(
0
)
امتیاز از

نقش زنان در واقعه عاشورا آموزش صبر و روحیه بخشی
روحیه مقاومت وتحمل زنان در شهادت عزیزان خود در كربلا، درس دیگر نهضت بود، اوج این صبوری وپایداری در رفتار و روحیات حضرت زینب كبری(س) جلوهگر بود. سیّدبن طاووس پس از اینكه نقل رویای صادقه امام حسین(ع) درباره شهادت خود برای خواهرش حضرت زینب(س) را ذكر میكند، درباره توصیه امام حسین(ع) به خواهرش در مورد صبر و حفظ آرامش مینویسد: راوی گفت: هنگامیكه حضرت زینب(س) این سخن رویای صادقه را شنید، بر صورت خود سیلی زد وبا صدای بلند گریست، امام حسین(ع) به او فرمود: خواهرم! آرامش خود را حفظ كن و كاری مكن كه دشمن زبان به طعن و ملامت ما بگشاید.(1)
در مقابل فرومایگی های دشمن در غارت خیام و آتش زدن آنها پس از شهادت حضرت اباعبدالله الحسین(ع) و اصحاب و یاران وفادارش، كتك زدن زنان و كودكان، تاخت وتاز دشمنان بااسب به روی اجساد مطهر شهداء و مشاهده این مناظر توسط زنان و كودكان، اسارت اهل بیت، تنهایی و كودكان، عبور كاروان اسرا از قتلگاه شهداء، رنج وتعب سفر اسارت، عبور از میدانهای كوفه، حضور در مجلس ابن زیاد و سفر به شام و حضور در بارگاه یزید در غل و زنجیر، تنها چیزی كه امیدبخش زنان و كودكان داغدار و ستمدیده بود، صبر و مقاومت زنان با تأسی بر صبر و مقاومت حضرت زینب(س) و دیگر زنان اهلبیت(ع) مانند ام كلثوم(ع) و ... بعد از امید به خداوند رحمان بود. به نمونه هایی از فرومایگی های دشمن در افزودن به رنج و تعب اهلبیت پیامبر(ص) اشاره میكرد:
غارت خیام و آتش زدن خیام
سیّد بن طاووس مینویسد: لشكر ابن سعد برای غارت كردن اهل بیت پیامبر(ص) و نور دیدگان حضرت زهرا(س) از یكدیگر سبقت میگرفتند، آنها حتّی به چادری كه زنی به كمر بسته بود، رحم نكردند و آن را گرفته و بردند. دختران خاندان پیامبر(ص) از خیمهها خارج شدند و همگی زار میزدند و میگریستند، آنها هر یك بر بالین شهیدی رفته و شروع به نوحه سرایی نمودند.
راوی گفت: لشكر ابن سعد، زنان را از خیمه ها خارج نمودند و خیمه ها را به آتش كشیدند و بانوان اهلبیت(ع) را در حالی كه سر آنها برهنه و لباسهایشان به تاراج رفته بود، با پای برهنه و نالان و گریان بیرون آورده و آنها را با ذلت و خواری اسیر كردند.(2)
صدوق به اسناد خویش از محمّد بن سنان از ابوالجارود زیان بن منذر از عبداللهبنالحسن از مادرش فاطمه بنت حسین(ع) روایت میكند كه گفت:
غارتگران به خیمه ما آمدند، آنگاه كه من دختر بچهای بودم و خلخالی از طلا به پا داشتم. مردی خلخال را از پایم درآورد و گریه میكرد. گفتم: ای دشمن خدا چرا گریه میكنی ؟ گفت: چرا گریه نكنم در حالی كه دختر رسول خدا(ص) را غارت میكنم. گفتم: غارت نكن. گفت: ترسم اگر من غارت نكنم دیگری بیاید و بگیرد. فاطمه گوید: همه چیز را به غارت بردند، حتّی پارچههای سر ما را بردند .(3) در حیاةالامامالحسین(ع) آمده است:
پس از شهادت امام حسین(ع) سپاه كوفه به خیمهها حمله كرده، ضمن به آتش كشیدن آنها، هر چه در خیمهها بود، غارت كردند و از گوشها و پاهای اطفال، گوشواره و خلخال بیرون آوردند . (4)
از فاطمه صغری دختر امامحسین(ع) نقل شده است كه پس از شهادت امام(ع) یكی از سواران سپاه عمر سعد به طرف او كه جلوی یكی از خیمه ها ایستاده بود، حملهور میشود و با نیزه به او ضربتی میزند كه بر زمین خورد، آنگاه گوشواره از گوشش میكند و خون جاری میشود .(5) در عوالم الامامالحسین(ع) این مطلب در مورد امكلثوم(ع) ذكر شده است.(6)
عبور از قتلگاه شهدا و توصیه به صبر
رسولی محلاتی مینویسد: از امام سجّاد(ع) روایت شده است كه در حدیثی به مردی به نام «زائده» فرمود: در آن حال كه ما را از كنار كشتگان عبور دادند، من به اجسادی كه روی زمین افتاده و كسی آنها را به خاك نسپرده بود چشم دوخته بودم و مشاهده آن منظره سخت بر من ناگوار آمد و سینهام را در هم فشرد و اضطراب و نگرانیم از دیدن آن اجساد شدید شد و چیزی نمانده بود كه جان از تنم بیرون رود!
عمه ام زینب كبری دختر علی(ع) كه حال مرا دید گفت: ای بازمانده جد و پدر و مادرم! تو را چه شده كه میبینم جان خود را به كف گرفته و میخواهی قالب تهی كنی؟
در پاسخ گفتم: چگونه بی تاب نشوم و شكیبایی از دست ندهم در حالی كه به چشم خود سرور خود و برادران و عموها و عموزادگان خود را میبینم كه بدنهای به خون آغشته شان روی زمین افتاده و جامههاشان را از تنشان ربوده و كسی نیست كه آنها را كفن و دفن كند؟ نه كسی به سوی آنان میرود و نه انسانی به ایشان نزدیك میشود گویا اینان از خانواده «دیلم» و «خزر» (غیر مسلم) هستند.
عمه ام زینب كه این سخنان را شنید به من گفت: مبادا آنچه میبینی تو را بی تاب كند كه به خدا سوگند این ماجرا روی عهد و پیمانی بود كه رسول خدا(ص) كه از جد و پدر و عمویت گرفته وهمانا خدا تعالی از گروهی از این امت سركشان و فرعونان امت آنها را نمیشناسند امّا در میان اهل آسمانها شناخته شده و معروف هستند پیمان گرفته كه بیایند و این اعضای پراكنده)و بدنهای قطعه قطعه و جسدهای به خون آغشته) را جمع آوری كنند و به خاك بسپارند و در این سرزمین برای قبر پدرت «سیدالشهداء(ع)» نشانه و علامتی نصب خواهند كرد كه با گذشت زمانها و شب و روزها از بین نخواهد رفت.
پیشوایان كفر و پیروان ضلالت و گمراهی كوشش زیادی خواهند كرد تا آن قبر مطهر را محو كنند و آثار آن را ویران كرده و از بین ببرند، امّا از این تلاش و كوشش هیچ نتیجهای نگرفته و بلكه روزبه روز این اثر آشكارتر شود و كار او برتر و بالاتر رود.
امام سجّاد فرماید: ازعمهام پرسیدم: این عهد و پیمان را ازكجا دانستی و این خبر را ازكجا شنیدی؟ پاسخ داد: این مطلب را«ام ایمن» از پیغمبر برای من نقل كرده و سپس بهدنبال آن حدیث مفصلی را از «ام یمن» نقل میكند .(7) از این جالبتر آن كه در برخی ازكتابها نقل شده است كه چون زینب(س) خواست از آن سرزمین برود، كنار بدن مطهر برادر آمد، دستهای خود را زیر آن جسد قطعه قطعه و بیسر انداخت و آن را روی دست بلند كرد و گفت: «اَللَّهُمَّ تَقَبَّل مِنّا هذَا القَلیلَ مِنَ القُرْبان»! خدایا این قربانی كوچك را از ما خاندان قبول فرما.(8)
جلوهگری صبر و مقاومت و روحیه بخشی در زنان عاشورا بالاخص در وجود حضرت زینب(س) علاوه بر عظمت روحی ایشان، توصیههای مكرری است. امام حسین(ع) قبل از شهادت میفرماید: حضرت علیبنالحسین(ع) در روایتی چنین فرموده است: در شب عاشورا در خیمهام نشسته بودم و عمهام زینب(ع) از من پرستاری میكرد، در آن هنگام پدرم به خیمه خود رفت و»جوین « غلام آزاد شده ابی ذر غفاری نزد او نشسته و شمشیر آن حضرت را اصلاح میكرد، پدرم شروع به خواندن اشعار زیر كه حاكی از بیوفایی دنیاست:
ای روزگار! اف بر دوستی تو! چه بسا یاران و طالبانی را كه در بامداد و شامگاهت كشتی آری! روزگار بهجای آنان دیگری را نپذیرد.
به راستی كه پایان كار دست خدای شكوهمند است و هر زندهای باید این راه را طی كند. و این اشعار را دو یا سه بار تكرار كرد و من از خواندن این اشعار مقصود او را دانستم، بغض گلویم را گرفت، امّا خودداری كردم و بههر ترتیبی بود خاموش شدم و دانستم فرمان زمان بلا فرارسیده است. ولی عمهام زینب چون دل نازكتر بود با شنیدن این اشعار، بی تاب شد و نتوانست خودداری كند و لذا بیتابانه از جا برخاست و به نزد امام(ع) دوید و گفت: «برادر جان! این حرف كسی است كه به كشته شدن خویش یقین پیدا كرده است.»
امام فرمودند: «آری خواهرم!» حضرت زینب(ع) فرمودند: آه چه مصیبتی! این حسین است كه از خبر شهادت و مرگ خویش میدهد. راوی گفت: زنان همگی شروع به گریستن نمودند. به صورتهای خویش سیلی میزدند و گریبان چاك مینمودند، امكلثوم(ع) پیوسته فریاد میزد: «وامُحَّمداه! واعَلیّاهُ! وااُمّاهُ! وااَخاهُ! وا حُسَیناهُ! وای از بیچارگی پس از تو ای اباعبدالله! راوی گوید: «امام حسین(ع) خواهرش را دلداری داد و میگفت: خواهرم! دلت را به وعدههای الهی امیدوار ساز! زیرا كه اهل آسمان و زمین همگی فانی شده و میمیرند و تمامی آفریدگان رو به هلاكت میروند.» سپس فرمودند: « خواهرم امكلثوم! تو ای زینب! و تو ای فاطمه و ای رباب! گوش دهید، هنگامی كه من به شهادت رسیدم، گریبان چاك مسازید و صورتهایتان را با ناخن نخراشید و سخنان بیهوده بر زبان میآورید! »(9)
امام(ع) مانند این كه با این سخنان ضمن سفارش خواهر و اهلبیت به صبر و سكون و بردباری و نوعی تصرف و تكوینی در دل آنان او را برای روبهرو شدن با مصایب دشوار بعدی آماده نمود.
صبر در زندان ابن زیاد
طبری مینویسد: در روایت دیگر ازعوانه بن حكم چنین آمده است كه وقتی حسین كشته شد و بنه و اسیران را در كوفه نزد عبیداللهبنزیاد آوردند، در آن اثنا كه اسیران را برداشته بودند، سنگی در زندان افتاد كه نوشتهای بدان بسته بود به این مضمون پیك درباره شما به فلان و فلان روز سوی یزیدبنمعاویه روان شد، فلان و فلان روز میرود و فلان و فلان روز باز میآید، اگر تكبیر شنیدید یقین كنید كه كشتن است و اگر تكبیری نشنیدید امان است ان شاءالله. گوید: دو روز یا سه روز پیش از آمدن پیك شد، سنگی به زندان افتاد كه نوشتهای بدان بسته بود و با یك تیغ و نوشته چنین بود: وصیت كنید و سفارش بگویید كه فلان و فلان روز در انتظار میكنید. گوید: پیك آمد و تكبیر شنیده نشد و نامه آمد كه اسیران را پیش من بفرست.(10)
پینوشتها:
1. تاریخ طبری، ج 7، ص 3018 ـ 301(ع) ؛ لهوف، ص 127.
2. تاریخ طبری، ج 7، ص 3040 و 3062؛ لهوف، ص 181؛ نفس المهموم، ص 474 و 479.
3. امالی صدوق، موسسه الاعلمی المطبوعات، 1400 ق، ص 161، حدیث 2؛ محدثات شیعه، ص246؛ بحار الانوار، ج 45، ص 83.
4. حیاة الامام حسین بن علی7، القرشی، باقر شریف، دارالكتب العلمیه قم، 1396ق، ج3، ص301؛ فیض الدموع، نواب تهرانی، محمّد ابراهیم (ملقب به بدایع نگار)، تصحیح اكبر ایرانی،ص212.
5. بحارالانوار، ج 45، ص 41.
6. عوالمالامام الحسین7، ص 305.
7. كامل الزیارات، ابن قولویه، جعفر بن محمّد، مكتب المرتضویه، نجف، 1356ق، ص261ـ266؛ زینب عقیله بنی هاشم، رسول محلاتی، سیّد هاشم، نشر مشعر، ص 64 ـ65.
8. زینب عقیله بنی هاشم، ص 66.
9. تاریخ طبری، ج 7، ص 3017؛ الكامل فی التاریخ، ج 5، ص 165؛ لهوف، ص 117؛ زینب عقیله بنیهاشم، ص 44 ـ 46.
10. تاریخ طبری، ج 7، ص 307(ص) 3075 ؛ الكامل فی التاریخ، ج 5، ص 197.
غارت خیام و آتش زدن خیام
سیّد بن طاووس مینویسد: لشكر ابن سعد برای غارت كردن اهل بیت پیامبر(ص) و نور دیدگان حضرت زهرا(س) از یكدیگر سبقت میگرفتند، آنها حتّی به چادری كه زنی به كمر بسته بود، رحم نكردند و آن را گرفته و بردند. دختران خاندان پیامبر(ص) از خیمهها خارج شدند و همگی زار میزدند و میگریستند، آنها هر یك بر بالین شهیدی رفته و شروع به نوحه سرایی نمودند.
راوی گفت: لشكر ابن سعد، زنان را از خیمه ها خارج نمودند و خیمه ها را به آتش كشیدند و بانوان اهلبیت(ع) را در حالی كه سر آنها برهنه و لباسهایشان به تاراج رفته بود، با پای برهنه و نالان و گریان بیرون آورده و آنها را با ذلت و خواری اسیر كردند.(2)
صدوق به اسناد خویش از محمّد بن سنان از ابوالجارود زیان بن منذر از عبداللهبنالحسن از مادرش فاطمه بنت حسین(ع) روایت میكند كه گفت:
غارتگران به خیمه ما آمدند، آنگاه كه من دختر بچهای بودم و خلخالی از طلا به پا داشتم. مردی خلخال را از پایم درآورد و گریه میكرد. گفتم: ای دشمن خدا چرا گریه میكنی ؟ گفت: چرا گریه نكنم در حالی كه دختر رسول خدا(ص) را غارت میكنم. گفتم: غارت نكن. گفت: ترسم اگر من غارت نكنم دیگری بیاید و بگیرد. فاطمه گوید: همه چیز را به غارت بردند، حتّی پارچههای سر ما را بردند .(3) در حیاةالامامالحسین(ع) آمده است:
پس از شهادت امام حسین(ع) سپاه كوفه به خیمهها حمله كرده، ضمن به آتش كشیدن آنها، هر چه در خیمهها بود، غارت كردند و از گوشها و پاهای اطفال، گوشواره و خلخال بیرون آوردند . (4)
از فاطمه صغری دختر امامحسین(ع) نقل شده است كه پس از شهادت امام(ع) یكی از سواران سپاه عمر سعد به طرف او كه جلوی یكی از خیمه ها ایستاده بود، حملهور میشود و با نیزه به او ضربتی میزند كه بر زمین خورد، آنگاه گوشواره از گوشش میكند و خون جاری میشود .(5) در عوالم الامامالحسین(ع) این مطلب در مورد امكلثوم(ع) ذكر شده است.(6)
عبور از قتلگاه شهدا و توصیه به صبر
رسولی محلاتی مینویسد: از امام سجّاد(ع) روایت شده است كه در حدیثی به مردی به نام «زائده» فرمود: در آن حال كه ما را از كنار كشتگان عبور دادند، من به اجسادی كه روی زمین افتاده و كسی آنها را به خاك نسپرده بود چشم دوخته بودم و مشاهده آن منظره سخت بر من ناگوار آمد و سینهام را در هم فشرد و اضطراب و نگرانیم از دیدن آن اجساد شدید شد و چیزی نمانده بود كه جان از تنم بیرون رود!
عمه ام زینب كبری دختر علی(ع) كه حال مرا دید گفت: ای بازمانده جد و پدر و مادرم! تو را چه شده كه میبینم جان خود را به كف گرفته و میخواهی قالب تهی كنی؟
در پاسخ گفتم: چگونه بی تاب نشوم و شكیبایی از دست ندهم در حالی كه به چشم خود سرور خود و برادران و عموها و عموزادگان خود را میبینم كه بدنهای به خون آغشته شان روی زمین افتاده و جامههاشان را از تنشان ربوده و كسی نیست كه آنها را كفن و دفن كند؟ نه كسی به سوی آنان میرود و نه انسانی به ایشان نزدیك میشود گویا اینان از خانواده «دیلم» و «خزر» (غیر مسلم) هستند.
عمه ام زینب كه این سخنان را شنید به من گفت: مبادا آنچه میبینی تو را بی تاب كند كه به خدا سوگند این ماجرا روی عهد و پیمانی بود كه رسول خدا(ص) كه از جد و پدر و عمویت گرفته وهمانا خدا تعالی از گروهی از این امت سركشان و فرعونان امت آنها را نمیشناسند امّا در میان اهل آسمانها شناخته شده و معروف هستند پیمان گرفته كه بیایند و این اعضای پراكنده)و بدنهای قطعه قطعه و جسدهای به خون آغشته) را جمع آوری كنند و به خاك بسپارند و در این سرزمین برای قبر پدرت «سیدالشهداء(ع)» نشانه و علامتی نصب خواهند كرد كه با گذشت زمانها و شب و روزها از بین نخواهد رفت.
پیشوایان كفر و پیروان ضلالت و گمراهی كوشش زیادی خواهند كرد تا آن قبر مطهر را محو كنند و آثار آن را ویران كرده و از بین ببرند، امّا از این تلاش و كوشش هیچ نتیجهای نگرفته و بلكه روزبه روز این اثر آشكارتر شود و كار او برتر و بالاتر رود.
امام سجّاد فرماید: ازعمهام پرسیدم: این عهد و پیمان را ازكجا دانستی و این خبر را ازكجا شنیدی؟ پاسخ داد: این مطلب را«ام ایمن» از پیغمبر برای من نقل كرده و سپس بهدنبال آن حدیث مفصلی را از «ام یمن» نقل میكند .(7) از این جالبتر آن كه در برخی ازكتابها نقل شده است كه چون زینب(س) خواست از آن سرزمین برود، كنار بدن مطهر برادر آمد، دستهای خود را زیر آن جسد قطعه قطعه و بیسر انداخت و آن را روی دست بلند كرد و گفت: «اَللَّهُمَّ تَقَبَّل مِنّا هذَا القَلیلَ مِنَ القُرْبان»! خدایا این قربانی كوچك را از ما خاندان قبول فرما.(8)
جلوهگری صبر و مقاومت و روحیه بخشی در زنان عاشورا بالاخص در وجود حضرت زینب(س) علاوه بر عظمت روحی ایشان، توصیههای مكرری است. امام حسین(ع) قبل از شهادت میفرماید: حضرت علیبنالحسین(ع) در روایتی چنین فرموده است: در شب عاشورا در خیمهام نشسته بودم و عمهام زینب(ع) از من پرستاری میكرد، در آن هنگام پدرم به خیمه خود رفت و»جوین « غلام آزاد شده ابی ذر غفاری نزد او نشسته و شمشیر آن حضرت را اصلاح میكرد، پدرم شروع به خواندن اشعار زیر كه حاكی از بیوفایی دنیاست:
ای روزگار! اف بر دوستی تو! چه بسا یاران و طالبانی را كه در بامداد و شامگاهت كشتی آری! روزگار بهجای آنان دیگری را نپذیرد.
به راستی كه پایان كار دست خدای شكوهمند است و هر زندهای باید این راه را طی كند. و این اشعار را دو یا سه بار تكرار كرد و من از خواندن این اشعار مقصود او را دانستم، بغض گلویم را گرفت، امّا خودداری كردم و بههر ترتیبی بود خاموش شدم و دانستم فرمان زمان بلا فرارسیده است. ولی عمهام زینب چون دل نازكتر بود با شنیدن این اشعار، بی تاب شد و نتوانست خودداری كند و لذا بیتابانه از جا برخاست و به نزد امام(ع) دوید و گفت: «برادر جان! این حرف كسی است كه به كشته شدن خویش یقین پیدا كرده است.»
امام فرمودند: «آری خواهرم!» حضرت زینب(ع) فرمودند: آه چه مصیبتی! این حسین است كه از خبر شهادت و مرگ خویش میدهد. راوی گفت: زنان همگی شروع به گریستن نمودند. به صورتهای خویش سیلی میزدند و گریبان چاك مینمودند، امكلثوم(ع) پیوسته فریاد میزد: «وامُحَّمداه! واعَلیّاهُ! وااُمّاهُ! وااَخاهُ! وا حُسَیناهُ! وای از بیچارگی پس از تو ای اباعبدالله! راوی گوید: «امام حسین(ع) خواهرش را دلداری داد و میگفت: خواهرم! دلت را به وعدههای الهی امیدوار ساز! زیرا كه اهل آسمان و زمین همگی فانی شده و میمیرند و تمامی آفریدگان رو به هلاكت میروند.» سپس فرمودند: « خواهرم امكلثوم! تو ای زینب! و تو ای فاطمه و ای رباب! گوش دهید، هنگامی كه من به شهادت رسیدم، گریبان چاك مسازید و صورتهایتان را با ناخن نخراشید و سخنان بیهوده بر زبان میآورید! »(9)
امام(ع) مانند این كه با این سخنان ضمن سفارش خواهر و اهلبیت به صبر و سكون و بردباری و نوعی تصرف و تكوینی در دل آنان او را برای روبهرو شدن با مصایب دشوار بعدی آماده نمود.
صبر در زندان ابن زیاد
طبری مینویسد: در روایت دیگر ازعوانه بن حكم چنین آمده است كه وقتی حسین كشته شد و بنه و اسیران را در كوفه نزد عبیداللهبنزیاد آوردند، در آن اثنا كه اسیران را برداشته بودند، سنگی در زندان افتاد كه نوشتهای بدان بسته بود به این مضمون پیك درباره شما به فلان و فلان روز سوی یزیدبنمعاویه روان شد، فلان و فلان روز میرود و فلان و فلان روز باز میآید، اگر تكبیر شنیدید یقین كنید كه كشتن است و اگر تكبیری نشنیدید امان است ان شاءالله. گوید: دو روز یا سه روز پیش از آمدن پیك شد، سنگی به زندان افتاد كه نوشتهای بدان بسته بود و با یك تیغ و نوشته چنین بود: وصیت كنید و سفارش بگویید كه فلان و فلان روز در انتظار میكنید. گوید: پیك آمد و تكبیر شنیده نشد و نامه آمد كه اسیران را پیش من بفرست.(10)
پینوشتها:
1. تاریخ طبری، ج 7، ص 3018 ـ 301(ع) ؛ لهوف، ص 127.
2. تاریخ طبری، ج 7، ص 3040 و 3062؛ لهوف، ص 181؛ نفس المهموم، ص 474 و 479.
3. امالی صدوق، موسسه الاعلمی المطبوعات، 1400 ق، ص 161، حدیث 2؛ محدثات شیعه، ص246؛ بحار الانوار، ج 45، ص 83.
4. حیاة الامام حسین بن علی7، القرشی، باقر شریف، دارالكتب العلمیه قم، 1396ق، ج3، ص301؛ فیض الدموع، نواب تهرانی، محمّد ابراهیم (ملقب به بدایع نگار)، تصحیح اكبر ایرانی،ص212.
5. بحارالانوار، ج 45، ص 41.
6. عوالمالامام الحسین7، ص 305.
7. كامل الزیارات، ابن قولویه، جعفر بن محمّد، مكتب المرتضویه، نجف، 1356ق، ص261ـ266؛ زینب عقیله بنی هاشم، رسول محلاتی، سیّد هاشم، نشر مشعر، ص 64 ـ65.
8. زینب عقیله بنی هاشم، ص 66.
9. تاریخ طبری، ج 7، ص 3017؛ الكامل فی التاریخ، ج 5، ص 165؛ لهوف، ص 117؛ زینب عقیله بنیهاشم، ص 44 ـ 46.
10. تاریخ طبری، ج 7، ص 307(ص) 3075 ؛ الكامل فی التاریخ، ج 5، ص 197.
منبع : زهره یزدان پناه، کتاب «زنان عاشورایی»، تهران، موعود، چاپ اول، 1382، صص 66-73.