
مؤمن نیست مگر اینکه سه خصلت در او باشد
يكى از روايات حضرت امامرضا عليهالسلام اين است كه: «لا يكون المؤمن مؤمناً حتى يكون فيه ثلاث خصال، سنه من ربه و سنه من نبيه و سنه من وليه:1مؤمن، مؤمن نيست مگر اينكه سه خصلت در او باشد: يك خصلت از پروردگارش، يك خصلت از پيامبرش و يك خصلت از امامش.»
در مورد اين حديث لازم است چند نكته عرض كنم: اول اينكه اگر مىفرمايد مؤمن، مؤمن نيست، منظور آن است كه مؤمن اگر اين صفات و خصوصيات را نداشته باشد، ايمانش كمال ندارد. اين كلام مثل آن است كه بفرمايد: نماز شما نماز نيست، مگر آنكه در آن حضور قلب داشته باشيد يا به جماعت خوانده باشيد. در واقع منظور آن است كه اگر با حضور قلب يا به جماعت بخوانيد، كمال لازم را خواهد داشت.
نكته دوم اينكه كلمه مؤمن در روايات، به معناى شيعه است. پس منظور امام اين است كه شيعه وقتى شيعه واقعى است كه در او سه خصلت وجود داشته باشد، وگرنه شيعه واقعى نيست. چون مگر براى شيعه بودن همين اسم شيعه كافى است؟ آيا بس است كه انسان بگويد: من على عليهالسلام را دوست دارم و قربان او مىشوم؟ كارهايى مثل سينه زدن يا اشك ريختن براى شيعه بودن كافى نيست، بلكه كمال شيعه بودن به آن است كه انسان اين خصلتها را در خودش ايجاد كند. همه مىدانيم در روز قيامت انتسابهاى خانوادگى يا اسمى به اهل بيت عليهم السلام دردى دوا نمىكند بلكه آنجا عمل لازم است: «فإذا نفخ في الصور فلا أنساب بينهم يومئذ»2 خدا با كسى قوم و خويش نيست، او به كارنامه ما مىنگرد.
خداوند متعال صفات و خصلتها و اسماء نامتناهى دارد كه هزار اسم آن را در دعاى جوشن كبير مىخوانيد و مؤمن طبق فرموده معصومين بايد متخلق به اخلاق و صفات الهى باشد: «تخلقوا بأخلاق الله: خوى و اخلاق الهى پيدا كنيد.» اخلاق جمع خلق است؛ ما يك خلق داريم و يك خلق. انسان، ظاهر و بدنش تركيب و هيأتى دارد؛ مثلاً شما آدمى با قد بلند، پوست سفيد، چشمهاى زاغ، و ابروهاى كشيده و محاسن زيبا هستيد. اين هيأت مربوط به قيافه و ظاهر و ماده و بدن شماست. اگر مىگويند: فلانى زيباست، يعنى از تركيبى كه در اجزاى بدن او پديد آمده، تناسبى به دست مىآيد كه اين تناسب دلنشين است. اگر قرار بود شما لبهايى بسيار كلفت، پيشانى و قد كوتاهى داشته باشيد يا چشمهايتان بسيار ريز بود، مىگفتند: فلانى زشت است؛ يعنى اجزاى بدن او با هم متناسب نيستند. اينها همه مربوط به خلق است. وقتى كلمه خلق استعمال مىشود كه امور ظاهرى انسان مورد نظر قرار مىگيرد.
اما كلمه خلق در مورد بعد ديگر انسان استعمال مىگردد. انسان دو بعد دارد كه يكى از آنها مادى است و ديگرى مجرد از ماده است كه به آن روح گفته مىشود. همان گونه كه بعد مادى انسان داراى قيافه و هيأت است كه گاهى زيباست و گاهى زشت، بعد غير مادى او نيز گاهى زيبا و گاهى زشت است. افرادى پلنگصفت هستند. مگر مىشود با اين عده حرفى زد و گفت بالاى چشم شما ابروست؟ تا چنين حرفى به آنها بزنيد، مثل پلنگ به انسان حمله مىكنند و انسان را مىدرند. برخى افراد تا ذرهاى قدرت پيدا كنند، ولو به اندازه يك كارگر ساده يا منشى، به قدرى با مردم بد رفتار مىكنند كه حد و حساب ندارد. وقتي مىپرسيد: آقاى مدير كل تشريف دارند؟ با اخم جواب مىدهند و بىاحترامى مىكنند، اصلاً حاضر نيستند بيش از يك كلمه جواب بدهند. گاهى اوقات تلفني را اشتباه مىگيريد؛ فردى كه از آن طرف صحبت مىكند، يكدفعه عصبانى مىشود كه چرا مزاحم مىشويد؟ در حالى كه شما هيچ قصد مزاحمت نداشتهايد. اين را پلنگصفتى مىگويند. در منزل گاهى ممكن است خانم سفره را دير حاضر كند و غذا به تأخير بيفتد يا غذا مطبوع نباشد، اخمها را در هم مىكنيد و مىپريد كه: اين چه وضع غذاست؟ من از صبح سر كار بودهام و گرسنه و تشنه به خانه آمدهام، اين چه غذايى است كه مىدهيد؟ شما در اينجا بهانهاى به دست آوردهايد و با اين بهانه احساس قدرت مىكنيد و همين احساس قدرت، سبب مىشود كه پلنگصفت شويد.
انسانى كه به خودش نرسيده باشد، اين گونه مىشود. به خدا من خودم را مىگويم كه اگر يك صدم آنچه به ظاهرم مىرسيدم، به باطنم رسيدگى مىكردم، وضعم بهتر از اينها بود. آنقدرى كه دقت دارم لباسم مرتب باشد، يقهامكثيف نباشد و اتوي قبايم خوب باشد و جلوى آيينه مىايستم و خود را مرتب و منظم مىكنم، اگر به باطنم ميرسيدم و زشتىهايش را بر طرف مىكردم و محاسبه مىنمودم كه چه بديهايى دارم، خيلى بهتر از اينها مىتوانستم باشم.
عرفا مىگويند پايه اول سير و سلوك «يقظه» است؛ يعنى بيدار بودن و آگاهشدن؛ اگر انسان بيدار و آگاه نباشد، نمىتواند از بيماريهايش مطلع گردد. مشكل ما اين است كه خيال مىكنيم سالم هستيم و باطن خوبي داريم. آيا طمع خودمان را نمىبينيم؟ حرص و پول اندوزى خود را نگاه نمىكنيم؟ چه كلاههايى كه مىخواهيم بر سر خدا و پيامبر بگذاريم! اين همه گرفتار وجود دارد، در حالى كه برخى پولشان را متراكم كردهاند. برخى هر چه افراد بدبخت را بيشتر مىبينند، حرصشان بيشتر مىشود و مىگويند: نكند كه ما هم يك روزى مثل اينها شويم! لذا پول را بيشتر نگه مىدارند. مگر معتقد نيستيد كه اگر اين اموال را در راه خدا بدهيد، خدا نيز از دست ديگر به شما بهتر از آن را مىدهد؟
چندي قبل براى خود من اتفاق افتاد كه خبر دادند يكى در قم عباى مناسب ندارد. يك شال عباى رشتى دوخته نشده داشتم، دادم تا مسافرى براى ايشان ببرد. ظهر كه از مسجد به منزل آمدم، ديدم كه يك هديه براى من آوردهاند. باز كردم، ديدم از طرف يكى از دوستان كه سالها او را نديده بودم، يك عباى نايينى دوخته شده برايم آوردهاند. بله، كمك كردن به مردم جوابى به اين زودى و حتى زودتر از اينها دارد. اين پولها را براى چه كسى انبار كردهايد؟ آيا براى بچههايتان كه اصلاً به درد شما نمىخورند، مىخواهيد بگذاريد؟ والله بچهها معمولاً به درد ما نمىخورند، همانطور كه خود ما به درد والدينمان نخورديم. مگر من و شما چه مقدار به ياد آنها هستيم و با اين همه ثروت، چقدر براى آنها خيرات دادهايم كه بچههاى ما براى ما انجام دهند؟
پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: «تخلقوا بأخلاق الله: خودتان را به اخلاق و صفات الهى متصف نماييد.» ببينيد خدا چگونه است، خود را آن?گونه نماييد. انسان تا خدا گونه نشود و صفات خدا را در خودش پياده نكند، عبوديت پيدا نمىكند. اگر مىگوييم پيامبر(ص) عبد خداست، يعنى چه؟ من كه ادعا مىكنم عبد هستم، با پيامبر(ص) كه مىگويم عبد است، چه فرقى دارم؟ عبوديت ايشان به اين معناست كه او تمام صفات خدا را در خودش پياده كرده و اخلاق و خصلتهايش خدايى شده است. انسان وقتى كه خودش را شبيه خدا كرد، آن وقت مىتواند معجزه و كرامت داشتهباشد. اسم مرحوم آقا شيخ حسن على نخودكى را زياد شنيدهايد، او چنين انسانى بود. مزرعهاى در كنار مشهد داشت، گندم در آن مىكاشت و خودش درو مىكرد و آردش مىنمود و در منزل نان مىپخت. من او را ديده بودم. شما هم مىتوانيد شبيه او باشيد، فكر نكنيد كه راهها بسته شده است. پيامبر(ص) فرمود: «لو لا أن الشياطين يحومون على قلوب بني آدم، لنظروا إلى ملكوت السماء:3 اگر شياطين(يعنى صفات بد) دل انسانها را در اختيار نمىگرفتند، آنها عالم غيب و باطنش را مشاهده مىكردند.» با اين حساب مىتوان اموات را ديد و با آنها صحبت كرد، مىتوان امام را هم ديد و به ايشان سلام كرد و جوابش را گرفت. براى شنيدن جواب سلام امام لازم است سمعك مخصوص داشته باشيم كه هر گوشى آن را ندارد. اين سمعك را وقتى مىتوانيم داشته باشيم كه پلنگصفت نباشيم، تكبر نداشته باشيم و...
راز پوشيدن
امام رضا عليهالسلام فرمود: «مؤمن، مؤمن نيست مگر اينكه سه خصلت در او باشد؛ يكى از خدا و ديگرى از نبى و ديگرى از ولى خدا.» از خدا چه خصلتى بايد در او باشد؟ كتمان سر. چرا امام اين خصلت را از ميان همه خصايص حضرت حق انتخاب فرمود؟ كتمان سر يعنى چه؟ كتمان سر يعنى اينكه انسان بايد ظرفيت داشته باشد. كتمان سر در مقابل افشاى سر است. افشاى سر نشاندهنده ضعف شخصيت و روح است. بچههاى كوچك تا وارد خانه مىشويد، جلو مىدوند و حوادثى را كه در خانه گذشته، فوراً به اطلاع مىرسانند. اين به خاطر عدم وجود ظرفيت است. اما خانم خانه براى خبر دادن صبر مىكند تا شما لباستان را درآوريد، بعد يك ليوان آب خنك به دستتان مىدهد، بعد از رفع خستگى، اخبار را به اطلاع مىرساند.
يكى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه وآله ابوطلحه انصارى نام داشت. او به خواستگارى زني آمد و مهريهاش را تعليم يك سوره قرآن قرار داد. خداوند فرزندى به اين زوج داد. بعد از مدتى بچه مريض شد و در حالى كه ابوطلحه در منزل نبود، فوت كرد. ابوطلحه كه آمد، همسرش مثل هميشه مهربانى كرد و از او دلجويى نمود. غذايى آماده كرد و با يكديگر خوردند. بعد به ابوطلحه رو كرد و گفت: «اگر ما از همسايه امانتى گرفته باشيم و روز بعد بيايد و امانتش را بخواهد، اشكالى دارد؟» ابوطلحهگفت: «نه، چون مال خود اوست.» زن گفت: «خدا به من و تو فرزندى داد كه نزد ما امانت بود و اكنون او را از ما پس گرفته است، آيا اين اشكالىدارد؟» قدرت اين زن را در كتمان سر ببينيد! ملاحظه كنيد كه چه ظرفيتى در پنهان كردن اين مشكل و بيان بهموقع آن دارد. اگر يك زن معمولى بود، چه مىكرد؟ تا مرد وارد خانه مىشد، شيون مىكرد و خود را هلاك مىنمود و به دنبال آن، مرد تحت تأثير قرار مىگرفت و اوضاع و احوال در مسير ديگرى به جريان مىافتاد.
كتمان سر يكى از صفات الهى است. خداوند اسرارى كه ما داريم، بر يكديگر مخفىكرده است. اگر كتمان سر نبود، ما نمىتوانستيم با يكديگر زندگى كنيم و من هم نمىتوانستم امام جماعت باشم. اميرالمؤمنين عليهالسلام خيلى زيبا مىفرمايد: «لو تكاشفتم ما تدافنتم:4 اگر يكديگر را مىشناختيد و دلهاى شما براى يكديگر معلوم مىشد، جنازههاىتان روى زمين مىماند و يكديگر را دفن نمىنموديد!» اگركسى فوت مىكرد و اسرارش را مىدانستيد، به يكديگر مىگفتيد: او را رها كنيد، چونآدم خوبى نبود، در حالى كه ما بر جنازهها نماز مىخوانيم و مىگوييم: «لا أعلم منهإلا خيراً و أنت أعلم به منا...»5
كتمان سر در دو جهت است: يكى كتمان سر شخص خودمان كه در اين باره معروف است كه گفتهاند: «استر ذهبك و مذهبك و ذهابك: سه چيز را بهكسى مگو: اول ميزان دارايىات را، دوم عقيدهات را در مسائل مختلف لازم نيست به كسى بگويى، سوم اينكه چه جايى مىروى و محلهاى رفتو آمدت را به كسى مگو.»
جهت دوم كتمان سر، فاش نكردن اسرار مردم است. غيبت كردن يكى از جهاتى است كه به وسيله آن سر مردم فاش مىشود. كسى كه غيبت مىكند، بايد بداند «إن ربك لبالمرصاد:6 خدا در كمينگاه است» و از مظلوم دفاع مىكند. كسى كه غايب است، مظلوم است و خدا از او دفاع مىكند. ما بايد مثل خدا باشيم كه مرتب مىخوانيم: «يا من أظهر الجميل، يا من ستر القبيح»7 همان طور كه دوست داريم خدا خوبىهاى ما را ظاهر، و بديهاي را پنهان كند، ما نيز بايد همانند خداوند اين خصلت را داشته باشيم كه اظهار جميل مردم كنيم و اخفاى قبيح ايشان را بنماييم. امان از اين زبان كه چه نمىكند! كتابى از يكى از علماى اصفهان ديدم به نام «آفتهاى زبان» كه در آنجا به دهها مورد اشاره كرده است.
پس مؤمن كامل كسى است كه از خداوند اين خصلت را درخود داشته باشد. ما اصولاً جهل را براى خودمان نقص مىدانيم و علم را كمال تلقى مىكنيم. حالا علم به اسرار مردم نيز در اين بين جزء كمالات ما قرار مىگيرد و به دنبال آن آگاه كردن ديگران از اسرار مردم نيز جزء وجوه كمال ما قرار مىگيرد! اين تلقى از كمال، صحيح نيست؛ چون فاش كردن اسرار مردم جزء صفات ناپسند است. در روايات فرمودهاند: «مؤمن كسى است كه اگر چيزى براى خود نمىپسندد، براى ديگران نيز نپسندد.» آيا دوست داريم بديهاى ما بر ديگران فاش شود؟ اما همه دوست داريم خوبيهاى ما ظاهر شود. چاره اين خواستهها آن است كه با مردم همين گونه باشيم تا خداوند كه ساتر قبيح و مظهر جميل است، با ما اين گونه رفتار كند.
مدرسه مروى كه در زمان فتحعلى شاه قاجار به دست خان مروى ساخته شد،8 قضاياى جالبى دارد. او زماني كه مىخواست كلنگ اين مدرسه را بزند، علما و بزرگان تهران را دعوت كرد و كلنگى را هم وسط گذاشت و گفت: «هر كس تا به حال نماز صبحش قضا نشده، اينجا را كلنگ بزند.» هيچ كس حاضر نشد. خود خان مروى جلو آمد و كلنگ را برداشت و زد. اين مدرسه ساخته شد و محل سكونت طلبهها قرار گرفت. در طلبهها همه گونه آدمى ـ از خوب و بد ـ وجود دارد، همان طور كه در همه صنفها چنين است؛ دركاسبها، وكلا، كارمندها و... نيز اين قاعده هست. مگر پسر نوح فرزند پيامبر نبود؟ اما خداوند درحق او فرمود: «إنه ليس من أهلك إنه عمل غير صالح».9 در اولاد ائمه نيز خوب و بد بود؛ پس دليلى وجود ندارد كه در علما افراد بدى نبايد وجود داشته باشد.
در وقفنامه مدرسه مروى ذكر شده هر طلبهاى بايد هر روز يك حزب قرآن بخواند و طلبهاى كه شب بيتوته مىكند، تا سه ساعت از شب گذشته بايد مشغول به مطالعه باشد. براى همين منظور خان مروى به حجرهها سركشى مىكرد تا ببيند آنها مشغول مطالعه هستند يا خير؟آن زمان هم كه برق نبود، لذا هر طلبهاى چراغى در اتاقش داشت. خان در سركشيي كه داشت، داخل يكى از حجرهها كه نگاه مىكند، چيزى مىبيند كه نبايد ببيند. درب اتاق را مىزند، آن طلبه با شنيدن صداى در، آن را زير كتابها پنهان مىكند. خان مروى وارد مىشود و سلام مىكند. ضمن احوالپرسى، از كتبى كه او مىخواند، مىپرسد و مىگويد: «اين كتاب چيست؟» طلبه هم مثلاً مىگويد: شرح لمعه است. از كتاب دوم سؤال مىكند كه: «اسم اينچيست؟» او هم مىگويد: اين كتاب شرايع است. سومى و چهارمى را مىپرسد. همينكه خان به كتاب پنجم مىرسد و مىخواهد آن را بردارد، طلبه مىگويد: «اين كتاب ستارالعيوب است!» خان مطلع مىشود كه نبايد عيب و سر اين طلبه را فاشكند. خداحافظى مىكند و از حجره بيرون مىآيد. بعد از مدتى اين طلبه آنچنان متحول مىشود و اصلاح مىگردد كه كمتر طلبهاى در مدرسه مروى همانند او بود.
اين آثارى است كه ستارالعيوب بودن مىتواند به همراه داشته باشد. امام صادق عليهالسلام مىفرمايد: «به دوستانت حرفهايى را بگو كه اگر روزى با تو دشمن شدند، نتوانند آنها را عليهات به كار گيرند.»10 چه بسيار دوستانى كه دشمن انسان مىگردند؛ چون ممكن است روزي منافع با يكديگر تزاحم پيدا نمايد و اين افراد عليه شما شمشير را از رو ببندند. پس اگر با كسى رفيق شديد، هر حرفى را به او نزنيد. در حديث ديگرىاميرالمؤمنين عليهالسلام مىفرمايد: «سرك أسيرك؛ فإن أفشيته، صرت أسيره:11 سر تو اسير توست؛ وقتى آن را افشا كردى، تو اسيرش خواهى بود.» پس اصرارى نداشته باشيد زبانتان را باز كنيد و هر حرفى را بزنيد. بلكه اول فكر كنيد و آثار و عواقبش را بسنجيد و سپس حرف بزنيد؛ چون «لسان العاقل وراء قلبه»12 و اين كه مىگوييم كتمان سر داشته باشيم، يعنى عاقل باشيم؛ چون براى كتوم بودن لازم است اول فكر كنيم و بعد حرف بزنيم.
مدارا با مردم
اما خصلت دوم بايد از پيامبر صلى الله عليه وآله باشد: «و أما السنه من نبيه فمداراه الناس: آن سنتى كه بايد از پيامبر در او باشد، مدارا كردن و كنار آمدن با مردم است.» پيامبر اسلام(ص) شخصيت بى نظيرى بود كه در مدارا كردن با مردم مثالى نداشت. خوشرفتارى با مردم، محبت به آنها و حسن خلق او آنقدر زياد است كهخداوند در قرآن مىفرمايد: «و إنك لعلى خلقٍ عظيم:13 همانا تو به خلق بزرگى آراستهاى.» اين تعريف قرآن خيلى معنا و مفهوم دارد و عظمت و بزرگى خلق پيامبر(ص) را نشان مىدهد. اگر او حسن خلق نداشت، اين مقدار پيشرفت نمىكرد. در علل پيشرفت اسلام خيلىها حرفهايى زدهاند؛ اما بسيارى از محققان معتقدند كه عامل اساسى در اين مورد، حسن خلق پيامبر(ص) بود. چه نمونهاى در تواضع و محبت بالاتر از اينكه وقتى بچهها در كوچه به ايشانپيشنهاد بازى مىكردند، جواب مثبت مىداد. آيا ديده شد كه كسى بر پيامبر(ص) در سلام كردن سبقت بگيرد؟ آنقدر صفت مدارا با مردم در روابط آن حضرت اهميت داشت كه فرمود: «أمرني ربي بمداراه الناس كما أمرني بأداء الفرائض:14 همان طور كه خدا به من دستور داده تا واجبات را انجام دهم، دستور داده كه با مردم مدارا كنم.»
به خاطر همين مدارا و مهربانى با مردم است كه آنها به دور او جمع شدند: «فبما رحمه من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك:15 اگر آدم سختدل و بداخلاقى بودى، كسى به دور تو نمىآمد. اين نرمى كه دارى، رحمت خدا شامل حالت شده است.» او آنقدر خوش اخلاق بود كه جاهل قسىالقلب بىسوادى پا برهنهآمد و سرش را در دامن آن حضرت گذاشت و گفت: «حدثني يا محمد: محمد، برايم صحبت كن!» پيامبر(ص) شروع به صحبت كرد تا او خوابش برد. با لطفى هم كه داشت، او را بيدار نكرد، تا اينكه آفتاب بالا آمد. حضرت براى اينكه او صورتش آزرده نشود، خود را سايهبانش قرار داد. اين سخنها افسانه نيست، در آن زمان كسى انتظار چنين رفتارى از ايشان نداشت.
رسول خدا صلى الله عليه وآله در تمام رفتارهايش مدارا با مردم را مد نظر داشت: در لباس پوشيدن، غذا خوردن، پذيرايى از آنها، استعمال عطر، ... در همه اين موارد رعايت حال مردم مورد نظر بود. ابو ايوب انصارى مىگويد: وقتى پيامبر(ص) وارد مدينه شد، مردم به استقبال آمدند و خيلى علاقه داشتند كه آن حضرت به خانه آنها بيايند؛ لذا هر كدام شتر ايشان را به طرف منزل خود مىكشيد. فرمود: «خلّوا سبيل الناقه فإنها مأموره:16 اين شتر را رها كنيد، او مأمور است» و مىداند به كجا برود؛ هر جا كه رفت، من آنجا پياده مىشوم. شتر جلوى درب خانه من توقف كرد و نشست. ابو ايوب از فقيرترين مسلمانان مدينه بود. بار حضرت را به داخل منزل بردند و خودشان را مىخواستند به جاى ديگر ببرند؛ اما ايشان فرمود: «المرء مع رحله:17 هر كسى با بارش.» من بارم در خانه ابوايوب است، پس خودم نيز در آنجا مستقر مىشوم. ابو?ايوب مىگويد: عرض كردم: ما دو اتاق داريم، يكى پايين و يكى بالا، شما پايين زندگى مىكنيد يا بالا؟ فرمود: «چون مردم براى ديدن من، رفت و آمد مىكنند، پايين زندگى مىكنم.»
ابو ايوب مىگويد: هر روز براى ايشان غذا درست مىكرديم و مىبرديم و وقتى ايشان غذا را تمام مىكردند، ما ظرف را برمىداشتيم و تبركاً در آن غذا مىخورديم. يك روز طبق معمول كه رفتيم ظرف را بياوريم، ديديم ايشان به غذا دست نزدهاند. عرض كرديم: «چرا ميل نكرديد؟» فرمود: «در غذا سير است و من نبايد سير و پياز و تره بخورم. شما را منع نمىكنم؛ ولى من نبايد از آنها بخورم.» پيامبر اكرم(ص) 1400 سال قبلكه اصلاً فرهنگ عمومى در اين حد نبود، اين مسايل را رعايت مىكرد. حالا آقايى كه مىآيد در محراب با من صحبت كند، تا دهانش را باز مىكند، بوى سير فضاى محراب را پر مىكند!
روزى شخصى خدمت امام باقر عليهالسلام آمد و عرض كرد: «من مىخواهم فردا خدمتتان برسم.» فرمودند: «من بيرون مدينه با شما قرار مىگذارم.» پرسيد: «چرا بيرون مدينه؟» فرمود: «فردا مىخواهم سير بخورم و نمىخواهم بين مردم باشم.» واضح است انسان كه سير مىخورد، هر كسى از بوى آن خوشش نمىآيد. پيامبرصلى الله عليه وآله يك سوم هزينه زندگىشان را صرف عطريات مىكردند؛ لذا از هر كوچهاى رد مىشدند، بوى عطر در آن كوچه مىپيچيد و همه مىفهميدند كه ايشان از آنجا رد شده است.18
من و شما امروز دور يكديگر نشستهايم و حرف از مدارا مىزنيم و شايد به نظرمان نيز ساده بيايد؛ اما مهم اين است كه خود را در فضاى آن روزگار قرار دهيم؛ روزگارى كه مردم الگوها و ملاكهاى ذهنىشان با امروز بسيار متفاوت بود. در اين فضا اگر كسى صحبت از رفق و مدارا كند و خودش به بهترين صورت آن را اجرا نمايد، نهايت انسانيت و كمال ايمان است. پيامبر اسلام(ص) وظيفه مدارا با مردم را نه فقط در قبال مسلمانان اجرا مىكرد، بلكه در مقابل كفار و غير مسلمانان نيزآن را به خوبى عمل مىنمود.
پينوشتها:
1. اصول الكافى، جلد 2، صفحه 241. 2. سوره مؤمنون، آيه 101.
3. بحار الانوار، ج67، ص161. 4. عيون أخبار الرضا، ج2، ص53.
5. اصول الكافى، ج3، ص183. 6. سوره فجر، آيه 14.
7. بخشي از دعاى جوشن كبير.
8. حاج محمد حسين خان مروى در طى سالهاى 1228 تا 1232ش مدرسه علميه مروى را بنا نهاد.
9. سوره هود، آيه 46.
10. قال الصادق عليه السلام: «لا يطلع صديقك من سرّك إلا على ما لو اطلع عليه عدوك، لم يضرك فإن الصديق ربما كانعدوا».تفصيل وسائلالشيعه، ج12، ص147.
11. غررالحكم و درر الكلم، حديث 7415.
12. نهجالبلاغه، حكمت40. 13. سوره قلم، آيه 4.
14. اصول الكافى، ج2، ص117. 15. سوره آل عمران، آيه 159.
16. اصول الكافى، ج8، ص338. 17. إعلام الورى بأعلام الهدى، ص67.
18. ر.ك: مكارم الأخلاق، ج1، ص 67.