
حيات سياسى امام رضا(ع)
عصر شیعه ـ خط مشي اصلي و اختلاف تاکتيکها
امت اسلام به عنوان يک مجموعه، نتيجه تلاش 23 ساله پيامبر اکرم است که توانستند در اين مدت، امتي را پديدار سازند که بتواند در تاريخ بشريت اثر گذار باشد و بار هدايت را به دوش کشد. پس از پيامبر، مسئوليت تداوم حرکت و هدايت به عهده امامان معصومين بود، ليکن با رحلت پيامبر امت دچار حوادث و ناهنجاريهايي گشت که در اقدامات تمامي ائمه تا دوران غيبت و پس از آن اثر گذار شد. اما به هر تقدير مسئوليت حفظ و هدايت اين امت بزرگ بر عهده آنها بود و اگر چه به حسب ظاهر حکومت در دست ديگران قرار داشت، اما همان حاکم را نيز امامان معصوم با اقدامات خود تحت تاثير قرار ميدادند و در مجموع، از فروپاشي و انهدام نظام اسلامي و استقرار کفر محض جلوگيري ميکردند.
از طرفي حفظ و بقاي خط اصيل اسلام و رشد تفکر صحيح اسلامي نيز بر عهده آنها بود؛ يعني بر طرف ساختن ناهنجاري عظيمي که پس از پيامبر، خود را نشان داد و چنان دامنگير جامعه اسلامي شد که با شهادت دخت گرامي پيامبر نيز در آن هنگام اثر چنداني نسبت به بيداري نمايان نشد و علي(ع) مجبور به کنارهگيري ظاهري از درگيري با متصديان و زمامداران غاصب بودند. در اين دوران، اندک بودن ياران، شرايطي اين گونه را بر حضرت تحميل مينمود و راه عبور از اين ناهنجاري، تربيت و ساختن افرادي بود که نسبتبه حق بينا باشند. بر اساس اين واقعيت، حضرت به فعاليت در چند زمينه اهتمام ورزيدند:
الف- تعليم و تربيت و بيدار سازي مسلمين نسبتبه واقعيتها و معارف اصلي و حقايق، ب- تلاش در جهت جلوگيري از انحراف بيش از حد زمامداران از خط اسلام، ج- تلاش در جهت جلوگيري از شکست زمامداران در برابر حکومتهاي کفر، د- افشاي واقعيت زمامداران غاصب و افشاي حقيقت و روشن ساختن مشکلات پديد آمده براي مردم. انجام اين فعاليتهاي به ظاهر متضاد، شرايط سختي را در برابر ائمه ما قرار ميداد که تنها عصمت و علم و تاييد الهي ميتوانست عامل موفقيت آنها باشد.
فعاليت در چهار زمينه فوق، خط اصلي ائمه - يکي پس از ديگري - بود و تفاوت نوع اقدامات آنها نيز به دليل تفاوت شرايطي بود که در زمانهاي مختلف وجود داشت. استراتژي واحدي بر حرکت همه امامان سايه افکن بود، اما به دليل تغييراتي که در برهههاي مختلف وجود داشت، تاکتيکها متفاوت ميگشت و لذا ميبينيم هر امامي در مسير زندگي خود اقدامات متنوعي را بروز ميدادند که اين تنوع به دليل تفاوتي بود که در شرايط رخ ميداد. مثلاً ميبينيم امام حسين(ع) در زمان معاويه اقداماتشان کاملاً آرام و سري است، اما به ناگاه در زمان يزيد به حرکت همراه با خروش و فرياد تبديل ميشود. و در اقدامات ساير ائمه، گاهي مماشات و گاهي اعتراض وجود دارد که همه به دليل تفاوت شرايط است.
برخورد خلفا با امام رضا(ع)
امام رضا(ع) در دوران تصدي امر امامت با وضعيت متفاوتي مواجه بودند. در آغاز، همزمان با دوران حكومت هارون بودند که در هنگام به شهادت رساندن امام کاظم(ع) خود را در اوج اقتدار ميديد و به مبارزه بي امان با امام و ياران او کمر همتبسته بود و بسياري از سران شيعه را زنداني و به دنبال بقيه آنها بود که داستان ابن ابي عمير در اين باره معروف و مشهور است.
با مرگ هارون و جريان برخورد مأمون با امين که مدتي بني عباس را به خود مشغول ساخته بود، وضعيتي متفاوت با دوران هارون براي امام پديد آمد. چرا که از طرفي خوف درهم ريختن اساس حکومت آنها در اين درگيريها وجود داشت و از سوي ديگر فرصت مناسبي براي توسعه امر تعليم و تربيت در بين شيعه بود و ارتباطات شيعه در اين دوران بسيار قوي و بهتر از قبل بود.
پيروزي مأمون وضعيت را به شدت تغيير داد. او در سياستخود تدبير جديدي در برخورد با شيعه و امام آنان در پيش گرفت؛ اقدامي که قبلاً هرگز سابقه نداشت و شايد خطرناک ترين اقدام در راه ضربه زدن به سازمان شيعه بود. مأمون بدون درگير شدن با امام و با اظهار عنايت نسبت به حضرت، ايشان را به خراسان يعني مرو آن روز دعوت کرد و به انجام سناريويي پرداخت که اگر درايت امام نبود، ميتوانست ضربهاي هولناک بر پيکر سازمان شيعه وارد سازد. امام با درايت خويش مکر مامون را بياثر نمود، به گونهاي که همان طرح به برنامهاي جهت توسعه شيعه و گسترش سازمانش انجاميد، گو اين که جان خويش را بر سر اين راه نهاد.
اين که مامون براي استحکام قدرت خويش به امام نياز داشت يا در صدد خاموش ساختن تحرکات علويان در اطراف حکومت خود بود يا براي جلب نظر عباسيان به سوي خود که اگر با او همکاري نکنند، به همکاري با علويان خواهند پرداخت و قدرت او بر باد خواهد رفت، همگي تحليلهايي است که ممکن است به نوعي در اين اقدام دخيل باشد؛ اما دليلي را که خود حضرت در اين باره بيان ميدارد، پرده از اصليترين راز اين ماجرا کنار ميزند که همانا تنها هدف او، تخريب شخصيت امام در راستاي تسلط بر سازمان شيعه بود که پدران مامون با استفاده از روشهاي قهري براي رسيدن به آن ناکام بودهاند و اين سازمان هر روز گسترش بيشتري داشته و تا اعماق حکومت عباسيان نفوذ کرده بود تا حدي که برخي از وزراي آنها شيعه بودهاند.
براي روشن شدن اين مطلب، ماجراي احضار حضرت را به اختصار از قول «ابي الصلت هروي» يار و همراه حضرت در مرو - که از نزديک شاهد ماجراها بوده و حوادث را از نزديک مشاهده کرده - نقل ميکنيم. اين گفت وگو پس از احضار امام به مرو رخ داده است.(1)
ابي الصلت ميگويد: «مأمون به حضرت گفت: با توجه به شناختي که از مراتب فضيلت و علم و زهد و پاکي و عبوديتشما دارم، شما را براي خلافت لايقتر ميدانم.» حضرت فرمودند: «بندگي خداوند افتخار من است و از زهد نسبت به دنيا در پي نجات از شر آن هستم و با دوري از گناهان رسيدن به درجاتش را آرزو دارم و با فروتني در دنيا قرب الهي را ميطلبم.» مامون گفت: «تصميم دارم حکومت را به شما واگذار کنم و با شما بيعت نمايم.» حضرت فرمودند: «اگر حکومت حق تو است و خداوند آن را براي تو قرار داده است، پس حق نداري آن را براي ديگري قرار دهي و لباسي را که خداوند به تو ارزاني داشته، از تن بيرون کني و به ديگري بدهي و اگر خلافت حق تو نيست، نميتواني چيزي را که به تو ربطي ندارد، به من ببخشي.»
تا اينجا حضرت همه حق را براي او بيان داشتند و مامون را در يک گفتار منطقي و کوتاه محکوم ساختند. شايد گمان مامون بر اين بود که حضرت در برخورد اول از قبول حکومت امتناع ميکنند و مأمون ميتواند براي همه اين گونه وانمود کند که علي بن موسي براي خود حقي در حکومت قائل نيست يا بالاتر از اين، حکومت را وظيفه خود نميداند والا نميتوانست از زير بار آن شانه خالي کند. و با اين سخن فلسفه امامت و رهبري را مخدوش نمايد. اما پاسخ امام او را در چالشي سخت گرفتار ساخت که حکومت من چه ربطي به تو دارد؟ تو بايد وظيفه خود را انجام دهي و تکليف خود را معين نمايي که آيا حق حکومت داري يا خير؟
در اينجا حضرت بر نکته اي بسيار مهم تأکيد مينمايند که حکومت حقي مانند ساير حقوق نيست که انسان بتواند با وجود قدرت بر استيفا، از آن چشم پوشي نمايد. بلکه مسأله حکومت بر مردم، دائر بين حرمت و وجوب است؛ يعني يا وظيفه است که بايد به انجام آن پرداخت يا ربطي به شخص ندارد و براي او مجعول نيست که در اين صورت تصرف يا دخالت در آن حرام ميباشد. اگر خلافت را خداوند براي تو قرار داده، پس چگونه ميتواني از انجام آن خودداري نمايي و اگر براي تو مجعول نيست، با کدام مجوز در آن دخالت کردهاي؟ در اينجا مأمون از قالب دروغين خود خارج ميشود و ماهيت واقعي خويش را نمايان ميسازد و ميگويد: «بايد اين را قبول کنيد.» حضرت بار ديگر فرمودند: «اگر به اختيار من باشد، هرگز آن را نميپذيرم.»
مأمون در آن جلسه، ديگر قضيه را پيگيري نميکند و به اين ترتيب چند روزي گذشت و مأمون تلاش ميکرد تا به نوعي موافقت حضرت را جلب کند تا بالاخره مأيوس شد و به ايشان گفت:«اگر نسبت به بيعت من با خودتان راضي نيستيد، لااقل جانشيني مرا قبول کنيد تا حکومت پس از من براي شما باشد.» حضرت فرمودند: «پدرانم از پيامبر نقل کردهاند که من قبل از تو با زهر کشته خواهم شد و در کنار هارون مدفون ميشوم.» مأمون گريه کنان گفت: «اي پسر رسول خدا، چه کسي جرأت چنين عملي را دارد، در حالي که من زنده باشم؟» حضرت فرمودند:«اگر تصميم بر افشا بود، قاتل را ميتوانستم معرفي کنم.» مأمون گفت: «ميخواهي راحتطلبي کني و اين(حکومت)را قبول نکني تا مردم بگويند نسبت به دنيا بياعتنا است؟»
وقتي راههاي تزوير بر مأمون بسته شد و سخنان امام او را در چالش قرار داد و بازي جانشيني نيز اين گونه در هم ريخت، به اسائه ادب و تخريب شخصيت امام از زاويهاي ديگر پرداخت و امام را متهم نمود که شما عافيت طلب هستيد و ميخواهيد با تظاهر به زهد از مردم استفاده نموده و گذران عمر نماييد و وجاهت و محبوبيت دروغيني براي خود کسب نماييد.
حضرت اين توطئه او را نيز اينگونه خنثي فرمودند:«خدا ميداند که من از کودکي دروغ نگفتهام و بي رغبتي من به دنيا به خاطر دنيا نيست و اگر بخواهم، ميتوانم بگويم هدف تو از طرح اين مطالب چيست.» مأمون گفت: «به دنبال چه هستم؟» حضرت فرمودند: «اگر حقيقت را بگويم، در امانم؟»گفت: «آري» فرمودند: «تو ميخواهي مرا در موضعي قرار دهي که اين تصور براي مردم پيش آيد که علي بن موسي نه به خاطر زهد در دنيا از دستگاه حکومتي کناره ميگرفت، بلکه به خاطر اين بود که دنيا نصيبش نميشد. نميبينيد حالا که دنيا به او روي آورده، چگونه جانشيني مامون را در آرزوي رسيدن به خلافت پس از او قبول کرد؟» طبيعي است که امام براي افشاي مأمون به اصليترين عاملي که براي او و امام مهم است، اشاره ميفرمايند و آن عامل را تخريب شخصيت امام و از بين بردن يک فکر ايجاد شده در ذهن مردم ميدانند.
هدف همه معصومين اين بود که ثابت کنند حکومت و رياست بر مردم طعمهاي نيست که در اختيار انسانها باشد، بلکه وظيفهاي سنگين است که جز از عهده آنها از کسي ديگر ساخته نيست تا به مسئوليتهاي محوله عمل نمايد و عالم به مقتضيات آن باشد. حکومت بر مردم مستلزم علم سرشار و عدالت گسترده و انصاف مطلق و بي رغبتي به دنياي خويش است که همه اينها تنها در اين افراد يافت ميشود و ديگران اگر در مسير تربيتي و اعتقادي آنها قرار گيرند، در کسب مراتب وجودي خويش از اين منبع فيض بهرهمند ميگردند و ميتوانند در حد همان ظرفيت، در انجام اين مسئوليت خطير، آنها را ياري دهند.
اکنون اگر اين تصور براي مردم و ياران امام ايجاد شود که همه اين مطالب اوهام بوده و ائمه نيز طالب همين گونه قدرت و جايگاه هستند، لازمهاش تخريب همه دردها و رنجهاي بي شمار پيامبر و ائمه و ياران صديقشان تا آن هنگام بود؛ يعني تخريب مسيري که پيروانش از اقليتي اندک و انگشتشمار به تعدادي رسيده بودند که مامون خود را ناچار ميديد براي از بين بردن اين نيروي عظيم، به ظاهر از حکومتخويش کنارهگيري نمايد و خود را با تمامي بني عباس درگير نمايد. امام کسي نيست که مکر مامون بتواند بر او غلبه كند، بلکه امام در پاسخهاي بجا و مناسب به او، همه ابزار خدعه اش را عليه او قرار داد.
همه چيز به ضرر مامون تمام شد. لذا بار ديگر نهان خود را آشکار ساخت و با عصبانيت گفت: «از اماني که به تو دادهام، سوء استفاده ميکني و با من اين گونه ناروا و بر خلاف ميلم رفتار ميکني. به خدا قسم، بالاجبار بايد قبول نمايي و اگر امتناع ورزي، گردنت را ميزنم.» همين جمله تمامي حيله او را تا ابد درهم ريخت و همه کساني که شاهد اين ماجرا بودند، دريافتند که قبول اين جايگاه اجباري و غير اختياري است. حضرت فرمودند: «خداوند از اينکه با دست خويش وسائل هلاکت خويش مهيا سازم، منع کرده و لذا قبول ميکنم؛ اما مشروط بر اينکه در هيچ عزل و نصبي شرکت نکنم و هيچ رسم و سنتي را تغيير ندهم و تنها در مقام مشورت و دور از اجرا باشم. لذا مأمون به همين مقدار بسنده نمود.
بايد دقت کرد که امام با تدبير الهي از موقعيت پيش آمده، توانستند بهترين استفاده را در راه اهداف الهي خود بنمايند، به اين صورت که در جلسه گفتار با مأمون که از ديد ديگران نيز مخفي نمانده، حيله و تزوير او را توسط خود او شکستند و همه چيز نسبت به هدف نهائي مأمون به ضرر او تمام شد.
پاسخ به يک شبهه
در اينجا سؤالي مطرح است: امام نسبتبه قبول اين مسند - وقتي تهديد به قتل شدند - با تلاوت آيهاي از قرآن، به دليل نفي جواز القاي نفس در هلاکت، استدلال نمودند و جانشيني را با همان شروطي که بيان داشتند، پذيرفتند؛ يعني براي جلوگيري از کشته شدن به وسيله شمشير، مسند ولايتعهدي را قبول کردند، اما همين مأمون چندي بعد حضرت را مجبور ساخت که از انگور يا انار مسموم تناول کنند، حضرت ميدانستند که انگور زهرآلود، موجب شهادت ايشان خواهد شد، اما تناول نمودند. سؤال اين است که چرا حضرت در آنجا از خوردن انگور امتناع نکردند، مگر خوردن انگور القاي نفس در هلاکت نبود؟
نکته اساسي در پاسخ به همين مسأله نهفته است. چنان که قبلاً اشاره نموديم، امام چهار مطلب را دنبال ميکردند:
1- جلوگيري از اضمحلال يا ضعيف شدن حکومت مرکزي در برابر کفار که به طور مداوم مرزهاي حکومت را مورد تعرض قرار ميدادند و اگر مرکزيتحکومت بني عباس نسبت به برخورد جدي با آنها سست ميشد و آنها بر حکومتسلطه مييافتند، هيچ حد و مرزي را رعايت نميکردند و همه چيز را نابود ميساختند.
2- جلوگيري از انحراف علماي عامه که مورد تأييد حکومت بودند و آنها نيز حکومت را تأييد ميکردند. اين دسته از علما اگر چه امامت ائمه را قبول نداشتند، اما امامان شيعه تلاش ميکردند با القاي معارف اصيل اسلام و تشويق آنها به سنت رسول الله، انحراف از مسير اسلام را کاهش داده و آنها را نسبت به بقاي در مسير دين تشويق نمايند.
3- جلوگيري از اضمحلال و نابودي شيعه که با تلاش مستمر ائمه از اقليت محض به سازماني قابل قبول مبدل گشته و اکنون در نقاط مختلف به تعليم و تربيت و توسعه نيروي انساني مشغول هستند که کوچکترين اشتباهي در رفتار با مأمون و بنيعباس، موجب دادن بهانه به دست آنها در راه نابود سازي سران و سردمداران اين جريان است و دستگاه بني عباس ميتوانست با يافتن اندک توجيهي، شمشير کشيده، آنها را از دم تيغ بگذراند.
4- جلوگيري از انحراف شيعه و گم کردن راه
5- افشاي ماهيت بني عباس و انحراف آنها از مسير حق
ورود امام به دستگاه حکومت، از طرفي براي توسعه شيعه و بر طرف ساختن برخي از مشکلات و تضييقات نسبت به آنها مؤثر بود و ميتوانست فضا را براي اقدامات فرهنگي آنها باز نمايد. چرا که پس از وارد شدن امام در اين منصب، وضعيتشيعيان و ياران ايشان يعني دوستداران وليعهد و جانشين خليفه متفاوت ميگشت و اين در مقابل فرمانداران و واليان بني عباس به عنوان مانعي بزرگ در راه اعمال فشار بر شيعيان بود.
فرمانداران و واليان بني عباس نسبت به هدف مأمون از ولايتعهدي امام رضا(ع) توجيه نبودند يا اگر هم ميدانستند، تا هنگامي که مأمون تظاهر به رفتار مناسب با امام داشت، آنها مجبور بودند چنان رفتاري را اعمال نمايند. بنابراين ياران و بستگان امام در اطراف و اکناف با استفاده از عنوان ولايتعهدي به فعاليت مشغول بودند و کسي نميتوانست متعرض آنها شود و با استفاده از اين فضا توانستند معارف شيعه را با برگزار نمودن کلاسها و تشکيل حلقههاي درس احيا نمايند. افرادي همچون محمد بن ابي عمير که در دوران هارون در شرايط دشواري قرار داشتند و زنداني هارون بوده و شکنجه ميشدند، اکنون ميتوانستند با خيالي راحت به تعليم و تربيت و توسعه معارف شيعي بپردازد.
از طرفي ورود امام در دستگاه حکومتي بنيعباس ميتوانست براي شيعه موجب انحراف باشد که گمان کنند دستگاه بني عباس همان چيزي است که ائمه خواستار آن بودند يا نسبت به مأمون دچار انحراف در قضاوت شوند که امام با شرايط مندرج در عهد خود با مأمون، زمينه چنين تصوري را تا حد توان زايل ساختند. علماي عامه نيز با ورود حضرت به اين منصب فرصتي يافتند تا ارتباط بيشتري با امام داشته باشند و از اين طريق، امام معارف اسلام را به آنها منتقل نمايد و آنها شنواي احاديث از ايشان باشند. افرادي همچون احمد بن حنبل و ابن ادريس(رئيس مذهب شافعي) از نمونه افرادي هستند که در اين زمان، يا با ياران امام مرتبط بوده و بهره حديثي ميبردند يا با خود امام مرتبط بودند.
طبيعي است که بودن امام در کنار مأمون، او را مجبور ميساخت تا ولو به شکل ظاهري، بسياري از مقررات اسلامي را رعايت نمايد و در قضاوت از ظلم و جور دوري نمايد و قضات او نظر امام را رعايت نمايند.
نقشه شهادت
مجموع اين پيامدهاي مثبت براي امام و ياران او، مأمون را متوجه ساخت که اشتباه بزرگي را مرتکب شده و بايد مشکل را حل نمايد و راهي جز نابود ساختن حضرت نمييافت. قتل حضرت به دو شکل ممکن بود:
الف- اين که مخالفت خود با حضرت را براي همه علني سازد، که در اين صورت از دو حال خارج نبود: يا کسي عليه او شورش نميکرد و ميتوانست بر اوضاع مسلط باشد. در اين صورت تمامي ياران امام و افرادي همچون صفوان بن يحيي، محمد بن ابي عمير، ابي داود المسترق، محمد بن حسن واسطي، حسن بن محبوب، عثمان بن عيسي، علي بن حکم، حسن بن علي بن فضال، علي بن اسباط، احمد بن ابي نصر بزنطي، عبدالله بن مغيره و نظاير آنها که نمونههايي از تربيتيافتگان مکتب اهل بيت در زمان خويش و ناقل معارف مکتب اهل بيت به نسلهاي بعدي بودند و هر يک نويسند? دهها کتاب و رساله و اثر در موضوعات مختلف معارف و تاريخ و حديثشيعي بودند، در معرض خطر بودند.
صورت دوم اين که ياران امام و ساير افرادي که به هر دليل در هواي مخالفت با مأمون بودند، اين مسأله را دست آويز قرار دهند و به مخالفت عملي و قيام مسلحانه عليه مأمون بپردازند که نتيجه اين اقدام، در هم ريختن شيرازه حکومت و هرج و مرج و پيدايش زمينه براي درهم ريختن حکومت مرکزي و خطر ورود کفار از بيرون و سرازير شدن آنها براي قلع و قمع مسلمانان بود.
ب- امام را پنهاني به قتل برساند و ظاهراً مرگ امام را به دليل بيماري و ناگهاني جلوه کند و مأمون همچنان در نظر مردم موافق امام و دوستدار او باقي بماند.
مأمون بيشتر طالب قتل بي سر و صداي حضرت بود، چرا که از عواقب کشتار علني امام بيمناک بود. لذا راه دوم را در پيش گرفت و امام را به مجلس مشورت با خويش دعوت نمود و پس از مدتي مذاکره، براي پذيرايي، انار و انگور زهر آلود را نزد حضرت قرار داد و از ايشان خواست تا تناول کنند.
در اينجا دو راه در پيش امام بود: راه اول امتناع از خوردن انگور يا انار زهرآگين که به معناي وادار ساختن مأمون به قتل علني و اعلان مخالفت رسمي با امام و ياران ايشان است و راه دوم قبول تناول آنها و وادارسازي مأمون به ادامه سياست تظاهر به دوستي با امام و يارانش، تا سازمان شيعه از تهاجم او در امان بماند. امام راه دوم را به صلاح اسلام و شيعه دانستند. بنا براين ميتوان گفت تمام همت امام اين بود که مأمون به تقابل علني و رسمي با امام و ياران نپردازد و کشتن با شمشير پيش نيايد.
تا کجا بايد حفظ جان کرد؟
در اينجا ذكر نکتهاي خالي از لطف نيست که برخي براي فرار از مسئوليتهايي که ممکن است خطر جاني در پي داشته باشد، با تمسک به دليل «لزوم اجتناب از ايقاع نفس در معرض هلاکت»، از انجام وظايف شانه خالي ميکنند و چه بسا به اين تمسک امام، استشهاد مينمايند. چنين افرادي بايد توجه کنند که هميشه نميتوان به اين آيه تمسک نمود و اصل شهادت در راه خدا هلاکت نفس نيست، بلکه شهادت در راه خدا بايد به گونهاي باشد که به مصلحت اسلام و شيعه تمام شود؛ يعني آنجا که ماندن ترجيح دارد، بايد آن را اصل قرار داد و آنجا که جان لازم است، بايد جان را در معرض قرار داد و همين سخن در نوع شهادت نيز صادق است و استشهاد امام در آغاز براي اصل کشته شدن يا نوع آن است. اما در زمان بعدي امام به اين دليل استشهاد نميکنند؛ چرا که شهادت حتمي است و نوع آن به همين گونه به صلاح است.
گزارش شهادت قبل از وقوع
نکته ديگري که در اقدامات امام درسآموز است، گزارشي است که امام قبل از وقوع جنايت توسط مأمون به «هرثمه» ميدهند و او را که از نزديکان امام و از اطرافيان مأمون است، از ماجراي ترور با خبر ميسازند تا در زمينه اطلاع رساني به مردم و شيعه و افشاي ماهيت مأمون مؤثر باشد. مأمون با قتل پنهاني ممکن بود از شيعه و همکاري آنها سوء استفاده نمايد و چنان وانمود کند که قبلاً امام را دوست داشته و شيعه را به همکاري و ورود در دستگاه خود تشويق نمايد. امام با برنامه ريزي، از تحقق اين نقشه او نيز جلوگيري کردند و هرثمه را در جريان ترور شدن توسط مأمون قرار دادند و جزئيات را به گونهاي براي او نقل کردند که جاي هيچ گونه ترديدي براي او باقي نماند.
هرثمه در دستگاه مأمون مقرّب و گويا رابط بين امام رضا و مأمون بود و پيامهاي مأمون را به امام منتقل ميکرد. وي ميگويد: «تا پاسي از شب در خدمت مأمون بودم تا اين که مرا اجازه مرخصي داد. به منزل رفتم، اما ساعاتي نگذشته بود که پيک امام رضا آمد و گفت: شما را خواستهاند. به سرعت به منزل ايشان رفتم. به من فرمودند: مطالبي است که براي تو ميگويم؛ خوب گوش کن. هنگام رحلت و پيوستن من به پدرانم فرا رسيده و اين طاغي تصميم به قتل من گرفته است و زهر را به وسيله سوزن درون انگور قرار داده و انارها را نيز در دستان غلامانش که آلوده به سم است، قرار ميدهد تا پس از فشردن انار، دانهها به سم آلوده شود و او امروز مرا دعوت ميکند و در مجلس از من ميخواهد انگور يا انار را تناول کنم و اين گونه شهادت من رقم خواهد خورد.»
هرثمه ميگويد: «آن روز، هنگامي که نزد مأمون بودم، به من گفت: نزد اباالحسن برو و بگو شما نزد ما ميآييد يا من نزد شما بيايم. براي رساندن پيام مأمون نزد ايشان شتافتم، اما به محض رسيدن به منزل حضرت، ايشان فرمودند: هرثمه! آنچه به تو گفتم در خاطرت حفظ کردهاي؟ گفتم: آري. حضرت مرکب خود را سوار شدند و به مجلس مأمون رفتيم. مأمون به گفت وگو با حضرت پرداخت و پس از مدتي دستور داد انگور و انار بياورند. من که قبلاً از امام آن سخنان را شنيده بودم، بدنم به لرزه افتاد و براي اين که مامون متوجه حالم نشود، از جلسه بيرون رفتم... منتظر ماندم تا نزديک اذان امام بيرون آمدند و به منزل رفتند. طولي نکشيد که شنيدم مأمون اطبا را احضار کرده و من که علت را جويا شدم، گفتند: اباالحسن دچار بيماري شده و مأمون براي علاج ايشان دکتر خواسته است. مردم نميدانستند که ماجرا چيست و ترديد داشتند، اما من يقين داشتم که قاتل، مأمون است.(2)
همين گزارش توانست شيعه و بسياري از مردم را در آن زمان و در طول تاريخ، نسبت به واقعيت آگاه سازد و از سالوس بزرگي همچون مامون، شکستخوردهاي ناتوان بسازد که «مکروا و مکرالله و الله خير الماکرين».
پي نوشت ها:
1ــ گفتار مزبور را شيخ صدوق در علل الشرايع از استادش حسين بن ابراهيم بن ناتانه از علي بن ابراهيم از پدرش از ابي الصلت هروي نقل ميکند.
2ــ عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 275
آيت الله سيد جعفر مرتضى عاملى