( 4.5 امتیاز از 2326 )

 

عصر شیعه ـ زينب از عصر عاشورا تجلي مي کند. از آن به بعد به او واگذار شده بود. رئيس قافله اوست؛ چون يگانه مرد، زين العابدين(س) است که در اين زمان به شدت مريض است و احتياج به پرستار دارد. پسر زياد دستور داده که از جنس ذکور اولاد حسين هيچکس نبايد باقي بماند، لذا دشمنان چندين بار حمله کردند تا امام زين العابدين را بکشند؛ ولي خودشان گفتند: «انه لما به»(1)؛ او خودش دارد مي ميرد. و اين هم حکمت و مصلحت خدا بود که حضرت امام زين العابدين بدين وسيله زنده بماند و نسل مقدس حسين بن علي باقي بماند. يکي از کارهاي زينب پرستاري از امام زين العابدين است.

در عصر روز يازدهم اسرا را بر مرکب هايي(شتر يا قاطر يا هر دو) که پالان هاي چوبين داشتند، سوار کردند و مقيد بودند که اسرا پارچه اي روي پالان ها نگذارند، براي اين که زجر بکشند. سپس اهل بيت خواهشي کردند که پذيرفته شد. آن خواهش اين بود: «قلن بحق الله الا ما مررتم بنا علي مصرع الحسين»(2)؛ گفتند: شما را به خدا حالا که ما را از اينجا مي بريد، ما را از قتلگاه حسين عبور بدهيد؛ زيرا مي خواهيم براي آخرين بار با عزيزانمان خدا حافظي کنيم. در ميان اسرا تنها امام زين العابدين بودند که به علت بيماري، پاهاي مبارکشان را زير شکم مرکب بسته بودند، اما ديگران روي مرکب آزاد بودند. وقتي به قتلگاه رسيدند، همه بي اختيار خودشان را از روي مرکب ها به زمين انداختند. زينب(سلام الله عليها) خود را به بدن مقدس ابا عبد الله مي رساند، و آن را به گونه اي مي بيند که تا آن زمان نديده بود؛ بدني بي سر و بي لباس. او با اين بدن معاشقه مي کند و سخن مي گويد: «بابي المهموم حتي قضي، بابي العطشان حتي مضي»(3). آنچنان دلسوز ناله کرد که «فابکت و الله کل عدو و صديق»(4)؛ يعني کاري کرد که دوست و دشمن به گريه در آمدند. ولي در عين حال او از وظايف خود غافل نيست. پرستاري زين العابدين به عهده اوست. او نگاه کرد به زين العابدين و ديد حضرت آنچنان ناراحت است كه گويي مي خواهد قالب تهي کند؛ لذا فوراً بدن ابا عبد الله را رها کرد و به سراغ زين العابدين آمد: اي پسر برادرم! چرا تو را در حالي مي بينم که مي خواهد روحت از بدنت پرواز کند؟ فرمود: عمه جان! چطور مي توانم بدنهاي عزيزانمان را ببينم و ناراحت نباشم؟ زينب در اين شرايط شروع مي کند به تسليت خاطر دادن به زين العابدين.ام ايمن، زن بسيار مجلله اي است که ظاهراً کنيز خديجه بوده و سپس آزاد شده است. او سالها در خانه پيغمبر و مورد احترام ايشان بوده است. کسي است که از پيغمبر حديث روايت مي کند. او روايتي را از پيغمبر براي زينب نقل کرده بود كه مربوط به سرنوشت اين خانواده در آينده بود. زينب روزي در اواخر حيات علي عليه السلام، براي اين که مطمئن شود آنچه ام ايمن گفته، صد در صد درست است، خدمت پدرش آمد و گفت: يا ابا! من حديثي اين چنين از ام ايمن شنيده ام، مي خواهم آن را يک بار هم از شما بشنوم، تا ببينم آيا همين گونه است؟ همه روايت را عرض کرد. پيامبر تأييد کرد و فرمود: درست گفته ام ايمن، همين طور است.

زينب در آن شرايط سخت اين حديث را براي امام زين العابدين روايت مي کند. در اين حديث آمده كه اين قضيه فلسفه اي دارد، مبادا در اين شرايط خيال کنيد که حسين کشته شد و از بين رفت. پسر برادر! از جد ما چنين روايت شده است که حسين عليه السلام در همين جا که اکنون جسد او را مي بيني، بدون اين که کفني داشته باشد، دفن مي شود و در همين جا قبر حسين، مطاف خواهد شد.

بر سر تربت ما چون گذري همت خواه

که زيارتگه رندان جهان خواهد بود

زينب آينده را که آنجا کعبه اهل خلوص خواهد بود، براي امام زين العابدين روايت مي کند. بعد ازظهر يازدهم عمر سعد با لشکريانش براي دفن کردن اجساد کثيف افرادش در کربلا ماند، ولي بدنهاي اصحاب ابا عبد الله همان طور روي زمين ماندند. سپس اسرا را حرکت دادند (شب دوازدهم)، يکسره از کربلا تا کوفه که تقريباً دوازده فرسخ است. آنها اين چنين ترتيب داده بودند که روز دوازدهم اسرا را به علامت فتح، با طبل و شيپور و دبدبه وارد کنند و به خيال خودشان آخرين ضربت را به خاندان پيغمبر بزنند.اسرا را حرکت دادند و بردند، در حالي که زينب شايد از روز تاسوعا اصلاً خواب به چشمش نرفته است. سرهاي مقدس را قبلا بريده بودند. تقريباَ دو ساعت بعد از طلوع آفتاب، در حالي که اسرا را وارد کوفه مي کردند، دستور دادند سرهاي مقدس را به استقبال آنها ببرند که با يکديگر بيايند. وضع عجيبي است، غير قابل توصيف است. دم دروازه کوفه اين زن با شخصيت که در عين حال زن باقي ماند و گرانبها، خطابه اي مي خواند(دختر علي، دختر فاطمه اينجا تجلي مي کند). راويان چنين نقل کرده اند که در زمان خاصي زينب موقعيت را مناسب تشخيص داد و خطابه اي ايراد کرد. عبارت تاريخ اين است: «و قد او مات الي الناس ان اسکتوا فارتدت الانفاس و سکنت الاجراس»(5)؛ يعني در آن هياهو و غلغله که اگر دهل مي زدند، صدايش به جايي نمي رسيد، گويي نفسها در سينه ها حبس و صداي زنگها و هياهوها خاموش گشت، مرکبها هم ايستادند و او خطبه اي خواند. راوي مي گويد: «و لم ار و الله خفرة قط انطق منها»(6). اين «خفره» خيلي ارزش دارد، «خفره» يعني زن با حيا. زينب مثل يک زن بي حيا سخن نگفت. زينب آن خطابه را در نهايت عظمت القا کرد. آن حياي زنانگي از او پيدا بود. شجاعت علي با حياي زنانگي در هم آميخته بود.علي عليه السلام بيست سال پيش در کوفه خليفه بود و در مدت پنج سال خلافت خود خطابه هاي زيادي خوانده بود، هنوز در ميان مردم خطبه خواندن علي عليه السلام ضرب المثل بود. راوي مي گويد: گويي علي زنده شده و سخن او از دهان زينب بيرون مي ريزد. مي گويد وقتي حرفهاي زينب - که مفصل هم نيست، ده دوازده سطر بيشتر نيست - تمام شد، مردم را ديدم که همه، انگشتانشان را به دهان گرفته و مي گزيدند.اين است نقش زن به شکلي که اسلام مي خواهد. شخصيتي در عين حيا، عفاف، عفت، پاکي و حريم. تاريخ کربلا به اين دليل مذکر- مؤنث است که در ساختن آن، هم جنس مذکر عامل مؤثري دارد و هم جنس مؤنث، منتهي هر كدام در مدار خودشان. اين تاريخ به دست اين دو جنس ساخته شده است.

پي نوشت:

1ــ بحار الانوار، ج 45، ص 58؛ اللهوف، ص 55، و نظير اين عبارت در مقتل الحسين مقرم، ص 396 و مقتل الحسين خوارزمي، ج 2، ص 39 آمده است که تماماً از حميد بن مسلم روايت مي کنند.

2 و 3ــ بحار الانوار، ج 45، ص 59

4 و5ــ همان، ص 108

تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر