( 4.4 امتیاز از 0 )

عصر شیعه ـ اشاره

داستان شجاعت و صلابت عباس (ع) مدت­ها پيش از ولادت او آغاز شد؛ از آن روزى كه اميرالمؤمنين (ع) از برادرش عقيل خواست تا براى او زنى برگزيند كه ثمره­ی ازدواج­شان، فرزندانى شجاع و برومند در دفاع از دين و كيان ولايت باشد.(1) او نيز «فاطمه» دختر «حزام بن خالد بن ربيعه» را براى همسرى مولاى خويش انتخاب كرد كه بعدها «ام البنين» خوانده شد.(2)

كودكى و نوجوانى

تاريخ گوياى آن است كه اميرالمؤمنين (ع)، همّ فراوانى مبنى بر تربيت فرزندان خود مبذول مى‏داشتند و عباس (ع) را افزون بر تربيت در جنبه‏هاى روحى و اخلاقى، از نظر جسمانى نيز مورد تربيت و پرورش قرار مى‏دادند تا جايى كه از تناسب اندام و ورزيدگى اعضاى او، به خوبى توانايى و آمادگى بالاى جسمانى او فهميده مى‏شد. علاوه بر ويژگي­هاى وراثتى كه عباس (ع) از پدرش به ارث برده بود، فعاليت­هاى روزانه، اعم از كمك به پدر در آبيارى نخلستان­ها و جارى ساختن نهرها و حفر چاه­ها و نيز بازي­هاى نوجوانانه، بر تقويت قواى جسمانى او مى‏افزود. از جمله بازي­هايى كه در دوران كودكى و نوجوانى عباس (ع) بين كودكان و نوجوانان رايج بود، بازى‏اى به نام «مداحى»(3) بود كه تا اندازه‏اى شبيه به ورزش گلف است و در ايران زمين به «چوگان» شهرت داشته. در اين بازى كه به دو گونه­ی سواره يا پياده امكان‏پذير بود، افراد با چوبى كه در دست داشتند، سعى مى‏كردند تا گوى را از دست حريف بيرون آورده، به چاله‏اى بيندازند كه متعلق به طرف مقابل است. اين گونه سرگرمي­ها، نقش مهمى در چالاكى و ورزيدگى كودكان داشت. افزون بر آن نگاشته‏اند كه اميرالمؤمنين (ع) به توصيه‏هاى پيامبر (ص) مبنى بر ورزش جوانان و نوجوانان، اعم از سواركارى، تيراندازى، كشتى و شنا­، جامه­ی عمل مى‏پوشانيد و خود شخصاً، فنون نظامى را به عباس (ع) فرا مى‏آموخت.

نخستين بارقه‏هاى جنگ­آورى

به حق، اميرالمؤمنين (ع) بيش­ترين سهم را در بروز اين ويژگى برجسته و كارآمد – هم از لحاظ جسمی و هم روحى - در عباس (ع) بر عهده داشت. تيزبينى اميرالمؤمنين (ع) در پرورش عباس (ع)، از او چنان قهرمان نام‏آورى در جنگ­هاى مختلف ساخته بود كه شجاعت و شهامت او، نام على (ع) را در كربلا زنده كرد.

روايت شده است كه اميرالمؤمنين (ع) روزى در مسجد نشسته و با اصحاب و ياران خود گرم گفت­ وگو بود. در اين لحظه، مردی عرب در آستانه­ی در مسجد ايستاد. از مركب خود پياده شد و صندوقى را كه همراه آورده بود، از روى اسب برداشت و داخل مسجد آورد. به حاضران سلام كرد و نزديك آمد و دست على (ع) را بوسيد و گفت: «مولاى من! براى شما هديه‏اى آورده‏ام» و صندوقچه را پيش روى امام نهاد. امام در صندوقچه را باز كرد. شمشيرى آب ديده در آن بود.

در همين لحظه، عباس (ع) كه نوجوانى نورسيده بود، وارد مسجد شد. سلام كرد و در گوشه‏اى ايستاد و به شمشيرى كه در دست پدر بود، خيره ماند. اميرالمؤمنين (ع) متوجه شگفتى و دقت او گرديد و فرمود: «فرزندم! آيا دوست دارى اين شمشير را به تو بدهم؟» عباس (ع) گفت: آرى! اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «جلوتر بيا!» عباس (ع) پيش روى پدر ايستاد و امام با دست خود، شمشير را بر قامت بلند او حمايل نمود. سپس نگاهى طولانى به قامت او نمود و اشك در چشمانش حلقه زد. حاضران گفتند: «يا اميرالمؤمنين! براى چه مى‏گرييد؟» امام پاسخ فرمود: «گويا مى‏بينم كه دشمن پسرم را احاطه كرده و او با اين شمشير به راست و چپ دشمن حمله مى‏كند تا اين­كه دو دستش قطع مى‏گردد..»(4) و اين گونه نخستين بارقه‏هاى شجاعت و جنگ­آورى در عباس (ع) به بار نشست.

شركت در جنگ­ها، نمونه‏هاى بارزى از شجاعت

شايد اولين تجربه­ی حضور عباس در صحنه­ی سياسى، شركت او در جنگ جمل بوده است؛ اما از تلاش­هاى او در اين جنگ، اسناد چندان معتبرى در دست نيست. احتمال آن مى‏رود كه كم سن و سال بودن اين نوجوان تلاش­گر، سبب شده تا فعاليت­هاى او از حافظه­ی تاريخ پاك شود. اما حضور پررنگ او در جنگ صفين، برگ زرينى بر كتاب نام‏آورى او افزوده است. در اين مجال به بررسى گوشه‏هايى از اخبار اين جنگ پرداخته مى‏شود.

1. آب‏رسانى، تجربه­ی پيشين

پس از ورود سپاه هشتاد و پنج هزار نفرى معاويه به صفين، وى به منظور شكست دادن اميرالمؤمنين (ع) عده زيادى را مأمور نگهبانى از آب راه فرات نمود و «ابوالاعور اسلمى» را بدان گمارد. سپاهيان خسته و تشنه­ی اميرالمؤمنين (ع) وقتى به صفين مى‏رسند، آب را به روى خود بسته مى‏بينند. تشنگى بيش از حد سپاه، اميرالمؤمنين (ع) را بر آن مى‏دارد تا عده‏اى را به فرماندهى «صعصعه بن صوحان» و «شبث بن ربعى» براى آوردن آب اعزام نمايد. آنان به هم­راه تعدادى از سپاهيان، به فرات حمله مى‏كنند و آب مى‏آورند.(5) در اين حمله امام حسين (ع) و اباالفضل العباس (ع) نيز شركت داشتند و مالك اشتر اين گروه را هدايت مى‏نمود.(6)

به نوشته برخى تاريخ‏نويسان معاصر، هنگامى كه امام حسين (ع)، در روز عاشورا از اجازه دادن به عباس (ع) براى نبرد امتناع مى‏ورزد، او براى تشویق امام حسين (ع) خطاب به امام عرض مى‏كند: «آيا به ياد مى‏آورى آن‏گاه كه در صفين آب را به روى ما بسته بودند، به همراه شما براى آزاد كردن آب تلاش بسيار كردم و سرانجام موفق شديم به آب دست يابيم و در حالى كه گرد و غبار صورتم را پوشانيده بود، نزد پدر بازگشتیم؟...»(7)

2. اهتمام اميرالمؤمنين (ع) در تقويت روحيه­ی جنگ­آورى عباس(ع)  

در جريان آزادسازى فرات توسط لشكريان اميرالمؤمنين (ع)، مردى تنومند و قوى هيكل به نام «كُرَيْب بن ابرهه» از قبيله­ی «ذى يزن» از صفوف لشكريان معاويه براى هماورد طلبى جدا شد. در مورد قدرت بدنى بالاى او نگاشته‏اند كه وى يك سكه­ی نقره را بين دو انگشت شست و سبابه خود چنان مى‏ماليد كه نوشته‏هاى روى سكه ناپديد مى‏شد.(8) او خود را براى مبارزه با اميرالمؤمنين (ع) آماده مى‏ساخت. معاويه براى تحريك روحيه­ی جنگى او مى‏گفت: علی (ع) با تمام نيرو مى‏جنگد [و جنگ­جويى سترگ است] و هر كس را ياراى مبارزه با او نيست. [آيا توان رويارويى با او را دارى؟]. كريب پاسخ مى‏داد: من [باكى ندارم و] با او مبارزه مى‏كنم.

نزديك آمد و اميرالمؤمنين (ع) را براى مبارزه صدا زد. يكى از پيش‏مرگان مولا على (ع) به نام «مرتفع بن وضاح زبيدى» پيش آمد. كريب پرسيد: كيستى؟ گفت: هماوردى براى تو ! كريب پس از لحظاتى جنگیدن او را به شهادت رساند و دوباره فرياد زد: يا شجاع‏ترين شما با من مبارزه كند، يا على (ع) بيايد. «شرحبيل بن بكر» و پس از او «حرث بن جلاّح» به نبرد با او پرداختند، اما هر دو به شهادت رسيدند. اميرالمؤمنين (ع) كه اين شكست­هاى پى‏درپى را سبب از دست رفتن روحيه­ی جنگ­آوری و سرخوردگى ياران خود مى‏ديد، دست به اقدامى عجيب زد. او فرزند رشيد خود عباس (ع) را كه در آن زمان على‏رغم سن كم جنگ­جويى كامل و تمام عيار به نظر مى‏رسيد،(9) فراخواند و به او دستور داد كه اسب، زره و تجهيزات نظامى خود را با او عوض كند و در جاى اميرالمؤمنين (ع) در قلب لشكر بماند و خود لباس جنگ عباس (ع) را پوشيد و بر اسب او سوار شد و در مبارزه‏اى كوتاه اما پر تب و تاب، كريب را به هلاكت رساند... و به سوى لشكر بازگشت و سپس محمد بن حنفيه را بالاى نعش كريب فرستاد تا با خون­خواهان كريب مبارزه كند.(10)

اميرالمؤمنين (ع) از اين حركت چند هدف را دنبال مى‏كرد : هدف بلندى كه در درجه­ی اول پيش چشم او قرار داشت، روحيه بخشيدن به عباس (ع) بود كه جنگ­آورى نو رسيده بود. در درجه­ی دوم او مى‏خواست لباس و زره و نقاب عباس (ع) در جنگ­ها شناخته شده باشد و در دل دشمن ترسى از صاحب آن تجهيزات بيندازد و برگ برنده را به دست عباس (ع) در ديگر جنگ ها بدهد تا هرگاه فردى با اين شمايل را ديدند، پيكار على (ع) در خاطرشان زنده شود.

و در گام واپسين، امام با اين كار مى‏خواست كريب نهراسد و از مبارزه با على (ع) شانه خالى نكند(11) و هم­چنان سرمست از باده غرور و افتخارِ به كشتن سه تن از سرداران اسلام، در ميدان باقى بماند و به دست امام(ع) كشته شود تا هم او و هم همرزمان زرپرست و زورمدارش، طعم شمشير اسلام را بچشند.

