و بهرهمندی بیچونوچرا از عایدات سرزمینهای مسلماننشین بود. او که در طول بیست و دو سال فرمانداری شام، از مواهب سرشار منطقه حاصلخیز غوطه دمشق بهرهمند بود، گنج نابرده رنجی را در اختیار داشت و درصدد بود تا قدرت اقتصادی تمام مناطق تحت نفوذ حکومت مرکزی را با کنار زدن حریف قبضه نماید. (32) چنانکه پس از پیوستن «جُند عراق» به لشکرش درمیان جماعت به سخنرانی ایستاد و گفت: «ای اهل عراق! به خدا سوگند من بهخاطر نماز و روزه و زکات و حج با شما نجنگیدم، جنگ من با شما فقط برای حکومت بود؛ اینک بدانید تمام امتیازاتی که به حسن بن علی دادهام، از هم اکنون زیر پای من است ... .» (33)
او در بهدست آوردن صلح بزرگ خود، ردّ سخنی از خویش بهجای ننهاد و با فرستادن کاغذی که ذیل آن ممهور شده بود، پیشنهاد مفاد تفاهمنامه را در اختیار حریف نهاد. اما با تعیین مفاد تفاهم ازسوی امام مجتبی(علیه السلام) بدان وقعی ننهاد. بهنظر میرسد معاویه با در اختیار گذاشتن کاغذ سفید صلحنامه، قصه اعمال اقتدار و توسعهطلبی امویان را مانند برخی از داستانهای جنگ داخلی عصر حاضر با پایانی باز رقم زد؛ به نشانه آنکه هرگاه فرصت مغتنم گردید، از سر گرفتن جنگی بیامان ممکن شود.
درواقع وی با اطلاع از تلونِ مزاج «جُند عراق» فاجعهای را در بطن صلح خویش به ودیعه نهاد و امید به وقوع آن را با توصیهای به خلف بدشگونش نوید داد و گفت: «حسین بن علی[(علیه السلام)] پسر فاطمه[سلام الله علیها] را زیر نظر بگیر. پس او محبوبترین خلایق نزد جماعت است؛ اگر از جانب او موردی بود، من امیدوارم خدا تو را با آنان که پدرش را کشتند و برادرش را خوار ساختند؛ کفایت کند.» (34)
پی نوشت:
.[1] نهجالبلاغه، خطبه 93.
2. المغلوث، اطلس الخلیفة عمربنخطاب، ج 2، ص 247.
3. المهاجر، التأسیس لتاریخ الشیعة فی لبنان و سوریة، ص 31.
4. ابنخلدون، العبر، ج 1، ص 405.
5. نهجالبلاغه، خطبه 27.
6. المهاجر، التأسیس لتاریخ الشیعة فی لبنان و سوریة، ص 84 .
7. نهجالبلاغه، خطبه 3.
8. همان، نامه 75.
9. المهاجر، التأسیس لتاریخ الشیعه فی لبنان و سوریه، ص 62 .
10. نهجالبلاغه، نامه 64 ، ترجمه و شرح فیضالاسلام.
11. همان، نامه 32.
12. همان، خطبه 41.
13. همان، کلام 191.
14. همان، نامه 65 .
15. همان، نامه 7.
16. همان، نامه 10.
17. همان، نامه 6 .
18. همان، نامه 37.
19. همان، نامه 28.
20. ابنجوزی، تلبیس ابلیس، ص 26.
21. نهجالبلاغه، نامه 10.
22. همان، نامه 44.
23. همان، کلام 44.
24. نهجالبلاغه، کلام 181.
25. همان، ترجمه فیضالاسلام، کلام 127.
26. شهرستانی، الملل والنحل، ص 106؛ عاملی، امام علی(علیه السلام) و خوارج، ص 150 و 333.
27. امام خمینی، وصیتنامه، ص 1.
28.نهجالبلاغه، کلام 127، ترجمه و شرح فیضالاسلام.
29. المظفر، البطل العلقمی، ج 3، ص 52.
30. رسولی محلاتی، زندگانی امام مجتبی(علیه السلام)، ص 214.
31. البلاذری، انساب الأشراف، ج 3، ص 151.
32. المهاجر، التأسیس لتاریخ الشیعة فی لبنان و سوریة، ص 241.
33. همان؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 2، ص 44 ـ 21.
34. ابنکثیر، البدایة والنهایه، ج 8، ص 162.
اکرم روشنفکر: استادیار دانشگاه گیلان.
فصلنامه علمی ـ پژوهشی تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی 13