( 4.6 امتیاز از 998 )

عصر شیعه: درگذشت فرزند ارشد آیت الحق حضرت علامه طباطبایی رحمه الله علیه، جناب آقای مهندس عبدالباقی طباطبایی را به خانواده ایشان و کلیه ارادتمندان و دوستداران علامه تسلیت عرض مینماییم.
تو مپندار که مجنون سرخود مجنون گشت              از سمک تا به سماکش کشش لیلا بود
من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه                  ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد
همه دلباخته بودیم و هراسان، که غمت              همه را پشت سراندخت ، مرا تنها برد
از اشعار علامه طباطبایی

مهندس عبدالباقی، نقل می کند: «هفت، هشت روز مانده به رحلت علامه، ایشان هیچ جوابی به هیچ کس نمی داد و سخن نمی گفت، فقط زیر لب زمزمه می کرد: «لا اله الا الله!»
حالات مرحوم علامه در اواخر عمر، دگرگون شده و مراقبه ایشان شدید شده بود و کمتر «تنازل» می کردند، و  مانند استاد خود، مرحوم آیة الله قاضی این بیت حافظ را می خواندند و یک ساعت می گریستند:
«کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش کی روی؟ ره زکه پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟!»
همان روزهای آخر، کسی از ایشان پرسید: «در چه مقامی هستید؟»
فرموده بودند: «مقام تکلم»
سائل ادامه داد: «با چه کسی؟»
فرموده بودند: «با حق.»

 


عکس علامه طباطبایی فلسفه عرفان

داستان تولد مهندس عبدالباقی طباطبایی را در زیر بخوانید:
چندين ماه از اقامت آن‎ها در نجف مي‎گذشت. محمدعلي، پسرشان، مريض شد. از وقتي آمده بودند نجف، چندبار مريض شده بود. آب و هواي نجف به او نمي‎ساخت. بچه را نزد چند پزشک بردند، اما افاقه نکرد.
محمدحسين ( علامه طباطبایی ) گفت: «مي‎رويم بغداد. شايد آن‎جا بتوانند معالجه‎اش کنند.» اما در بغداد هم کسي نتوانست کاري بکند و بچه از دست رفت.
قمرالسادات ( همسر علامه ) گريه مي‎کرد و مي‎گفت: «باد سام بچه‎ام را زد.»
محمدحسين تا چند روز سر درس و کتابش نرفت... . مسئله ديگر که محمدحسين را ناراحت مي‎کرد اين بود که نمي‎توانست «خط» کار کند. آن‎قدر درس‎ها زياد بودند و سخت که وقتي براي اين يکي نمي‎ماند. محمدحسن (برادر علامه) پيشنهاد کرد قبل از نماز صبح بلند شوند و خط بنويسند. اول قمرالسادات بلند مي‎شد.
محمدحسين را بيدار مي‎کرد و او هم برادرش را. بعد از خط نوشتن و خواندن نماز صبح، سه‎تايي صبحانه مي‎خوردند. اما محمدحسين فکر مي‎کرد قمرالسادات اين‎جا حوصله‎اش سر مي‎رود، دلش مي‎گيرد. از صبح تا شب او بيرون است يا اگر توي خانه است، دارد مي‎خواند و مي‎نويسد؛ کاش بچه داشتند.
بعد از محمدعلي ( فرزند اول علامه که در کودکی فوت کرد )  چندبار بچه‎دار شدند، اما آن‎ها نيز همان‎ ماه‎هاي اول مريض شده و از دست رفتند.روزي استادش، ميرزا علي قاضي ، همان که فاميلشان بود ، منزلشان آمده بود. هرگاه مي‎فهميد محمدحسين در سختي است يا گرفته و دلتنگ، مي‎آمد خانه به آن‎ها سر مي‎زد و گاهي اتفاق‎هاي عجيبي مي‎افتاد.
آن روز موقع خداحافظي به قمرالسادات گفت: «دختر عمو، اين فرزندت مي‎ماند. پسر هم هست. اسمش را بگذاريد عبدالباقي.» قمرالسادات دست و پايش را گم کرد؛ محمدحسين هم همين‎طور، چون او اصلا نمي‎دانست قمرالسادات باردار است. چند ماه بعد بچه به دنيا آمد؛ پسر بود.
اسمش را گذاشتند عبدالباقي. سال‎هاست که از آن ماجرا مي‎گذرد، عبدالباقي با چشماني سبز به مانند علامه، پا به سن گذاشته است، اما خاطرات آن سال‎ها را به‎خوبي در ذهن دارد.

عکس فرزند علامه طباطبایی مهندس عبدالباقی اخبار

و امروز یعنی چهارشنبه هفدهم ذی الحجه 1431 مصادف با سوم آذرماه 1389 عبدالباقی به دیار باقی شتافت .

تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر