( 4.0 امتیاز از 445 )

تفاوت روش بيان قرآن با روش سخن سرايان

اشکال 9:
باز مي گويند: قرآن يک اسلوب و روش خاصي دارد که با روش هاي معروف در ميان فصحا، بلغا و سخن سرايان ماهر، تباين و تضاد دارد زيرا قرآن موضوعات متعددي را به همديگر مخلوط نموده و از هر دري سخن به ميان آورده است. در جايي که صحبت از تاريخ مي کند، به موضوع وعده و وعيد منتقل مي شود و يا پاي سخنان و مثل هاي حکمت آميز و مانند آن را به ميان مي کشد. اگر قرآن داراي ابواب و فصول منظم و مرتبي مي بود و در هر فصلي آيات مربوط را جمع آوري مي کرد، فايده اش بيش تر و بهره برداري از آن، آسان تر مي شد.

پاسخ:
قرآن کتاب هدايت است وبراي سوق دادن بشر به سوي سعادت دنيا و آخرت نازل گرديده، يک کتاب فقهي، تاريخي و اخلاقي و مانند آن نيست تا براي هر موضوعي باب مستقلي ترتيب بدهد و مطالب را دسته بندي و يک کاسه نمايد.
جاي ترديد نيست که اسلوب موجود قرآن بهتر مي تواند مقصود و هدف هدايتي و اثرگذاري آن را تأمين نمايد و نتيجه بخش گردد زيرا اگر کسي تنها بعضي از سوره هاي قرآن را بخواند، مي تواند در مدت کم و بدون زحمت و مشقت به مقاصد زياد قرآن پي ببرد و با اهداف و مفاهيم آن آشنا شود و در ضمن يک سوره مي تواند، به مبدأ و معاد متوجه شود و از تاريخ گذشتگان اطلاع حاصل نمايد و از سرگذشت آن ها عبرت بگيرد و از اخلاق نيکو و تعاليم برنامه هاي عالي بهره مند شود باز در ضمن همان يک سوره مي تواند، قسمتي از احکام و دستورات قرآن را درباره ي عبادات و معاملات فرا گيرد.
آري، همه ي اين مطالب مختلف را مي توان از يک سوره به دست آورد و بدون اين که لطمه اي بر نظم کلام وارد آيد و در تمام مراحل، تناسب در گفتار و اقتضاي حال رعايت شده و حق بيان ادا شده است.
اگر قرآن به صورت ابواب منظم بود اين همه فوايد به دست نمي آمد و اين چنين نتيجه بخش نمي گرديد و خواننده ي قرآن در صورتي مي توانست با اهداف و مقاصد عاليه آن آشنا گردد که تمام قرآن را بخواند و ممکن بود که در اين بين، مانعي پيش آيد و به خواندن تمام قرآن موفق نگردد و به نتيجه ي کم تري دست يابد.
به راستي اين روش يکي از مزايا و محسنات اسلوب قرآن است که بر قرآن زيبايي و طراوت خاصي بخشيده است زيرا قرآن در عين پراکنده گويي و بيان مطالب مختلف، باز از کمال ارتباط و انسجام برخوردار است و از جملات آن مانند دُرّ گرانبهايي که با تناسب خاصي به رشته درآمده باشد، در کنار هم چيده شده و با نظم اعجاب انگيزي به هم متصل و مرتبط است.
اما چه بايد کرد که دشمني و عداوت با اسلام کار خود را کرده، چشم اين ايراد کننده را کور و گوشش را کر ساخته، زيبايي ها را در نظر وي به صورت زشت و کمالات را به صورت عيب و نقص، جلوه گر نموده است.
علاوه بر همه ي اين ها، اگر قرآن تبويب و فصل بندي مي شد، يک اشکال ديگر نيز به وجود مي آمد و آن اين که: بعضي از داستان هاي قرآن روي علل و تناسب خاصي تکرار شده و در موارد متعددي از قرآن نقل گرديده است، اگر همه ي آن مکررات گرچه با عبارت هاي مختلف در يک فصل جمع آوري مي شد، هدف، مزايا و تناسبات خاصي که در تکرار اين داستان ها بود، منتفي مي شد و تکرار آن بي فايده بود.

معارضه با قرآن

اشکال10:
آخرين اشکال در اعجاز قرآن:
صاحب کتاب حسن الايجاز(1) مي گويد: مي توان با قرآن معارضه به مثل کرد و مانند آن را آورد. او براي اثبات گفتارش جملاتي را که از خود قرآن اقتباس نموده، بعضي الفاظش را تغيير داده و ذکر نموده است و از اين طريق ارج و ارزش معلوماتش را ظاهر ساخته، حدود اطلاعات خويش را نسبت به فنون فصاحت و بلاغت روشن کرده است.

پاسخ:
ما عبارات او را که در مقام معارضه با قرآن آورده است، در اين جا مي آوريم و سپس نقاط ضعف آن ها را براي خواننده ارجمند روشن مي سازيم، چنان که در کتاب نفحات الاعجاز(2) به اين قسمت مفصلاً پرداخته ايم.

معارضه با سوره ي فاتحه
اين مرد خيال باف در مقام معارضه با سوره ي فاتحه چنين مي گويد:
« اَلحَمدُ للِرحَّمنِ، رَبِّ الاَ کوانِ، اَلمَلِکُ الدَّيّانِ، لَکَ العِبادَةُ وَ بِکَ المُستَعانُ، اِهَدنا صِراطَ الايمانِ.»(3)
او خيال کرده است که اين جملات تمام نکات و معاني سوره ي حمد را در بردارد و از آن سوره، کوتاه تر هم مي باشد.
ما به نويسنده اي که در تشخيص گفتار سست از گفتار وزين تا اين درجه منحط و کوتاه فکر باشد، چه بگوييم؟!
بهتر اين بود که وي قبلاً گفتار خويش را به دانشمندان مسيحي که با اسلوب کلام عرب و فن بلاغت آشنايي دارند، نشان مي داد و خود را بدين گونه رسوا و مفتضح نمي ساخت.
راستي او تا اين جا هم تشخيص نداده است که اگر يک نفر شاعر و يا نويسنده بخواهد با گفتاري در مقام معارضه بيايد، بايد در مقابل آن، کلامي بياورد که با داشتن استقلال در الفاظ و ترکيب و اسلوب مخصوص به خود، حداقل در يک جهت و در يک هدف با آن متحد و يکسان باشد.
معناي معارضه اين نيست که شخصي در مقام معارضه با يک کلام فصيح از اسلوب و ترکيب آن، تقليد کند و تنها بعضي از الفاظ و کلمات آن را تغيير دهد و کلام ديگري از آن بسازد و نام اين عمل را معارضه بگذارد اگر معناي معارضه اين باشد، مي توان با هر کلامي معارضه نمود و اين آسان ترين راهي بود براي اعرابي که با پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) معاصر بودند، ولي چون آن ها با اسلوب معارضه آشنا بودند و رموز بلاغت قرآن را درک مي کردند، اين بود که زيربار معارضه با قرآن نرفتند و بر عجز و ناتواني خويش اعتراف نمودند؛ عده اي ايمان آوردند و عده ي ديگري آن را به سحر و جادو نسبت داده، گفتند: (هذَا إِلاَّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ.) (4)
گذشته از اين، چگونه مي توان اين جملات را که آثار تکلّف و تصنّع در آن ها نمايان است با سوره ي فاتحه مقايسه نمود؟!
آيا بي اطلاعي اين نويسنده بر فنون بلاغت برايش کافي نبود که عيوب خود را به وسيله ي اين ادعا بيش تر ظاهر سازد و در معرض تماشاي همگان قرار دهد؟!
اينک به نقاط ضعف اين گفتار توجه شود:
1- چگونه مي توان گفت که جمله «الَحمد للرحمان» با جمله ي«اَلحَمدُللهِ» از نظر معني و مفهوم يکسان است، در صورتي که کلمه ي «الله» اسم ذات مقدسي است که جامع تمام صفات کمال مي باشد و تنها يکي از آن صفات «رحمت» است. بنابراين، انگيزه ي سپاس در جمله ي «الحمدلله» دارا بودن خداست بر تمام صفات کمال ولي در جمله ي«الحمدللرحمان» انگيزه ي سپاس تنها در برابر رحمت خداوند بوده و از صفات ديگر او ذکري به ميان نيامده است.
2- جمله«رَبَّ الَاکوان» به جاي «رَبِّ العَالَميِن الرَّحمِن الرَّحيِم» بسيار ناقص و نامتناسب است و معنا و هدف هر دو آيه را از بين برده است، زيرا از اين دو آيه چنين استفاده مي شود که جهان يکي نيست بلکه متعدد مي باشد و خداوند مالک و مربي همه ي آن هاست و رحمت وي نيز به طور استمرار و هميشگي و بدون انقطاع شامل تمام اين جهان ها و عوالم مي گردد.
چگونه مي توان اين معاني را از «رب الاکوان» به دست آورد؟ در صورتي که «کون» به معناي حدوث، وقوع، برگشتن و کفالت مي باشد.
علاوه بر اين، اضافه کردن کلمه «رب» که به معناي مالک و مربي است به «اکوان» که معناي مصدري دارد و به معني «بودن» مي باشد، از نظر ادبي صحيح نيست، بلي، مي توان کلمه ي «خالق» را به اين کلمه اضافه نمود و «خالق الاکوان» گفت، ولي از کلمه « اکوان» نه تعدد عوالم استفاده مي گردد و نه شمول و استمرار رحمت خداوند بر اين عوالم.
3- تغيير دادن آيه « مَالِکَ يَومِ الدِّين» به جمله « الَمِلکُ الدِّيان» نمي تواند، معناي آيه را متضمن شود و هدف آيه را ايفا کند زيرا آيه مذکور به معناي «يگانه پادشاه و صاحب روز جزا» است، ولي جمله مذکور به معناي «پادشاه جزادهنده» مي باشد و در اين معني بر وجود يک جهان ديگر که جزاي اعمال در آن جا داده مي شود، کوچک ترين دلالت و اشاره اي نيست، ولي آيه ي شريفه علاوه بر اهدافي که دارد، متضمن اين معنا نيز مي باشد.
و باز جمله ي مذکور، اين مطلب را نمي رساند که «مالک» آن روز خداوند است و کسي ديگر کوچک ترين اختياري ندارد و تمام مردم در آن روز در تحت فرمان و حکومت خداي بزرگ و واحد اداره مي شوند و امر وي به تمام افراد، نافذ خواهد بود؛ بعضي افراد به سوي بهشت و بعضي ديگر به سوي دوزخ خواهند رفت.
آري، جمله ي «الملک الديان» هيچ يک از اين معاني را که جمله « مالک يوم الدين» متضمن است، دربرندارد. تنها چيزي که مي توان از اين جمله استفاده نمود، اين است که خداوند سلطاني است که به اعمال انسان پاداش مي دهد و اين مطلب فوق فراوان و فاصله زياد با اهداف عاليه آيه ي شريفه دارد.
4- و اما آيه شريفه(إِيَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاکَ نَسْتَعِينُ‌ )(5) تنها تو را مي پرستيم و از تو استعانت مي جوييم.
اين نويسنده از اين آيه چنين فهميده است که عبادت به ناچار بايد تنها براي خدا باشد و استعانت نيز بايد از خداوند بشود، لذا اين آيه علاوه بر آن حقيقت مي خواهد به افراد با ايمان تلقين نمايد که توحيد در عبادت را آشکار سازند، حاجت و نياز خويش را بر کمک و اعانت پروردگار در همه جا، حتي در عبادت وي، اظهار نمايند.
اين آيه مي خواهد بنده ي مؤمن، بر اين حقيقت اعتراف کند که او و تمام افراد مؤمن جز خداوند کسي را ستايش نمي کنند و از کسي به جز پروردگار استعانت نمي جويند و تنها او را ستايش مي کنند و از وي استعانت مي جويند.
اين معني چگونه از گفتار اين نويسنده، به دست مي آيد و چگونه مي تواند جمله «لک العبادة و بک المستعان» اين نکات را در بر بگيرد؟!
5- و اما گفتار خداوند:« اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ‌ )(6) مقصود از آيه اين است که بنده، در مقام عبادت، از پروردگارش درخواست کند که او را به نزديک ترين و مستقيم ترين راهي که به مقصد مي رساند، هدايت کند و او را به سوي اعمال نيک و اوصاف و عقايد صحيح رهبري نمايد و در اين آيه تنها به درخواست هدايت به راه ايمان، قناعت نگرديده است بلکه معاني و مقاصد عاليه ديگر هم دارد، ولي جمله «اهدنا صراط الايمان» آن معاني را نمي رساند و کافي نمي باشد.
علاوه بر آن، معاني اين جمله از اين نظر نيز نارساست که در اين جمله تنها درخواست هدايت و رهبري به راه ايمان گرديده است، اما به اين حقيقت که راه ايمان راه مستقيمي است و سالک آن هرگز گمراه نمي شود، اشاره اي در آن نيست.
اين نويسنده با اين جملات نارسا و دست و پا شکسته و تقليدي، خود را از معارضه با بقيه ي سوره مستغني دانسته و خيال نموده است که حاجتي به بقيه سوره نبوده است. اين خود مي تواند بهترين دليل و گواه گويا بر اين باشد که وي مفهوم سوره را نفهميده و هدف آن را درک ننموده است زيرا بقيه ي سوره- يعني جمله( صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّينَ‌ (7) دلالت مي کند بر اين که يک راه مستقيمي وجود دارد و کساني که مورد انعام و بخشش خداوندي قرار گرفته اند، همان راه را پيموده اند، اين راه، همان راه پيامبران، درستکاران، شهدا و مردان نيک مي باشد و باز اين جملات دلالت دارند که راه هاي غيرمستقيم و کج و معوجي هم هست و آنان که مورد غضب خداوندي مي باشند، آن راه ها را در پيش گرفته اند و آن راه کساني است که در برابر حق، عناد و لجاجت ورزيده، آن را انکار مي کنند، به علت جهل و ناداني از راه هدايت به دور افتاده و در وادي گمراهي قدم برمي دارند. آنان راه هدايت و حقيقت را جست و جو و دنبال نکرده اند بلکه راه پدران شان را انتخاب نموده اند و از نياکان شان تقليد و تبعيت کرده اند و راهي را رفته اند که آن راه از طرف خداوند براي آنان تعيين نگرديده است.
آري، کسي که اين آيه را بخواند و در آن دقت و تدبر کند، همه ي اين مطالب را متذکر مي شود و فکرش به اين نکات عالي و رموز اخلاقي منتقل مي شود که بايد از مقربان و اولياي الهي تأسي نمود و در اعمال، اخلاق و عقايد از آنان پيروي کرد و از راه متمرد و سرکش که خداوند در برابر اعمالشان بر آنان غضب نموده است، دوري جست.
خواننده ي عزيز! آيا مي توان از اين مطالب عالي و حقايق زنده اخلاقي و انساني که در لابه لاي اين جملات نهفته است، چشم پوشيد، همان طور که اين نويسنده خيالباف پنداشته است، آن ها را بي اهميت تلقي نمود؟!

معارضه با سوره ي کوثر
همين نويسنده در معارضه با سوره ي کوثر چنين گفته است: «انّا اَعطيَناکَ الجَواهِرَ، فَصَلَّ لِرَّبِکَ وَ جاهِر، وَلا تَعتَمُد قَولَ ساحِرٍ.»(8)
اين معارضه از چند جهت باطل و مورد اشکال مي باشد:
1- خوانندگان عزيز توجه دارند که اين نويسنده ي بي انصاف! در اين معارضه از نظم و ترکيب قرآن تقليد کرده، تنها الفاظ آن را تغيير داده، چنين وانمود مي کند که با قرآن معارضه کرده است.
2- باز توجه دارند که اين عمل نيز از خود وي نيست بلکه از مسيلمه کذاب سرقت نموده و به نام خود قالب زده است. مسيلمه در مقام معارضه با اين سوره چنين گفته است: «انِّا اَعطيَناکَ الجَماهِر، فَصَلِّ لِرِّبِکَ وَ هاجِر، وَ اَنَّ مُبغِضَکَ رَجُلُ کافِرُ.»(9)
3- از اين ها شگفت انگيزتر اين که: وي چنين پنداشته است که اگر دو کلام در سجع و قافيه مشابه هم باشند، در فصاحت و بلاغت نيز يکسان و برابر خواهند بود. در صورتي که چنين نيست بلکه اولين شرط فصاحت اين است که در ميان جملات يک گفتار، ارتباط و تناسب وجود داشته باشد که گفتار اين نويسنده فاقد آن است.
آري کسي که به وسيله ي مال و ثروت استعمار گرديده است که وظيفه ي بيش تري را ايفا کند، قبله و معبود وي، هدف و آرمان او همان ثروت مي باشد که چهار نعل به سوي آن مي تازد و يگانه هدفش همان زخارف دنيوي است که براي به دست آوردن آن کوشش نموده و آن را بر تمام هدف هاي ديگر مقدم مي دارد و «از کوزه همان تراود که در اوست.»
4- جا دارد، از اين نويسنده سؤال شود، منظور او از کلمه «جواهر» که با الف و لام تعريف آورده است، چيست؟
اگر منظورش جواهر معيني باشد، در اين جملات هيچ قرينه اي بر آن مقصود نيست و اگر منظورش تمام جواهرات موجود در دنيا باشد- چنان که جمع معرف به الف و لام براي استغراق و کليت دلالت دارد- اين هم عملاً يک دروغ آشکاري است زيرا تمام جواهرات موجود در دنيا به يک نفر داده نشده است.
5- باز جاي اين سؤال باقي است که در ميان دو جمله ي اولي و جمله ي «ولا تعتمد قول ساحر» چه ارتباط و تناسبي هست و منظور از ساحر کيست و به کدام گفتار وي نبايد اعتماد نمود؟ اگر منظورش ساحر معيني و قسمت خاصي از گفتار وي باشد، لازم بود قرينه اي ذکر کند تا اين شخص معين و گفتار خاص وي معلوم شود، ولي در اين جمله چنين قرينه اي وجود ندارد و اگر منظور وي هرگونه گفتار است که از هر ساحري باشد- چنان که لفظ قول و ساحر هر دو نکره و در سياق نهي مي باشند و عموميت را مي رسانند- در اين صورت معناي اين جمله چنين خواهد بود: بر هيچ سخني از هيچ ساحري اعتماد مکن، ليکن اين معني نيز درست نيست زيرا ما عقلاً دليلي بر اين نداريم که بر هيچ گفته ي ساحر گرچه در کارهاي معمولي و متعارف وي باشد، نبايد اعتماد نمود. و اگر منظور وي از آن جمله اين باشد که به گفته هاي ساحرانه و جادوگرانه ساحر نبايد اعتماد نمود، باز هم نادرست است زيرا ساحر از نظر اين که ساحر است، قول و گفتاري ندارد و سحرش را با کلام و سخن انجام نمي دهد. بلکه سحر و افسانه ي وي در ميان مردم با حيله ها، دست ها و اعمال مخصوص اوست نه با گفتارش.
6- سوره ي کوثر درباره ي کسي نازل گرديده است که پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را استهزا مي نمود و مي گفت: او ابتر و بي فرزند است، به زودي خواهد مرد و نام وي و آييني که آورده است از بين خواهند رفت،
چنان که قرآن مي گويد:
(أَمْ يَقُولُونَ شَاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ‌ِ.) (10)
بلکه آن ها مي گويند: او شاعري است که ما انتظار مرگش را مي کشيم.
در برابر اين گفتار براي دلداري پيامبر، خداوند سوره ي کوثر را نازل نموده و فرمود:(إنّا اَعطَيناکَ الکُوثَرَ)(11) يعني ما خير کثير و فراواني را به تو بخشيده ايم.
آري از تمام جهات خير کثير بر پيغمبر عطا گرديده است: در دنيا که به شرافت رسالت، نبوت، هدايت مردم و زعامت مسلمانان رسيد و از کثرت ياران و پشتيبانان و پيروزي بر دشمنان برخوردار شد و همچنين نسل او به وسيله ي دخترش فاطمه (سلام الله عليها) زياد شد که تا دنيا باقي است نام او زنده خواهد ماند و در آخرت نيز بر شفاعت کبرا و مقام محمود و بر بهشت برين و بر حوض کوثري که تنها او و دوستانش از آن سيراب مي شوند و بر نعمت هاي زياد ديگري نائل آمده است.
(فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ) (12) يعني پس به عنوان شکرگزاري در برابر اين همه نعمت براي پروردگارت نماز بخوان و نحر کن. منظور از «نحر» قرباني شتر در مني و يا قرباني در عيد اضحي است و يا منظور بردن دست ها تا مقابل گوش ها در موقع تکبير گفتن و يا به معناي رو کردن به قبله با تمام اعضا و معتدل بودن در حال قيام است.
تمامي اين معاني که براي کلمه «نحر» گفته شده، در اين مقام مناسب است زيرا هر يک از اين معاني را که در نظر بگيريم، يک نوع شکرگزاري در برابر آن نعمت هاي بي حدي است که خداوند به پيامبرش ارزاني داشته و عنايت فرموده است.
خداوند، پس از دستور سپاس گذاري در مقابل نعمت هاي فراوان، اين آيه را فرستاد(إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ) (13)، يعني دشمن و استهزا کننده ي تو ابتر و بي نسل خواهد بود نه تو. از دشمن تو هيچ اسم و رسمي باقي نخواهد ماند نه از تو!
سرنوشت اين استهزاکنندگان همان گرديد که قرآن خبر داده بود، يعني هيچ اسم و رسم و نام نيکي از آن ها باقي نماند و در آخرت نيز در عذاب اليم و ذلت ابدي گرفتار خواهند گرديد.
اين بود خلاصه ي معنا و هدف اين سوره ي مبارکه.
آيا مي توان اين سوره را با اين سطح عالي و بلاغت کامل، با آن جملات منحط و بي ربط اين نويسنده مقايسه نمود؟! جملاتي که گوينده ي آن ها خودش را به زحمت انداخته، از ترکيب و اسلوب قرآن تقليد نموده و قسمتي از الفاظش را نيز از مسيلمه کذاب گرفته، بر اساس عناد و يا ناداني، آن ها را به هم بافته است تا بدان وسيله با بلاغت و اعجاز قرآن معارضه و مبارزه کند و از عظمت آن بکاهد.

پي‌نوشت‌ها:

1-کتاب کوچکي است از يک نويسنده مسيحي که در سال 1912 م از طرف چاپخانه انگليسي در بولاق مصر انتشار يافته است.
2- اين کتاب که به قلم مؤلف(ره) در رد کتاب حسن الايجاز نوشته شده، در سال 1342 ه. ق در چاپخانه علوي نجف اشرف چاپ گرديده است.
3- سپاس خداي بخشايش گر را، پروردگار هستي ها، پادشاهي که پاداش دهنده است، پرستش براي تو و استعانت از توست؛ ما را به راه ايمان هدايت فرما.
4- اين قرآن چيزي نيست جز سحري که تعليم داده شده است. مدثر/24.
5-فاتحه/5.
6 فاتحه/6.
7-فاتحه/7.
8- ما به تو جواهر داديم، تو نيز با صداي بلند نماز بخوان و به گفتار ساحر و جادوگر اعتماد مکن.
9- ما به تو جمعيت ها داديم، تو نيز نماز بخوان و هجرت کن و دشمن تو مرد کافر است.
10- طور/30.
11- کوثر/1.
12-کوثر/2.
13-کوثر/3.
منبع مقاله:
خوئي، سيد ابوالقاسم، (1385)، البيان في تفسير القرآن، ترجمه محمد صادق نجمي- هاشم هاشم زاده هريسي، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، چاپ دوم.

تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر