
به قول کرب و بلا، «خون هميشه پيروز است»
عصر شیعه ـ رضا اسماعیلی
1
براي زندگي سرخ،کربلا کافي است
براي لاله شدن،فهم لاله ها کافي است
نداي «هل من...» سالار کربلا آمد
براي گفتن لبيک، اين ندا کافي است
ميان ماندن و رفتن، دچار ترديدي
مکن به غفلت و ترديد اقتدا، کافي است
نه با حسين و نه با لشکر يزيدي تو!
زلال و آينه گون شو ، دگر ريا کافي است
قسم مخور که تو بيعت نموده اي با عشق
بيا به کرب و بلا ،حرف و ادعا کافي است
بيا به مسلخ عشق و به خون وضو کن سرخ
همين براي محک خوردن شما، کافي است
مکن تو چون و چرا در طريق جانبازي
سر بريده بياور ، مگو چرا ، کافي است
به قول کرب و بلا: «خون هميشه پيروز است»
به روز واقعه ،شمشير خون تو را کافي است
مگو که پاي تو لنگ است و کربلا دور است
مگو براي خدا، اين بهانه ها، کافي است
براي لاله شدن، شرط عقل لازم نيست
براي لاله شدن، عاشقي تو را کافي است
شهيد راه خدا را چه حاجتي جز دوست ؟
خدا براي شهيدان، فقط خدا کافي است
حسين و کرب و بلا، زرد و سرخ و ديگر هيچ
حسين و کرب و بلا... شرح ماجرا کافي است
براي آن که شهيدي شوي تو هم يک روز
بخوان نماز شهادت،بگ و «بلي»، کافي است
2
صدايم کاش ميکردي، که از ماندن بپرهيزم
شبي در کربلاي تو، به بوي عشق، برخيزم
صدايم کاش ميکردي، شبي تا شعلهور گردم
به رستاخيز داغ تو، بسوزم، بال و پر ريزم
صدايم کاش ميکردي، تو اي توفان سرخ خون
که من با غيرت خشمت، بپيوندم، بياميزم
صدايم کاش ميکردي، که جان از کف بياندازم
ندارم غير نقد جان، که در پاي غمت ريزم
صدايم کاش ميکردي، که در حسرت نميرم من
تو «هل من ناصرٍ...» گويي، به لبيکي به پاخيزم
صدايم کاش ميکردي، ولي نه... من عقب ماندم
دريغا ظهر عاشورا، تو را من اشک ميريزم
3
شرمندهام، زبان دلم وا نميشود
احساس لال من به تو گويا نميشود
درمانده ام ز وصف تو اي سرخ سرخ سرخ
خون واژه اي به وصف تو پيدا نمي شود
ميخوانمت به نام و نميدانمت هنوز
فهميدنت نصيب دل ما نميشود
در کربلا نبودهام و ميکنم دعا
گردم شهيد عشق تو، اما نميشود
زينب، مگرد دشت پر از لاله را چنين
اي خواهرم، شهيد تو پيدا نميشود
آنسو ستاده بر خط خون ذوالجناح عشق
با من بيا به صحنه که فردا نميشود
گنگم هنوز و کار دلم حسرت است و بس
شرمندهام، زبان دلم وا نميشود
4
بوي مردي عجيب مي آيد
بوي «امَن يُجيب» مي آيد
يک جوانمرد ذوالفقاري خشم
از عدالت ، غريب مي آيد
يک نفر از غروب نخلستان
بي قرار و شکيب مي آيد
با غروري غريب و بُغضي سرخ
يک نفر از فريب مي آيد
«مُسلم» از خواب بيعت کوفه
تلخ و حسرت نصيب مي آيد
«حُر» که اسطوره مي وزد از او
از فراز و نشيب مي آيد
يک نفر از فرات نامردي
تشنه لب، بي نصيب مي آيد
از گلوي بريده «اصغر»
بوي لبيک و سيب مي آيد
دشنه مردي گلوي مولا را
مي بُرد، نانجيب مي آيد
مي وزد ظهر داغ عاشورا
بوي «شام غريب» مي آيد
«کاروان شهيد رفت از پيش»*
بوي وصل حبيب مي آيد
*وامي از رودکي سمرقندي
5
آيينه شدي تا که خدا در تو درخشيد
خورشيدترين حادثه ها در تو درخشيد
بر دوست همان روز که با حنجره خون
گفتي تو «بَلي»،کرب و بلا در تو درخشيد
شد کرب و بلا کعبه تو، حج تو مقبول
گفتي تو چو لبيّک، بلا در تو درخشيد
اي معجزه سرخ! به ايثار تو سوگند
تو خون خدايي، که خدا در تو درخشيد