3. درخشش در جنگ صفين

در صفحات ديگرى از تاريخ اين جنگ طولانى و بزرگ كه منشأ پيدايش بسيارى از جريان­هاى فكرى و عقيدتى در پاي­گاه­هاى اعتقادى مسلمانان بود، به خاطره­ی جالب و شگفت‏انگيز ديگرى از درخشش حضرت عباس (ع) بر مى‏خوريم. اين‏گونه نگاشته‏اند: در گرماگرم نبرد صفين، جوانى از صفوف سپاه اسلام جدا شد كه نقابى بر چهره داشت. جلو آمد و نقاب از چهره‏اش برداشت، هنوز چندان مو بر چهره‏اش نروييده بود، اما صلابت از سيماى تاب­ناكش خوانده مى‏شد . سنّش را حدود هفده سال تخمين زده‏اند . مقابل لشكر معاويه آمد و با نهيبى آتشين مبارز خواست . معاويه به «ابوشعثاء» كه جنگ­جويى قوى در لشكرش بود، رو كرد و به او دستور داد تا با وى مبارزه كند . ابوشعثاء با تندى به معاويه پاسخ گفت : مردم شام مرا با هزار سواره نظام برابر مى‏دانند [اما تو مى‏خواهى مرا به جنگ نوجوانى بفرستى؟] آن‏گاه به يكى از فرزندان خود دستور داد تا به جنگ حضرت برود. پس از لحظاتى نبرد، عباس (ع) او رادر خون خود غلطاند. گرد و غبار جنگ كه فرو نشست، ابوشعثاء با نهايت تعجب ديد كه فرزندش در خاك و خون مى‏غلطد. او هفت فرزند داشت. فرزند ديگر خود را روانه كرد، اما نتيجه، تغييرى ننمود. تا جايى كه همگى فرزندان خود را به نوبت به جنگ با او فرستاد، اما آن نوجوان دلير همگى آنان را به هلاكت ‏رساند. در پايان ابوشعثاء كه آبروى خود و پيشينه­ی جنگ­آورى خانواده‏اش را بر باد رفته مى‏ديد، به جنگ با او شتافت، اما حضرت او را نيز به هلاكت رساند، به گونه‏اى كه ديگر كسى جرأت  مبارزه با او را به خود نمى‏داد. تعجب و شگفتى اصحاب اميرالمؤمنين (ع) نيز برانگيخته شده بود. هنگامى كه به لشكرگاه خود بازگشت، اميرالمؤمنين (ع) نقاب از چهره­ی فرزند رشيدش برداشت و غبار از چهره­ی او سترد... .(12)

دوشادوش امام حسن (ع)

دوران سراسر رنج اميرالمؤمنين (ع) در سحرگاه شب 21 رمضان، سال 40 هجرى به پايان رسيد. امام پيش از شهادت به فرزند برومندش، عباس (ع) توصيه‏هاى فراوانى مبنى بر يارى رساندن به برادران معصوم و امامان او به ويژه امام حسين (ع) نمود و در شب شهادتش، عباس (ع) را به سينه چسبانيد و به او فرمود: پسرم! به زودى چشمم به ديدار تو در روز قيامت روشن مى‏شود. به خاطر داشته باش كه در روز عاشورا به جاى من، فرزندم حسين (ع) را يارى كنى.(13) و اين گونه از او پيمانى ستاند كه هرگز از رهبرى برادران خود تخطى نكند و همواره دوشادوش آنان به احياى تكاليف الهى و سنت نبوى (ص) در جامعه بپردازد.

او در جريان توطئه­ی صلحى كه از سوى معاويه به امام مجتبى (ع) تحميل شد، همواره موضعى موافق با امام و برادر معصوم و مظلوم خويش اتخاذ نمود، تا آنجا كه حتى برخى از دوستان نيز از اطراف امام متوارى شدند. نوشته‏اند «سليمان بن صرد خزاعى» كه پس از قيام امام حسين (ع) قيام توابين را سازماندهى كرد و از ياران و دوستان امام على (ع) به شمار مى‏رفت، پس از انعقاد صلح، روزى امام مجتبى (ع) را «مُذِلُّ المؤمنين» خطاب نمود؛(14)

اما با وجود اين شرائط نابه­سامان، حضرت عباس (ع) دست از پيمان خود با برادران و ميثاقى كه با پدرش ، على (ع) در شب شهادت او بسته بود ، بر نداشت و هرگز پيش‏تر از آنان گام برنداشت و اگرچه صلح هرگز با روحيه­ی جنگ­آورى و رشادت او سازگار نبود، اما اصل پيروىِ بى‏چون و چرا از امام بر حق خود را به كار بست و سكوت نمايد.

در اين اوضاع نابه­هنجار حتى يك مورد در تاريخ نمى‏يابيم كه او على‏رغم عمل­كرد برخى دوستان، امام خود را از روى خيرخواهى و پنددهى مورد خطاب قرار دهد. پس از بازگشت امام مجتبى (ع) به مدينه، عباس (ع) در كنار امام به دستگيرى از نيازمندان پرداخت و هداياى كريمانه­ی برادر خود را بين مردم تقسيم مى‏كرد. او در اين دوران لقب «باب الحوائج» يافت(15) و وسيله­ی دستگيرى و حمايت از محرومين جامعه گرديد. او در تمام اين دوران در حمايت و اظهار ارادت به امام خويش كوتاهى نكرد، تا آن زمان كه دسيسه­ی پسر ابوسفيان، امام را در آرامشى ابدى، در جوار رحمت الهى سكنا داد. آرى، به آن نيز بسنده نكردند و بدن مسموم او را آماج تيرهاى كينه‏توزى خود قرار دادند. آن­جا بود كه كاسه­ی صبر عباس (ع) لبريز شد و غيرت حيدرى‏اش به جوش آمد. دست بر قبضه­ی شمشير برد، اما دستان مهربان امام حسين (ع) نگذاشت آن را از غلاف بيرون آورد و با نگاهى اشك آلود، برادر غيور خود را باز هم دعوت به صبر نمود.(16)

يار وفادار امام حسين (ع)

حضرت عباس (ع) با دقت و تيزبينى فراوان، مسائل و مشكلات سياسى جامعه را دنبال مى‏كرد و از پشتيبانى امام خود دست بر نمى‏داشت و هرگز وعده‏هاى بنى‏اميه، او را از صف حق‏پرستى جدا نمى‏ساخت و حمايت بى‏دريغش را از امام اعلام مى‏داشت. يزيد پس از مرگ معاويه به فرمان­دار وقت مدينه «وليد بن عقبه» نگاشت: «حسين (ع) را احضار كن و بى‏درنگ از او بيعت بگير و اگر سر باز زد گردنش را بزن و سرش را براى من بفرست.» وليد با مروان مشورت نمود. مروان كه از دشمنان سرسخت خاندان عصمت و طهارت عليهم‏السلام به شمار مى‏رفت، در پاسخ وليد گفت: «اگر من جاى تو بودم گردن او را مى‏زدم. او هرگز بيعت نخواهد كرد.» سپس امام حسين (ع) را احضار كردند. حضرت عباس (ع) نيز به هم­راه سى تن از بنى هاشم امام را هم­راهى نمودند. امام داخل دارالاماره­ی مدينه گرديد و بنى هاشم بيرون از دارالاماره منتظر فرمان امام شدند و وليد از امام خواست تا با يزيد بيعت نمايد؛ اما امام سرباز زد و فرمود: «بيعت به گونه­ی پنهانى چندان درست نيست. بگذار فردا كه همه را براى بيعت حاضر مى‏كنى، مرا نيز احضار كن [تا بيعت نمايم].» مروان گفت: «امير! عذر او را نپذير! اگر بيعت نمى‏كند گردنش را بزن.» امام برآشفت و فرمود: «واى بر تو اى پسر زن آبى‏چشم! تو دستور مى‏دهى كه گردن مرا بزنند! به خدا كه دروغ گفتى و بزرگ‏تر از دهانت سخن راندى.»(17)

در اين لحظه، مروان شمشير خود را كشيد و به وليد گفت: «به جلّادت دستور بده گردن او را بزند! قبل از اين­كه بخواهد از اين­جا خارج شود. من خون او را به گردن مى‏گيرم.» امام همان‏گونه كه به بنى هاشم گفته بود، آنان را مطلع كرد، و عباس (ع) به همراه افرادش با شمشيرهاى آخته به داخل يورش بردند و امام را به بيرون هدايت نمودند.(18) امام صبح روز بعد آهنگ هجرت به سوى حرم امن الهى نمود و عباس (ع) نيز همانند قبل، بدون درنگ و تأمل در نتيجه و يا تعلّل در تصميم‏گيرى، بار سفر بست و با امام هم­راه گرديد و تا مقصد اصلى، سرزمين طفّ، از امام جدا نشد و ميراث سال­ها پرورش در خاندان عصمت و طهارت عليهم‏السلام را با سخنراني­ها، جانفشاني­ها و حمايت­هاى بى‏دريغش از امام به منصه­ی ظهور رساند.

پی نوشت ها

1. نفس المهموم، شيخ عباس قمى، قم، مكتبه بصيرتى، 1405 ق.، ص 332.

2. اعيان الشيعه، سيدمحسن امين، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1406 ق.، ج7، ص429.

3. نگرشى تحليلى به زندگانى امام حسين (ع) ، عباس محمود عقاد، برگردان: مسعود انصارى، تهران، نشر پرديس، 1380 ش.، ص57.

4. مولد العباس بن على (ع)، محمدعلى ناصرى، قم، انتشارات شريف الرضى، 1372 ش، صص61 و 62.

5. نگرشى تحليلى به زندگانى حضرت عباس (ع) ، ابوالفضل هادى‏منش، قم، مركز پژوهش­هاى اسلامى صدا و سيما، 1381 ش.، ص47، به نقل از تذكره الشهداء، ص255.

6. معالى السبطين، محمدمهدى حائرى مازندرانى، بيروت، مؤسسه النعمان، بى‏تا، ج2، ص437؛ العباس، ص153.

7. العباس (ع) ، عبدالرزاق مقرم، نجف، مطبعه الحيدريه، بى‏تا، ص88.

8. المناقب، احمدبن محمدالمكى الخوارزمى، قم، مؤسسه النشر الاسلامى، 1411 ق.، ص227؛ العباس، ص154.

9. همان.

10. همان، ص228.

11. همان.

12. العباس (ع) ، ص153؛ كبريت الاحمر، محمدباقر بيرجندى، تهران، كتاب­فروشى اسلاميه، 1377 ق.، ص385.

13. معالى السبطين، محمدمهدى حائرى‏ مازندرانى، بيروت، مؤسسه النعمان، بى‏تا، ج1، ص454.

14. الامامه والسياسه، عبداللّه‏ بن مسلم ابن قتيبه الدينورى، برگردان: ناصر طباطبايى، تهران، انتشارات ققنوس، 1379 ش.، ص188.

15. مولد العباس بن على (ع) ، ص74.

16. العباس (ع) ، ص156؛ العباس بن على (ع) ، رائد الكرامه و الفداء فى الاسلام، باقر شريف قرشى، بيروت، دارالكتاب الاسلامى، 1411ق.، ص112.

17. تاريخ الطبرى، محمد بن جرير الطبرى، بيروت، مؤسسه عزالدين، 1407 ق.، ج3، ص172؛ الملهوف على قتلى الطفوف، سيد بن طاووس، قم، انتشارات اسوه، 1404 ق.، ص98.

18. مناقب آل ابى طالب، ابوجعفر محمد بن على بن شهرآشوب السروى المازندرانى، بيروت، دارالاضواء، بى‏تا، ج4، ص88.

 

تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر