( 4.3 امتیاز از 2108 )

 

عصر شیعه ـ خط مشي اصلي و اختلاف تاکتيک‏ها
امت اسلام به عنوان يک مجموعه، نتيجه تلاش 23 ساله پيامبر اکرم است که توانستند در اين مدت، امتي را پديدار سازند که بتواند در تاريخ بشريت اثر گذار باشد و بار هدايت را به دوش کشد. پس از پيامبر، مسئوليت تداوم حرکت و هدايت ‏به عهده امامان معصومين بود، ليکن با رحلت پيامبر امت دچار حوادث و ناهنجاري‏هايي گشت که در اقدامات تمامي ائمه تا دوران غيبت و پس از آن اثر گذار شد. اما به هر تقدير مسئوليت ‏حفظ و هدايت اين امت‏ بزرگ بر عهده آنها بود و اگر چه به حسب ظاهر حکومت در دست ديگران قرار داشت، اما همان حاکم را نيز امامان معصوم با اقدامات خود تحت تاثير قرار مي‏دادند و در مجموع، از فروپاشي و انهدام نظام اسلامي و استقرار کفر محض جلوگيري مي‏کردند.

از طرفي حفظ و بقاي خط اصيل اسلام و رشد تفکر صحيح اسلامي نيز بر عهده آنها بود؛ يعني بر طرف ساختن ناهنجاري عظيمي که پس از پيامبر، خود را نشان داد و چنان دامنگير جامعه اسلامي شد که با شهادت دخت گرامي پيامبر نيز در آن هنگام اثر چنداني نسبت ‏به بيداري نمايان نشد و علي(ع) مجبور به کناره‏گيري ظاهري از درگيري با متصديان و زمامداران غاصب بودند. در اين دوران، اندک بودن ياران، شرايطي اين گونه را بر حضرت تحميل مي‏نمود و راه عبور از اين ناهنجاري، تربيت و ساختن افرادي بود که نسبت‏به حق بينا باشند. بر اساس اين واقعيت، حضرت به فعاليت در چند زمينه اهتمام ورزيدند:

الف- تعليم و تربيت و بيدار سازي مسلمين نسبت‏به واقعيت‏ها و معارف اصلي و حقايق، ب- تلاش در جهت جلوگيري از انحراف بيش از حد زمامداران از خط اسلام، ج- تلاش در جهت جلوگيري از شکست زمامداران در برابر حکومت‏هاي کفر، د- افشاي واقعيت زمامداران غاصب و افشاي حقيقت و روشن ساختن مشکلات پديد آمده براي مردم. انجام اين فعاليت‏هاي به ظاهر متضاد، شرايط سختي را در برابر ائمه ما قرار مي‏داد که تنها عصمت و علم و تاييد الهي مي‏توانست عامل موفقيت آنها باشد.

فعاليت در چهار زمينه فوق، خط اصلي ائمه - يکي پس از ديگري - بود و تفاوت نوع اقدامات آنها نيز به دليل تفاوت شرايطي بود که در زمانهاي مختلف وجود داشت. استراتژي واحدي بر حرکت همه امامان سايه افکن بود، اما به دليل تغييراتي که در برهه‏هاي مختلف وجود داشت، تاکتيک‏ها متفاوت مي‏گشت و لذا مي‏بينيم هر امامي در مسير زندگي خود اقدامات متنوعي را بروز مي‏دادند که اين تنوع به دليل تفاوتي بود که در شرايط رخ مي‏داد. مثلاً مي‏بينيم امام حسين(ع) در زمان معاويه اقداماتشان کاملاً آرام و سري است، اما به ناگاه در زمان يزيد به حرکت همراه با خروش و فرياد تبديل مي‏شود. و در اقدامات ساير ائمه، گاهي مماشات و گاهي اعتراض وجود دارد که همه به دليل تفاوت شرايط است.


برخورد خلفا با امام رضا(ع)
امام رضا(ع) در دوران تصدي امر امامت ‏با وضعيت متفاوتي مواجه بودند. در آغاز، همزمان با دوران حكومت هارون بودند که در هنگام به شهادت رساندن امام کاظم(ع) خود را در اوج اقتدار مي‏ديد و به مبارزه بي امان با امام و ياران او کمر همت‏بسته بود و بسياري از سران شيعه را زنداني و به دنبال بقيه آنها بود که داستان ابن ابي عمير در اين باره معروف و مشهور است.

با مرگ هارون و جريان برخورد مأمون با امين که مدتي بني عباس را به خود مشغول ساخته بود، وضعيتي متفاوت با دوران هارون براي امام پديد آمد. چرا که از طرفي خوف درهم ريختن اساس حکومت آنها در اين درگيري‏ها وجود داشت و از سوي ديگر فرصت مناسبي براي توسعه امر تعليم و تربيت در بين شيعه بود و ارتباطات شيعه در اين دوران بسيار قوي و بهتر از قبل بود.

پيروزي مأمون وضعيت را به شدت تغيير داد. او در سياست‏خود تدبير جديدي در برخورد با شيعه و امام آنان در پيش گرفت؛ اقدامي که قبلاً هرگز سابقه نداشت و شايد خطرناک ترين اقدام در راه ضربه زدن به سازمان شيعه بود. مأمون بدون درگير شدن با امام و با اظهار عنايت نسبت ‏به حضرت، ايشان را به خراسان يعني مرو آن روز دعوت کرد و به انجام سناريويي پرداخت که اگر درايت امام نبود، مي‏توانست ضربه‏اي هولناک بر پيکر سازمان شيعه وارد سازد. امام با درايت‏ خويش مکر مامون را بي‏اثر نمود، به گونه‏اي که همان طرح به برنامه‏اي جهت توسعه شيعه و گسترش سازمانش انجاميد، گو اين که جان خويش را بر سر اين راه نهاد.

اين که مامون براي استحکام قدرت خويش به امام نياز داشت يا در صدد خاموش ساختن تحرکات علويان در اطراف حکومت‏ خود بود يا براي جلب نظر عباسيان به سوي خود که اگر با او همکاري نکنند، به همکاري با علويان خواهند پرداخت و قدرت او بر باد خواهد رفت، همگي تحليل‏هايي است که ممکن است ‏به نوعي در اين اقدام دخيل باشد؛ اما دليلي را که خود حضرت در اين باره بيان مي‏دارد، پرده از اصلي‏ترين راز اين ماجرا کنار مي‏زند که همانا تنها هدف او، تخريب شخصيت امام در راستاي تسلط بر سازمان شيعه بود که پدران مامون با استفاده از روش‏هاي قهري براي رسيدن به آن ناکام بوده‏اند و اين سازمان هر روز گسترش بيشتري داشته و تا اعماق حکومت عباسيان نفوذ کرده بود تا حدي که برخي از وزراي آنها شيعه بوده‏اند.

براي روشن شدن اين مطلب، ماجراي احضار حضرت را به اختصار از قول «ابي الصلت هروي‏» يار و همراه حضرت در مرو - که از نزديک شاهد ماجراها بوده و حوادث را از نزديک مشاهده کرده - نقل مي‏کنيم. اين گفت وگو پس از احضار امام به مرو رخ داده است.(1)

ابي الصلت مي‏گويد: «مأمون به حضرت گفت: با توجه به شناختي که از مراتب فضيلت و علم و زهد و پاکي و عبوديت‏شما دارم، شما را براي خلافت لايق‏تر مي‏دانم.» حضرت فرمودند: «بندگي خداوند افتخار من است و از زهد نسبت ‏به دنيا در پي نجات از شر آن هستم و با دوري از گناهان رسيدن به درجاتش را آرزو دارم و با فروتني در دنيا قرب الهي را مي‏طلبم.» مامون گفت: «تصميم دارم حکومت را به شما واگذار کنم و با شما بيعت نمايم.» حضرت فرمودند: «اگر حکومت ‏حق تو است و خداوند آن را براي تو قرار داده است، پس حق نداري آن را براي ديگري قرار دهي و لباسي را که خداوند به تو ارزاني داشته، از تن بيرون کني و به ديگري بدهي و اگر خلافت‏ حق تو نيست، نمي‏تواني چيزي را که به تو ربطي ندارد، به من ببخشي.»

تا اينجا حضرت همه حق را براي او بيان داشتند و مامون را در يک گفتار منطقي و کوتاه محکوم ساختند. شايد گمان مامون بر اين بود که حضرت در برخورد اول از قبول حکومت امتناع مي‏کنند و مأمون مي‏تواند براي همه اين گونه وانمود کند که علي بن موسي براي خود حقي در حکومت قائل نيست يا بالاتر از اين، حکومت را وظيفه خود نمي‏داند والا نمي‏توانست از زير بار آن شانه خالي کند. و با اين سخن فلسفه امامت و رهبري را مخدوش نمايد. اما پاسخ امام او را در چالشي سخت گرفتار ساخت که حکومت من چه ربطي به تو دارد؟ تو بايد وظيفه خود را انجام دهي و تکليف خود را معين نمايي که آيا حق حکومت داري يا خير؟

در اينجا حضرت بر نکته اي بسيار مهم تأکيد مي‏نمايند که حکومت‏ حقي مانند ساير حقوق نيست که انسان بتواند با وجود قدرت بر استيفا، از آن چشم پوشي نمايد. بلکه مسأله حکومت ‏بر مردم، دائر بين حرمت و وجوب است‏؛ يعني يا وظيفه است که بايد به انجام آن پرداخت يا ربطي به شخص ندارد و براي او مجعول نيست که در اين صورت تصرف يا دخالت در آن حرام مي‏باشد. اگر خلافت را خداوند براي تو قرار داده، پس چگونه مي‏تواني از انجام آن خودداري نمايي و اگر براي تو مجعول نيست، با کدام مجوز در آن دخالت کرده‏اي؟ در اينجا مأمون از قالب دروغين خود خارج مي‏شود و ماهيت واقعي خويش را نمايان مي‏سازد و مي‏گويد: «بايد اين را قبول کنيد.» حضرت بار ديگر فرمودند: «اگر به اختيار من باشد، هرگز آن را نمي‏پذيرم.»

مأمون در آن جلسه، ديگر قضيه را پي‏گيري نمي‏کند و به اين ترتيب چند روزي گذشت و مأمون تلاش مي‏کرد تا به نوعي موافقت ‏حضرت را جلب کند تا بالاخره مأيوس شد و به ايشان گفت:«اگر نسبت ‏به بيعت من با خودتان راضي نيستيد، لااقل جانشيني مرا قبول کنيد تا حکومت پس از من براي شما باشد.» حضرت فرمودند: «پدرانم از پيامبر نقل کرده‏اند که من قبل از تو با زهر کشته خواهم شد و در کنار هارون مدفون مي‏شوم.» مأمون گريه کنان گفت: «اي پسر رسول خدا، چه کسي جرأت چنين عملي را دارد، در حالي که من زنده باشم؟» حضرت فرمودند:«اگر تصميم بر افشا بود، قاتل را مي‏توانستم معرفي کنم.» مأمون گفت: «مي‏خواهي راحت‏طلبي کني و اين(حکومت)را قبول نکني تا مردم بگويند نسبت‏ به دنيا بي‏اعتنا است؟»

وقتي راههاي تزوير بر مأمون بسته شد و سخنان امام او را در چالش قرار داد و بازي جانشيني نيز اين گونه در هم ريخت، به اسائه ادب و تخريب شخصيت امام از زاويه‏اي ديگر پرداخت و امام را متهم نمود که شما عافيت طلب هستيد و مي‏خواهيد با تظاهر به زهد از مردم استفاده نموده و گذران عمر نماييد و وجاهت و محبوبيت دروغيني براي خود کسب نماييد.

حضرت اين توطئه او را نيز اين‏گونه خنثي فرمودند:«خدا مي‏داند که من از کودکي دروغ نگفته‏ام و بي رغبتي من به دنيا به خاطر دنيا نيست و اگر بخواهم، مي‏توانم بگويم هدف تو از طرح اين مطالب چيست.» مأمون گفت: «به دنبال چه هستم؟» حضرت فرمودند: «اگر حقيقت را بگويم، در امانم؟»گفت: «آري‏» فرمودند: «تو مي‏خواهي مرا در موضعي قرار دهي که اين تصور براي مردم پيش آيد که علي بن موسي نه به خاطر زهد در دنيا از دستگاه حکومتي کناره مي‏گرفت، بلکه به خاطر اين بود که دنيا نصيبش نمي‏شد. نمي‏بينيد حالا که دنيا به او روي آورده، چگونه جانشيني مامون را در آرزوي رسيدن به خلافت پس از او قبول کرد؟» طبيعي است که امام براي افشاي مأمون به اصلي‏ترين عاملي که براي او و امام مهم است، اشاره مي‏فرمايند و آن عامل را تخريب شخصيت امام و از بين بردن يک فکر ايجاد شده در ذهن مردم مي‏دانند.

هدف همه معصومين اين بود که ثابت کنند حکومت و رياست ‏بر مردم طعمه‏اي نيست که در اختيار انسان‏ها باشد، بلکه وظيفه‏اي سنگين است که جز از عهده آنها از کسي ديگر ساخته نيست تا به مسئوليت‏هاي محوله عمل نمايد و عالم به مقتضيات آن باشد. حکومت‏ بر مردم مستلزم علم سرشار و عدالت گسترده و انصاف مطلق و بي رغبتي به دنياي خويش است که همه اينها تنها در اين افراد يافت مي‏شود و ديگران اگر در مسير تربيتي و اعتقادي آنها قرار گيرند، در کسب مراتب وجودي خويش از اين منبع فيض بهره‏مند مي‏گردند و مي‏توانند در حد همان ظرفيت، در انجام اين مسئوليت‏ خطير، آنها را ياري دهند.

اکنون اگر اين تصور براي مردم و ياران امام ايجاد شود که همه اين مطالب اوهام بوده و ائمه نيز طالب همين گونه قدرت و جايگاه هستند، لازمه‏اش تخريب همه دردها و رنج‏هاي بي شمار پيامبر و ائمه و ياران صديقشان تا آن هنگام بود؛ يعني تخريب مسيري که پيروانش از اقليتي اندک و انگشت‏شمار به تعدادي رسيده بودند که مامون خود را ناچار مي‏ديد براي از بين بردن اين نيروي عظيم، به ظاهر از حکومت‏خويش کناره‏گيري نمايد و خود را با تمامي بني عباس درگير نمايد. امام کسي نيست که مکر مامون بتواند بر او غلبه كند، بلکه امام در پاسخ‏هاي بجا و مناسب به او، همه ابزار خدعه اش را عليه او قرار داد.

همه چيز به ضرر مامون تمام شد. لذا بار ديگر نهان خود را آشکار ساخت و با عصبانيت گفت: «از اماني که به تو داده‏ام، سوء استفاده مي‏کني و با من اين گونه ناروا و بر خلاف ميلم رفتار مي‏کني. به خدا قسم، بالاجبار بايد قبول نمايي و اگر امتناع ورزي، گردنت را مي‏زنم.» همين جمله تمامي حيله او را تا ابد درهم ريخت و همه کساني که شاهد اين ماجرا بودند، دريافتند که قبول اين جايگاه اجباري و غير اختياري است. حضرت فرمودند: «خداوند از اينکه با دست‏ خويش وسائل هلاکت ‏خويش مهيا سازم، منع کرده و لذا قبول مي‏کنم؛ اما مشروط بر اينکه در هيچ عزل و نصبي شرکت نکنم و هيچ رسم و سنتي را تغيير ندهم و تنها در مقام مشورت و دور از اجرا باشم. لذا مأمون به همين مقدار بسنده نمود.

بايد دقت کرد که امام با تدبير الهي از موقعيت پيش آمده، توانستند بهترين استفاده را در راه اهداف الهي خود بنمايند، به اين صورت که در جلسه گفتار با مأمون که از ديد ديگران نيز مخفي نمانده، حيله و تزوير او را توسط خود او شکستند و همه چيز نسبت ‏به هدف نهائي مأمون به ضرر او تمام شد.


پاسخ به يک شبهه
در اينجا سؤالي مطرح است: امام نسبت‏به قبول اين مسند - وقتي تهديد به قتل شدند - با تلاوت آيه‏اي از قرآن، به دليل نفي جواز القاي نفس در هلاکت، استدلال نمودند و جانشيني را با همان شروطي که بيان داشتند، پذيرفتند؛ يعني براي جلوگيري از کشته شدن به وسيله شمشير، مسند ولايتعهدي را قبول کردند، اما همين مأمون چندي بعد حضرت را مجبور ساخت که از انگور يا انار مسموم تناول کنند، حضرت مي‏دانستند که انگور زهرآلود، موجب شهادت ايشان خواهد شد، اما تناول نمودند. سؤال اين است که چرا حضرت در آنجا از خوردن انگور امتناع نکردند، مگر خوردن انگور القاي نفس در هلاکت نبود؟

نکته اساسي در پاسخ به همين مسأله نهفته است. چنان که قبلاً اشاره نموديم، امام چهار مطلب را دنبال مي‏کردند:

1- جلوگيري از اضمحلال يا ضعيف شدن حکومت مرکزي در برابر کفار که به طور مداوم مرزهاي حکومت را مورد تعرض قرار مي‏دادند و اگر مرکزيت‏حکومت ‏بني عباس نسبت ‏به برخورد جدي با آنها سست مي‏شد و آنها بر حکومت‏سلطه مي‏يافتند، هيچ حد و مرزي را رعايت نمي‏کردند و همه چيز را نابود مي‏ساختند.

2- جلوگيري از انحراف علماي عامه که مورد تأييد حکومت ‏بودند و آنها نيز حکومت را تأييد مي‏کردند. اين دسته از علما اگر چه امامت ائمه را قبول نداشتند، اما امامان شيعه تلاش مي‏کردند با القاي معارف اصيل اسلام و تشويق آنها به سنت رسول الله، انحراف از مسير اسلام را کاهش داده و آنها را نسبت ‏به بقاي در مسير دين تشويق نمايند.

3- جلوگيري از اضمحلال و نابودي شيعه که با تلاش مستمر ائمه از اقليت محض به سازماني قابل قبول مبدل گشته و اکنون در نقاط مختلف به تعليم و تربيت و توسعه نيروي انساني مشغول هستند که کوچکترين اشتباهي در رفتار با مأمون و بني‏عباس، موجب دادن بهانه به دست آنها در راه نابود سازي سران و سردمداران اين جريان است و دستگاه بني عباس مي‏توانست‏ با يافتن اندک توجيهي، شمشير کشيده، آنها را از دم تيغ بگذراند.

4- جلوگيري از انحراف شيعه و گم کردن راه

5- افشاي ماهيت ‏بني عباس و انحراف آنها از مسير حق

ورود امام به دستگاه حکومت، از طرفي براي توسعه شيعه و بر طرف ساختن برخي از مشکلات و تضييقات نسبت ‏به آنها مؤثر بود و مي‏توانست فضا را براي اقدامات فرهنگي آنها باز نمايد. چرا که پس از وارد شدن امام در اين منصب، وضعيت‏شيعيان و ياران ايشان يعني دوستداران وليعهد و جانشين خليفه متفاوت مي‏گشت و اين در مقابل فرمانداران و واليان بني عباس به عنوان مانعي بزرگ در راه اعمال فشار بر شيعيان بود.

فرمانداران و واليان بني عباس نسبت ‏به هدف مأمون از ولايتعهدي امام رضا(ع) توجيه نبودند يا اگر هم مي‏دانستند، تا هنگامي که مأمون تظاهر به رفتار مناسب با امام داشت، آنها مجبور بودند چنان رفتاري را اعمال نمايند. بنابراين ياران و بستگان امام در اطراف و اکناف با استفاده از عنوان ولايتعهدي به فعاليت مشغول بودند و کسي نمي‏توانست متعرض آنها شود و با استفاده از اين فضا توانستند معارف شيعه را با برگزار نمودن کلاس‏ها و تشکيل حلقه‏هاي درس احيا نمايند. افرادي همچون محمد بن ابي عمير که در دوران هارون در شرايط دشواري قرار داشتند و زنداني هارون بوده و شکنجه مي‏شدند، اکنون مي‏توانستند با خيالي راحت ‏به تعليم و تربيت و توسعه معارف شيعي بپردازد.

از طرفي ورود امام در دستگاه حکومتي بني‏عباس مي‏توانست ‏براي شيعه موجب انحراف باشد که گمان کنند دستگاه بني عباس همان چيزي است که ائمه خواستار آن بودند يا نسبت ‏به مأمون دچار انحراف در قضاوت شوند که امام با شرايط مندرج در عهد خود با مأمون، زمينه چنين تصوري را تا حد توان زايل ساختند. علماي عامه نيز با ورود حضرت به اين منصب فرصتي يافتند تا ارتباط بيشتري با امام داشته باشند و از اين طريق، امام معارف اسلام را به آنها منتقل نمايد و آنها شنواي احاديث از ايشان باشند. افرادي همچون احمد بن حنبل و ابن ادريس(رئيس مذهب شافعي) از نمونه افرادي هستند که در اين زمان، يا با ياران امام مرتبط بوده و بهره حديثي مي‏بردند يا با خود امام مرتبط بودند.

طبيعي است که بودن امام در کنار مأمون، او را مجبور مي‏ساخت تا ولو به شکل ظاهري، بسياري از مقررات اسلامي را رعايت نمايد و در قضاوت از ظلم و جور دوري نمايد و قضات او نظر امام را رعايت نمايند.


نقشه شهادت
مجموع اين پيامدهاي مثبت ‏براي امام و ياران او، مأمون را متوجه ساخت که اشتباه بزرگي را مرتکب شده و بايد مشکل را حل نمايد و راهي جز نابود ساختن حضرت نمي‏يافت. قتل حضرت به دو شکل ممکن بود:

الف- اين که مخالفت‏ خود با حضرت را براي همه علني سازد، که در اين صورت از دو حال خارج نبود: يا کسي عليه او شورش نمي‏کرد و مي‏توانست ‏بر اوضاع مسلط باشد. در اين صورت تمامي ياران امام و افرادي همچون صفوان بن يحيي، محمد بن ابي عمير، ابي داود المسترق، محمد بن حسن واسطي، حسن بن محبوب، عثمان بن عيسي، علي بن حکم، حسن بن علي بن فضال، علي بن اسباط، احمد بن ابي نصر بزنطي، عبدالله بن مغيره و نظاير آنها که نمونه‏هايي از تربيت‏يافتگان مکتب اهل بيت در زمان خويش و ناقل معارف مکتب اهل بيت ‏به نسل‏هاي بعدي بودند و هر يک نويسند? دهها کتاب و رساله و اثر در موضوعات مختلف معارف و تاريخ و حديث‏شيعي بودند، در معرض خطر بودند.

صورت دوم اين که ياران امام و ساير افرادي که به هر دليل در هواي مخالفت‏ با مأمون بودند، اين مسأله را دست آويز قرار دهند و به مخالفت عملي و قيام مسلحانه عليه مأمون بپردازند که نتيجه اين اقدام، در هم ريختن شيرازه حکومت و هرج و مرج و پيدايش زمينه براي درهم ريختن حکومت مرکزي و خطر ورود کفار از بيرون و سرازير شدن آنها براي قلع و قمع مسلمانان بود.

ب- امام را پنهاني به قتل برساند و ظاهراً مرگ امام را به دليل بيماري و ناگهاني جلوه کند و مأمون همچنان در نظر مردم موافق امام و دوستدار او باقي بماند.

مأمون بيشتر طالب قتل بي سر و صداي حضرت بود، چرا که از عواقب کشتار علني امام بيمناک بود. لذا راه دوم را در پيش گرفت و امام را به مجلس مشورت با خويش دعوت نمود و پس از مدتي مذاکره، براي پذيرايي، انار و انگور زهر آلود را نزد حضرت قرار داد و از ايشان خواست تا تناول کنند.

در اينجا دو راه در پيش امام بود: راه اول امتناع از خوردن انگور يا انار زهرآگين که به معناي وادار ساختن مأمون به قتل علني و اعلان مخالفت رسمي با امام و ياران ايشان است و راه دوم قبول تناول آنها و وادارسازي مأمون به ادامه سياست تظاهر به دوستي با امام و يارانش، تا سازمان شيعه از تهاجم او در امان بماند. امام راه دوم را به صلاح اسلام و شيعه دانستند. بنا براين مي‏توان گفت تمام همت امام اين بود که مأمون به تقابل علني و رسمي با امام و ياران نپردازد و کشتن با شمشير پيش نيايد.


تا کجا بايد حفظ جان کرد؟
در اينجا ذكر نکته‏اي خالي از لطف نيست که برخي براي فرار از مسئوليت‏هايي که ممکن است ‏خطر جاني در پي داشته باشد، با تمسک به دليل «لزوم اجتناب از ايقاع نفس در معرض هلاکت‏»، از انجام وظايف شانه خالي مي‏کنند و چه بسا به اين تمسک امام، استشهاد مي‏نمايند. چنين افرادي بايد توجه کنند که هميشه نمي‏توان به اين آيه تمسک نمود و اصل شهادت در راه خدا هلاکت نفس نيست‏، بلکه شهادت در راه خدا بايد به گونه‏اي باشد که به مصلحت اسلام و شيعه تمام شود؛ يعني آنجا که ماندن ترجيح دارد، بايد آن را اصل قرار داد و آنجا که جان لازم است، ‏بايد جان را در معرض قرار داد و همين سخن در نوع شهادت نيز صادق است و استشهاد امام در آغاز براي اصل کشته شدن يا نوع آن است. اما در زمان بعدي امام به اين دليل استشهاد نمي‏کنند؛ چرا که شهادت حتمي است و نوع آن به همين گونه به صلاح است.


گزارش شهادت قبل از وقوع
نکته ديگري که در اقدامات امام درس‏آموز است، گزارشي است که امام قبل از وقوع جنايت توسط مأمون به «هرثمه» مي‏دهند و او را که از نزديکان امام و از اطرافيان مأمون است، از ماجراي ترور با خبر مي‏سازند تا در زمينه اطلاع رساني به مردم و شيعه و افشاي ماهيت مأمون مؤثر باشد. مأمون با قتل پنهاني ممکن بود از شيعه و همکاري آنها سوء استفاده نمايد و چنان وانمود کند که قبلاً امام را دوست داشته و شيعه را به همکاري و ورود در دستگاه خود تشويق نمايد. امام با برنامه ريزي، از تحقق اين نقشه او نيز جلوگيري کردند و هرثمه را در جريان ترور شدن توسط مأمون قرار دادند و جزئيات را به گونه‏اي براي او نقل ‏کردند که جاي هيچ گونه ترديدي براي او باقي نماند.

هرثمه در دستگاه مأمون مقرّب و گويا رابط بين امام رضا و مأمون بود و پيام‏هاي مأمون را به امام منتقل مي‏کرد. وي مي‏گويد: «تا پاسي از شب در خدمت مأمون بودم تا اين که مرا اجازه مرخصي داد. به منزل رفتم، اما ساعاتي نگذشته بود که پيک امام رضا آمد و گفت: شما را خواسته‏اند. به سرعت ‏به منزل ايشان رفتم. به من فرمودند: مطالبي است که براي تو مي‏گويم؛ خوب گوش کن. هنگام رحلت و پيوستن من به پدرانم فرا رسيده و اين طاغي تصميم به قتل من گرفته است و زهر را به وسيله سوزن درون انگور قرار داده و انارها را نيز در دستان غلامانش که آلوده به سم است، قرار مي‏دهد تا پس از فشردن انار، دانه‏ها به سم آلوده شود و او امروز مرا دعوت مي‏کند و در مجلس از من مي‏خواهد انگور يا انار را تناول کنم و اين‏ گونه شهادت من رقم خواهد خورد.»

هرثمه مي‏گويد: «آن روز، هنگامي که نزد مأمون بودم، به من گفت: نزد اباالحسن برو و بگو شما نزد ما مي‏آييد يا من نزد شما بيايم. براي رساندن پيام مأمون نزد ايشان شتافتم، اما به محض رسيدن به منزل حضرت، ايشان فرمودند: هرثمه! آنچه به تو گفتم در خاطرت حفظ کرده‏اي؟ گفتم: آري. حضرت مرکب خود را سوار شدند و به مجلس مأمون رفتيم. مأمون به گفت وگو با حضرت پرداخت و پس از مدتي دستور داد انگور و انار بياورند. من که قبلاً از امام آن سخنان را شنيده بودم، بدنم به لرزه افتاد و براي اين که مامون متوجه حالم نشود، از جلسه بيرون رفتم... منتظر ماندم تا نزديک اذان امام بيرون آمدند و به منزل رفتند. طولي نکشيد که شنيدم مأمون اطبا را احضار کرده و من که علت را جويا شدم، گفتند: اباالحسن دچار بيماري شده و مأمون براي علاج ايشان دکتر خواسته است. مردم نمي‏دانستند که ماجرا چيست و ترديد داشتند، اما من يقين داشتم که قاتل، مأمون است.(2)

همين گزارش توانست‏ شيعه و بسياري از مردم را در آن زمان و در طول تاريخ، نسبت ‏به واقعيت آگاه سازد و از سالوس بزرگي همچون مامون، شکست‏خورده‏اي ناتوان بسازد که «مکروا و مکرالله و الله خير الماکرين‏».


پي نوشت ها:
1ــ گفتار مزبور را شيخ صدوق در علل الشرايع از استادش حسين بن ابراهيم بن ناتانه از علي بن ابراهيم از پدرش از ابي الصلت هروي نقل مي‏کند.
2ــ عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 275

آيت الله سيد جعفر مرتضى عاملى

تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر