
دختران آفتاب ,کتابی که منزلت واقعی زن مسلمان را نشان میدهد
عصر شیعه : این کتاب روایتی است دخترانه که با یک سفر آغاز میشود؛ سفری دانشجویی به مشهد که فرصتی برای "دختران" است تا از شبهات و سردرگمیها و سوالاتشان بگویند/ «نسیم» در یادداشتی به این کتاب انتشارات سروش پرداخته است
"دختران آفتاب"؛ روایتی است دخترانه که با یک سفر آغاز میشود؛ سفری دانشجویی به مشهد که محلی می شود برای دختران کتاب تا از شبهات و سردرگمی ها و سوالات شان بگویند.
امیرحسین بانکیپور فرد، بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند؛ سه نویسندهای هستند که کتاب دختران آفتاب را به نگارش درآورده اند.
راوی داستان مریم است، دختری که مادرش بازیگری را به او و پدرش ترجیح داده و از کنارشان رفته است؛ مادری که فقط برای نقش های فیلم هایش مادری کرده است و دخترش در حسرت مادری او مانده،
سلام مریم جان! ... چه طوری دخترم؟! ... بیا جلوتر عزیزم!
احساس بد و نفرت انگیزی به من تلقین می کرد که مادر هنوز هم نقش بازی میکند، نمی دانم همین حس بود یا حس شرمی که از دیدن تعجب و سرگردانی آن دختر به من دست داد، باعث شد تا دست به آن فرار عجیب بزنم.
ناگهان برگشتم و با سرعت دور شدم، وقتی به میان مردم می رفتم، هنوز صدای مادر را می شنیدم که مرا صدا می زد.
مریم! ... مریم جان کجا میری عزیزم؟
بی آنکه به صدای مادر توجهی کنم یا حتی سرم را برگردانم از بین مردم گذشتم و دورتر شدم ...
مریم تصمیم میگیرد برای تنبیه والدینش چند روزی آنها را بیخبر رها کند. به ذهنش میرسد که فرار کند، اما خوب که فکر میکند میفهمد آدم این کار نیست. در همین موقع، یاد اطلاعیهی اردوی زیارتی دانشگاه میافتد و بدون معطلی ساک مختصری آماده میکند و خود را به جمع زائرین میرساند، از اینجا پای فاطمه، عاطفه، سمیه، فهمیه، ثریا و راحله هم به داستان باز می شود.
به جز فاطمه که شخصیتی محکم دارد ، بقیه شخصیت ها سوال ها و شبهاتی دارند که در طول این سفر دانشجویی به دنبال پاسخش می گردند؛ شبهاتی که به زندگی شان پیوند خورده است و از آنجا سرچشمه می گیرد.
نویسندگان در این کتاب می خواهند شخصیت و جایگاه واقعی زن را نشان دهند:
سمیه با لحنی طعنه آمیز گفت:
فکر می کنم چیزی داریم به نام حیای زنانه یا دخترانه!
فهیمه عینکش را که پایین آمده بود، بالاتر گذاشت و گفت:
پس فشارها و محدیودیت هایی که بقیه برامون ایجاد می کنن چی؟
عاطفه دیگر مهلت نداد که فهیمه چیزی بگوید، ناله ای کرد و گفت: ای قربون اون دهنت برم فهیمه جون که گل گفتی، فدات بشم. زدی توی خال! مدینه گفتی و کردی کبابم. آقا من یکی طرف فهیمه ام! چون می فهمم چی داره می گه.
راحله زیر لب زمزمه کرد: چه عجب!
ولی عاطفه نشنیده گرفت، شاید وقت جواب دادن به او را نداشت.
به گفته نویسندگان کتاب، خواننده در لابه لای رمان پاسخ شبهات و پرسش های خود را در مسایلی چون کنوانسیون زنان (ص 99) , زن در غرب (103) , فمینسیم و جنبش زنان (112), زن در اسلام (130) , قضاوت و حکومت زن (170) , ارث (174) , شهادت و دیه (177), نقصان عقل (180), تعدد زوجات (217) , تنبیه زنان (237) , کار در منزل (240), طلاق (243), اشتغال (270), همسران نمونه(293) , تفاوت های زن و مرد(330)، حجاب ( 246)، حیا (363)، ارتباط دختر و پسر(375)، عرف برخورد (391)، اقسام ارتباط (400) و نمونه های راستین زنان (428) را پیدا میکند.
کتاب مخاطب را درگیر می کند اما گاهی بحث های زیاد شخصیت های داستان خسته کننده می شود و حتی بعضی از این بحث ها اگر در داخل کتاب هم نبود ضربه ای به داستان کتاب وارد نمی کرد.
موضوع کتاب که به بحث زن و حضور او در عرصه های مختلف پرداخته است بسیار موضوع جذابی است آن هم در زمانه ای که نویسندگان برای فروش بیشتر میل به نوشتن داستان هایی دارند که هیچ اثی از زن مسلمان در آن یافت نمی شود.
دختران آفتاب، زنانی را روایت می کند که در دهه هفتاد حضور داشتند و با وجود شبهاتی که در سر دارند اما مسلمانند.
رهبر معظم انقلاب نیز بعد از خواندن این کتاب، تقریظی را بر آن نوشتند که در متن این تقریظ هم موضوع کتاب مورد تحسین ایشان قرار گرفته است.
پس از نزدیک سه سال توانستم در این روزها-ایام شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها)- این کتاب را بخوانم.
در میان کتابهای داستانی که هدفش طرح مسائل فکری است، این بهترین کتاب از نویسندهای ایرانی است. طرح کلی داستان و درون مایههای داستانی آن خوب و شیرین است.
حرفها هم قوی و منطقی است. اتفاقاً پیش از این، کتابِ:... را خواندهام. آن قویتر است. ولی با توجه به برخی ملاحظات (عمدةً بهرهبرداری نکردن از عامل جنسی در کتاب حاضر) در این کتاب، هنر بیشتری به کار رفته است. باید ترویج شود. تنها نقطه ضعف آن ذکر مشخصات استادِ فاطمه است در فصل آخر کتاب.
(روزهای نیمه خرداد 87)
یکی از جذابت ترین قسمت های کتاب، روایت بمب گذاری حرم امام رضا(ع) در روز عاشورا است:
چند قدم دیگر رفتم و دوباره برگشتم بهسمت فاطمه.
- فاطمه جان!
سرش را بالا آورد اما اینبار نگاهش غریبه بود!
- التماس دعا، فاطمه جان!
- محتاجیم به دعا!
دیگر معطل نکردم و خودم را به کفشداری رساندم. میان دو نیروی متضاد گیر کرده بودم. یکی مرا به درون میکشید و دیگری به بیرون هل میداد. نگاهی به برگهی زیارت عاشورا کردم. سعی کردم بفهمم فاطمه کجا را میخواند. احساس کردم که حتی صدایش را هم میتوانم بشنوم.
- الهم اجعنی فی مقامی هذا ممن تناله منک صلوات و رحمت و مغفره.
کفشها را گرفتم. کفشهای خودم را گذاشتم روی زمین تا پایم کنم. دوباره صدای فاطمه آمد. صاف و شفاف!
- الهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد.
رویم را برگرداندم بهسمت صدا. صدای مهیبِ شدیدی زمین و زمان را به هم ریخت. یا فاطمهی زهرا! احساس کردم چیزی جلوی صورتم منفجر شد. موجی از گرما از روی سروصورتم گذشت. چشمهایم سوخت و گوشهایم تیر کشید. بیاختیار فریاد زدم: یا فاطمهی زهرا! تازه بعد از آن بود که فهمیدم صدای انفجار از توی حرم بوده است... به یاد خواب دیشب افتادم. آتش! فاطمه!...»
"دختران آفتاب" توسط انتشارات سروش به چاپ رسیده است، با وجود آنکه چاپ اول کتاب برای سال 82 بوده است اما هنوز می تواند به سوالات و شبهاتی که در ذهن بسیاری از زنان است، پاسخ دهد.