
سکونت در کنار مرقدهای مقدّس شیعه در زمان فتنه ها , بخش اول
عصر شیعه : پراکنش علما موضوع این بررسی است. بنابراین، به لحاظ جغرافیایی و با فرض سه جریان، یعنی عزلت در شهرها و مهاجرت به روستاها، مهاجرت به نجف، و مهاجرت به هند، انگیزهها و نتایج آن بررسی و تبیین میشود.
چکیده
با سقوط حکومت صفوی ( 1135ق) ساختار سیاسی و دینی ضعیف شد. حکومت افغانها (1135-1145ق) به جنگ و گریزی ده ساله ختم گردید و شیوه کشورداری نادر شاه (1148-1160ق) هم به سبب تعارضات پیدرپی، صرف لشکرکشیهای متعدد داخلی و خارجی شد. این جنگها و نبود امنیت اجتماعی و فشار روزافزون بر مردم موجب مهاجرت تعداد فراوانی از ایران گردید. حاکمیت سیاسی و آرامش کوتاه مدت دوره زندیه (1163-1209ق) هم محدود به بخشهایی از ایران بود. بر اثر این تحوّلات، ساختار دین هم به ضعف گرایید؛ زیرا علاوه بر افغانهای سنّی، نادر با ابزار سیاست با دین مواجه شد و با بیاهمیتی به علما، آنان را به حاشیه راند. خاندان زند هم با وجود احترام به علما، درصدد احیای جایگاه سابق آنها در دوره صفویه برنیامدند.
در نتیجه این بحران و نبود قرابت میان علما با حکمرانان، عدهای از علما ناچار به مهاجرت شدند. پراکنش علما موضوع این بررسی است. بنابراین، به لحاظ جغرافیایی و با فرض سه جریان، یعنی عزلت در شهرها و مهاجرت به روستاها، مهاجرت به نجف، و مهاجرت به هند، انگیزهها و نتایج آن بررسی و تبیین میشود. روش تحقیق «کتابخانهای» است و این مقاله به شیوه «توصیفی ـ تحلیلی» موضوع را بررسی میکند.
کلیدواژگان
علما، افشاریه، زندیه، مهاجرت، هند، نجف
مقدّمه
پس از سقوط صفویه توسط افغانهای سنّی در سال 1135ق، ساختار سیاسی و دینی دچار تحوّل عمدهای گشت. این فترت تا تشکیل حکومت قاجار 1210ق و ایجاد تمرکز سیاسی ادامه داشت. علاوه بر تعارضهای درونی و شورشهای پیدرپی، مرزهای غربی و شمالی کشور محل تعرّض عثمانی و روسیه قرار گرفت. حکومت نظامی نادر 1148-1160ق صرف لشکرکشیهای سنگین شد، در حالی که جانشینان او نتوانستند این حاکمیت سیاسی را حفظ کنند و استقلال آنها به خراسان محدود ماند. درگیری طوایف مختلف پس از مرگ نادر، به پیروزی کریمخان زند انجامید و حکومت زندیان 1163-1209ق هم نتوانست یک ساختار سیاسی متمرکز را خلق کند.
حال، پرسش این است که چه متغیّرهایی در نحوه پراکندگی علما در سده دوازدهم نقش داشت و چرا نجف و هند هدف مهاجرت قرار گرفتند؟ برای پاسخ به پرسش مزبور، فرضیه ذیل به آزمون گذاشته شده است: عواملی همچون سقوط صفویان، که به طور جدّی از علمای دینی حمایت میکردند، نبود قرابت میان نهاد سیاسی در دوره افشاریه با نهاد دین و تعامل محدود آن در دوره زندیه، ضعف ساختار سیاسی و نبود امنیت اجتماعی و اقتصادی در این پراکندگی نقش داشت.
همچنین وجود اماکن درجه اول مقدّس شیعه در نواحی کربلا و نجف به عنوان محیطی امن برای کسب معارف دینی و نشر آن و از سوی دیگر، آوازه دربار هنرپرور هند، کسب ثروت و رشد دولت شیعهپرور بنگال در انتخاب مسیر مهاجرت نقش داشت. یافتهها ضمن تأیید فرضیه ارائه شده نشان میدهد که پراکندگی علما در این دوره، به سبب شرایط بحرانی نهاد سیاست و بیتوجهی به علمای دینی به وجود آمده است. از اینرو، پیجویی این پراکندگی و ارتباط آن با مقصد مهاجرت هدف اصلی این مقاله است.
به سبب ناهماهنگی نیروهای سیاسی با علمای دین و فاصله گرفتن علما از مناصب دولتی، به ویژه در عصر نادرشاه افشار ـ که با سیاست تسامح مذهبی و تلاش برای ایجاد وحدت مذهبی همراه بود ـ زمینه برای رشد دیگر نحلههای فکری و مذهبی فراهم آمد و چون قلمرو حکومت نادر علاوه بر ایران، به سرحدات هند و افغانستان رسیده بود و همهجا محل برخورد شیعه و سنّی بود، برای وحدت نظامی و ملّی، ناچار سیاست مذهبی خاصی در پیش گرفت. (الگار، 1359، ص61) اقدامات نادر علیه علما، همچون توقیف اموال، ستاندن مسئولیت وقف و تنزّل مقاماتی همچون صدر و محدود کردن همه کارهای قضایی به محاکم عرفی موجب ضعف ساختار دین شد. با این تحوّلات و بیاهمیت شدن مناصب دینی، دیگر نفوذی برای علما در ساختار سیاسی باقی نماند. (شعبانی، 1359، ص114)
در دوره زندیه هم مناصب مذهبی حداقل کارکرد را داشت. با اینکه خاندان زند با گرایشهای واضح شیعی، احترام بیشتری برای علما قایل بودند و برای علمای طراز اول مستمری برقرار کردند، ولی مهمترین وظایف شیخالاسلام، قاضی و صدر صرفاً به اجرای امامت جمعه، جماعت و قضاوت شرعی محدود میشد. (غفاری کاشانی، 1369، ص370) در این دوران، حرکت عمده مذهبی از درون خود نهاد دین برخاست و آن پیروزی فقه اصولی بر اخباری بود که تأثیر عمده آن بر سیاست سده سیزدهم آشکار شد.
آشوب و نبود امنیت اجتماعی ناشی از تحوّلات سیاسی موجب مهاجرت عده زیادی از مردم، از جمله علما شد. مقصد این حرکت صرفاً میتوانست سرزمینهای عراق یا هند باشد. در گزارشهای هانوی آمده است که مأموران تجاری انگلیس در بندر عبّاس، هر روزه شاهد گریز عدهای از مردم بودند که با کشتی عازم بندر سورات میشدند. (شعبانی، 1359، ص265-267) در واقع، بیتوجهی و بیاعتمادی پادشاهان این دوران نسبت به علمای شیعه سبب کنارهگیری عالمان از دستگاه حکومتی شد. نبود محیط مناسب برای کسب و نشر معاریف دینی و مصونیت جایگاه علما در متن جامعه در پراکندگی علما نقش داشت.
با وجود اخباری مبنی بر اینکه در دربار هند میتوان صله و پاداش دریافت کرد و تجارت و بازرگانی به راه انداخت (رک. بهبهانی،1370، ص127)، در نجف نه زمین بود (به استثنای زمینداران عرب) و نه تجارت و نه درباری که به علما ارج نهد. سکونت در کنار مرقدهای مقدّس شیعه تنها به عنوان مکانی دور از سیاست دربار عثمانی و آشوبهای ایران، میتوانست محیط مناسبی برای علما در کسب و نشر معارف دینی باشد.
بنابراین، نحوه پراکنش علما در این شرایط تاریخی از نکات قابل توجه است؛ زیرا به نتایج مهمی میانجامد. با توجه به نکات مطرح شده و از سوی دیگر، یافتن محیط مناسب برای زندگی، کسب ثروت یا دانش، به لحاظ جغرافیایی سه جریان قابل پیگیری است: اول. عزلت در شهرها و مهاجرت به روستاها، دوم. مهاجرت به نجف، و سوم. مهاجرت به هند. با توجه به منابع اصیل تاریخی و متون رجالشناسی، شرح حالنویسی و تذکرهها باید به این نکته اشاره کرد که با وجود قشر کثیر علما و طلاب دینی در سرتاسر ایران، محور عمده علمای برجسته و با اهمیت این دوره برخاسته از خاندان مجلسی بودند.
دو شاخه اصلی، برگرفته از فرزندان و نوههای ملامحمّدباقر مجلسی (م1110ق) و دیگری نوههای دختری ملامحمّدتقی مجلسی (م1070 ق) و داماد او ملامحمّدصالح مازندرانی (م1086) بودند. (بهبهانی، 1370، ص127) با توجه به کتاب مرآه الاحوال جهاننما، فرزندان دختر و پسر خاندان مجلسی با طبقه علما و یا خاندانهای سید سرشناس ازدواج کردند.
چنانچه میرمحمّدصالح خاتونآبادی (م1126ق )، به عنوان امام جمعه اصفهان، داماد خاندان مجلسی شد و این شغل در خانواده وی موروثی گشت. (خوانساری، 1360، ج2، ص360-365) حتی در دوره ناآرام افشاریه و تا سر کار آمدن قاجاریه، این خانواده در اصفهان این منصب را حفظ کردند. (Cole, 1985, p.7) از سوی دیگر، ازدواج دخترمحمّدصالح مازندرانی با خاندان شیخالاسلام و سید اعظم دزفول، یعنی امیرابوالمعالی طباطبائی، راه را برای رشد پایگاهی در جنوب ایران برای نوههای دختری مجلسی باز کرد؛ زیرا سادات طباطبائی منشعب از این پیوند از علمای طراز اول در نواحی دزفول و شوشتر شدند. (بهبهانی، 1370، ص107-106)
وحید بهبهانی (1117-1205ق) چهره شاخص فقه اصولی، داماد این خانواده بود و از طرف مادر نیز نوه مجلسی محسوب میشد. سیدمحمّد مهدی طباطبائی بحرالعلوم (م1212ق) نیز از برجستهترین نوههای این خاندان بود. (همان، ص140)
همزمان با مرگ محمّد تقی الماسی (1160ق) ـ نتیجهزاده ملامحمّدتقی مجلسی ـ (همان، ص96) در مشهد، در اصفهان نیز دیگر عالم بسیار برجستهای باقی نمانده بود. در عوض، سومین نسل خاندان مجلسی از جمله علمای طراز اول در نجف و کربلا شدند. از سوی دیگر، ازدواج دختران ابوالمعالی کبیر ـ که داماد ملامحمّدصالح مازندرانی بود ـ با مجتهدان مشهد، یعنی ملامحمّدرفیع گیلانی و ملامحمّدشفیع گیلانی (بهبهانی، 1370، ص340) شبکه ارتباطی خاندان مجلسی میان دزفول، اصفهان و خراسان را به وجود آورد. همین ارتباط میان خاندانی با نجف و از سوی دیگر، هند میتوانست در نشر فقه اصولی مؤثر افتد.
عزلت در شهر و مهاجرت به روستا
با وجود ناآرامیهای سیاسی و اجتماعی سده دوازدهم، عدهای از علما با تعلّق علمی و فرهنگی به محیط خویش و یا از سر ناچاری در شهر خود ماندگار شدند. به هر حال، با سقوط دولت صفویه و ضعف حاکمیت مرکزی، رهبران قبیلهای محلی به قدرت رسیدند و شهرها پرآشوب شد و برای تاراج دست به دست میگشت. مناطق کوچکتر ممکن بود کمتر مورد توجه قرار گیرد. بنابراین، عدهای به روستاها و مناطق دور مهاجرت کردند. با توجه به منابع و از میان شهرها، اصفهان بهترین نمونه بود.
پس از حمله افغانها، به نظر میآمد که دیگر هیچ عالمی در این شهر باقی نماند؛ زیرا در حادثه محاصره اصفهان و قحطی متأثر از آن، عده زیادی از مردم و از جمله، علما جان خود را از دست دادند؛ نظیر مولانا محمّدرضا بن ملامحمّدباقر مجلسی و اولاد و خانواده او (بهبهانی، 1370، ص125)، میرزا کمالالدین محمّد فسوی (داماد مجلسی)، مولانا حمزه گیلانی، ملامحمّدتقی طبسی (همان، ص245-246)، محمّدهادی مشهدی (م1134ق) (حزین لاهیجی، 1375، ص26)، و ملامحمّدجعفر سبزواری (حسینی یزدی، 1378، 156 و 157 و ص163) زمانی هم که محمود افغان وارد شهر شد اجازه داد هر کس که میخواهد شهر را ترک کند. بنابراین، در کنار ادیبان و هنرمندان، علما هم از اصفهان مهاجرت کردند. (لکهارت، 1368، ص232) با اینحال، اصفهان به عنوان مرکز عقلگرایی و صوفیگرایی در سرتاسر این دوره باقی ماند و علمای سرشناسی هم در آن ماندگار شدند.
یکی از علمای ساکن اصفهان و فقیهان مشهور دوره نادری ملااسماعیل خواجویی (م1173ق) بود که با وجود همه مصایب، در این دوره به تدریس و تألیف (بیش از 150 اثر) مشغول بود. (رجائی، 1378، ص26) از مهمترین شاگردان او، ملامحمّدمهدی نراقی کاشانی و ملامحمّد برغانی (م1200ق) بودند. (خوانساری، 1411ق، ص114-119) دیگری آقامحمّد بیدآبادی (م1197ق) عالم، عارف و حکیم متألّه بود. تمام تلاشهای او در حوزه فلسفه مشاء و عرفان شیعی در دوران زندگیاش در اصفهان اتفاق افتاد. کتابهایی نظیر رساله حسن دل و فی علمالتوحید از اوست. (کرباسیزاده اصفهانی، 1381، ص52 و51)
یکی از خاندانهای مقیم اصفهان علمای خاتونآبادی بودند. میرمحمّدحسین خاتونآبادی (م1151ق) در دوره افغانها و دوره نادری مقام امام جماعت را برعهده داشت.
(Cole, 1985, p.8 / حزین لاهیجی، 1332، ص359) آخرین چهره این خاندان در سده دوازدهم میرعبدالباقی خاتونآبادی (م1208ق) بود که علاوه بر تصدّی نماز جمعه و جماعت، مدرّس علوم معقول و منقول هم بود. (بهبهانی، 1370، ص124) علمای خوانساری نیز یا در اصفهان ماندند و یا به روستای خود در خوانسار مهاجرت کردند، با توجه به نوشتههای وقایع السنین و الأعوام، آقاجمال خوانساری (م1126ق) با درک سه دوره از پادشاهان صفوی، چهره شاخصی در حوزه دینی بود. وی با اینکه رسایل بسیاری به نام سلاطین صفوی نوشت، اما از پذیرش مناصبی همچون امامت جمعه، قضاوت و شیخالاسلامی برای دولت شاه سلطان حسین امتناع کرد. (خاتونآبادی، 1352، ص550-554)
سیدابوالقاسم جعفربنحسین خوانساری (م1158ق) همزمان با حمله افغانها، به خوانسار مهاجرت کرد و امامت جمعه و جماعت آن روستا را برعهده گرفت و به علت مقام دینی و علمی او، این روستا به شهرت رسید. (حسینی یزدی، 1378، ص312 و313 / دوانی، 1372، ج8 ، ص426) سید حسین خوانساری (م1191ق) هم در پی بیاهمیتی به حوزه دین و نشر علوم دینی، در خوانسار عزلت گزید. (دوانی، 1362، ص164) سیدحسن خوانساری (م1210ق) از دیگر علمای ساکن خوانسار بود. همچنین میرسید ابوالقاسم خوانساری (م1211ق) هم با وجود کثرت شاگردان و طلاب دینی، روستا را بر شهر ترجیح داد. (معلم حبیبآبادی، 1337، ص430)
در سایر ایالات مهم ایران، نظیر مشهد، گیلان و شیراز عالمان منصبی همچون «شیخالاسلامی» در اختیار داشتند که صرفاً به یک قضاوت شرعی محدود میشد و به لحاظ سیاسی جایگاهی نداشت. در مشهد، عالم عالیقدر محمّدتقی رضوی خراسانی (م1150ق) در عزلت محض و بدون توجه به نادرشاه و برادرش در آستان مقدّس، به تفحّص در علوم دینی مشغول بود. (حزین لاهیجی، 1332، ص382) با وجود همه ناآرامیهای سیاسی، عالمی همچون محمّدتقی الماسی (م1160 یا 1159ق)، که نوه ملاعزیزالله بن ملامحمّدتقی مجلسی بود، در مشهد منصب امامت جمعه را داشت و حتی نادر او را اجبار کرد تا ایده وحدت شیعه و سنی را بپذیرد. (معلم حبیبآبادی، 1337، ص320)
اما برجستهتر از او، ملامحمّدرفیع گیلانی (م1160ق) بود که پس از مدتها درس دینی، به عنوان مجتهدی سرشناس (صاحب رساله اجتهاد و تقلید) در مشهد 40 سال سکونت کرد و به عنوان امام جمعه مشهد مورد احترام نادرشاه و رضاقلی میرزا بود. زائران حرم مقدّس و تجّار و بازرگانان مشهد در پناه او قرار میگرفتند و هدایا و نذور خود را به او تقدیم میکردند. (حسینی یزدی، 1378، ص235 و 236) امام جمعه مشهد در دوره نصرالله میرزا و نادرمیرزا هم حاج میرسید محمّد سبزواری (م1198ق) بود. (معلم حبیبآبادی، 1337، ص79) مولانا صدرالدین گیلانی نیز شیخالاسلام گیلان بود (حزینلاهیجی، 1375، ص139) و در زمان سفر محمّدعلی حزین به شیراز، میرزا مهدی نسایه عالم و سرشناس فارس بود. (حزین لاهیجی، 1332، ص35)
وجود مقامی همچون شیخالاسلامی در شهرهای ایران، با وجود تنزل حیثیت دینی، نشاندهنده وجود عالمانی است که درآن شهرها ساکن بودند. بنابراین، اگر آقاجمال خوانساری در اواخر دوره صفویه این منصب را بسیار دنیایی و نامشروع خواند (خاتونآبادی، 1352، ص550) و یا اینکه میرزا علیخان گلپایگانی (م1130ق) شیخالاسلام گلپایگان به سهولت از سوی حسن قلیخان حاکم شهر اذیت و آزار شد (دوانی، 1372، ج8، ص371) اما به هر حال، حضر را بر سفر ترجیح دادند. عدهای از این علما ناچار یا از روی تقیّه با دیوان دولت در سده دوازدهم همراه شدند. حسنعلی خوانساری همراه طهماسب دوم به قزوین گریخت و پس از جلوس طهماسب در قزوین و ضرب سکّه با او همراه شد و عنوان «رئیسالعلماء» را گرفت (حسینی یزدی، 1378، ص342) اما هرگز به جایگاه اسلاف خود نرسید.
از سوی دیگر، عالمانی همچون ملامحمّد خاتونآبادی، ملاباشی طهماسب دوم، و میرزا عبدالحسین ملاباشی که حاضر به قبول شرایط دینی احراز شده نادر در دشت مغان (1148ق) نشدند به قتل رسیدند. (الذریعه، ج6، ص517) به عالم عالیقدر دیگر، سید عبدالله بن نورالله شوشتری، دستور داده شد در تهنیت جلوس نادر شاه خطبهای ایراد کند و خطبه او زبانزد عام و خاص شد. (شوشتری، 1363، ص112) نویسنده گلشن مراد نیز گزارش داده است: میرزا ابوالقاسم کاشانی(م1181ق)، که از بزرگترین سادات و علمای کاشان بود و مقام امامت جمعه و جماعت این شهر را بر عهده داشت مورد احترام سلاطین بود و چون قضای حوایج مسلمانان را واجب میدانست عندالضروره با ارباب دولت و شوکت مصاحبت و مجالست میکرد. (غفاری کاشانی، 1369، ص394-395)
پس از دوره افشاریه و آرامش نسبی و کوتاه دوره زندیه، بسیاری از مهاجران به ایران بازگشتند که مسلّماً علما و طلاب علوم دینی هم از جمله آنان بودند. وجود مجتهدان مطرح اصولی در اواخر سده دوازدهم در شهرهای ایران دالّ بر مطرح شدن دوباره جایگاه علماست. فقه اصولی با تعریف خاصی از مشروعیت سیاسی، جایگاه مجتهدان را برجسته کرد.
مهاجرت به نجف
راه حل دیگری که در جریان آشوب سیاسی سده دوازدهم برای علما باز شد، مهاجرت به نجف و کربلا بود. این مسیر شناخته شده بود؛ زیرا زائران شیعه همیشه حضور داشتند و مسلّماً یک مسیر بازرگانی و تجاری هم به شمار میآمد. به گفته ادوارد براون، سکونت علما در جوار مرقدهای مقدّس، به آنها مصونیت میداد و مقامشان را بالا میبرد، در حالی که در ایران به آنها بیحرمتی میشد و سیاست برای سلسله مراتب علما اهمیتی قایل نبود. (براون، 1369، ص323)
غیر از فرار از نابسامانیهای ایران، زیارت اماکن مقدّس و کسب حیثیت و اعتبار علمی و دینی از جمله انگیزههای سفر به این اماکن بود؛ زیرا خیلی از علمای برجسته در دوره صفویه در کربلا و نجف مقیم بودند؛ نظیر ملااحمد اردبیلی (م93ق) که نزد سلاطین صفوی و علمای اصفهان محترم بود (صادقی اصفهانی، 1379، ص101) و یا میرزای شیروانی (م1099ق) داماد ملامحمّدتقی مجلسی که فقط به تقاضای شاه سلیمان صفوی به ایران آمد. (دوانی، 1372، ج7، ص350)
هنگامیکه ایرانیان از اصفهان و سایر شهرهای ایران در طول دوره «فترت» 1135-1148 و پس از آن به کربلا آمدند، معلمان اخباری در شهرهای مقدّس سعی کردند از اعتبار و حیثیت خودشان برای متقاعد کردن آنها برای پذیرش مکتب «اخباری» استفاده کنند. بهترین نمونه آن و یکی از مهمترین علمای اخباری مهاجر به نجف شیخ یوسف بحرانی (1186ـ1107ق) بود که متولّد بحرین بود. اما پس از تصرف بحرین توسط خوارج، همراه پدرش به قطیف مهاجرت کرد. او پس از سرگردانیهای بسیار، مدتی را در کرمان گذراند و در شهر شیراز نیز مورد توجه محمّدتقیخان حاکم شهر قرار گرفت و منصب امامت جمعه را نیز عهدهدار گردید. او پس از آشوب شیراز، به سایر شهرهای ایران سفر کرد.
در سال 1164ق در قزوین با عالمان اصولی نظیر شیخ محمّدتقی طالقانی و فرزندش مناظراتی داشت که بر اثر آن، کمی به فقه اصولی گرایش پیدا کرد. اما در آنجا هم ماندگار نشد و راهی کربلا گردید (علیخانی، 1390، ج7، ص320) و در کنار شیخ فتونی به استادی پرداخت. عالمانی چون ملامحمّدمهدی نراقی، سیدمحمّدمهدی بحرالعلوم، سید علی طباطبائی و ابوعلی حائری از شاگردان او بودند. (دوانی، 1362، ص154) همانگونه که پیداست، بیشترین شاگردان شیخ یوسف بحرانی (1186ـ1107ق) ایرانی بودند و این نشاندهنده ترکیب جدید جمعیتی ایرانیان در نواحی عربنشین بود. الحدائق الناضره و لولوه البحرین از تألیفات اوست.
شیخ ابوالحسن فتونی نجفی (1070-1139ق) متولّد اصفهان بود که برای کسب علوم دینی و نشر معارف اسلامی در جوار مرقد حضرت علی اقامت داشت. وی رسایل زیادی از خود باقی گذاشت؛ از جمله رسالهای در حقیقت مذهب امامیه، نصائحالملوک و شریعهالشرعیه. مهاجران خانواده مجلسی در نجف، همگی شاگردان این عالم اخباری بودند. (حزین لاهیجی، 1375، ص211-377 / حسینی یزدی، 1378، ص111)
سید صدرالدین قمی همدانی (1095-1160ق) هم از علمای بزرگ دوران فترت میان محمّدباقر مجلسی و علّامه بهبهانی بود. او مدتی را در مشهد گذراند و مشهور به «مشهدی» هم بود. فقه و اصول را از آقاجمال خوانساری و دیگر علما در اصفهان آموخت و تا حمله افغانها در اصفهان بود و پس از آن به نجف مهاجرت کرد (خوانساری، 1360، ج4، ص123-124)؛ زیرا این نواحی را برای آموختن و آموزش علوم دینی مناسبتر میدانست. از شاگردان بنام او، شیخ عبدالله شوشتری و ملامحمّدباقر بهبهانی بودند. (حسینی یزدی، 1378، ص238 / بهشتی، 1390، ص161) آقامحمّدتقی دروقی نیز از مشاهیر علمای عراق بود که در کنار شیخ محمّدمهدی فتونی از استادان بنام نجف به شمار میآمد. (دوانی، 1362، ص302)
عالم مهاجر بسیار تأثیرگذار در پراکنش علما به نجف و مجدّد فقه اصولی در سده دوازدهم ملامحمّدباقر بهبهانی، مشهور به «وحید بهبهانی» (1117-1205ق) بود. وی ابتدا در اصفهان از پدر خود علوم دینی را فراگرفت، اما پس از حمله افغانها راهی عتبات شد و علوم عقلی را از سید محمّدطباطبائی بروجردی، و علوم نقلی را از صدرالدین قمی آموخت. (خوانساری، 1411ق، ج4، ص122-125) او در محضر درس یوسف بحرانی هم نشست، اما در نهایت، با حمایت علمی و دینی از فقه اصولی رو در روی او قرار گرفت و مناظرات بسیاری با او داشت. (معلم حبیبآبادی، 1337، ص220-230) رساله اجتهاد و اخبار نشانه این تلاشهای اوست. بیشتر شاگردان بحرینی به بهبهانی گرویدند. بهبهانی در سال 1143ق و پیش از لشکرکشی نادر به نواحی عراق، به بهبهان بازگشت.
شاید علاوه بر وجود معلمان برجسته و قدرتمند اخباری در نجف، نظیر شیخ فتونی و شیخ بحرانی، رواج اخباریگری در نواحی بهبهان و انگیزه مبارزه با آنها از علل بازگشت او باشد؛ زیرا در مدت سکونت او، این رویکرد تضعیف شد. وی پس از آن دوباره راهی عتبات شد. (دوانی، 1362، ص130) همزمان و یا پس از سکونت بهبهانی در عتبات، عالمان بسیاری از ایران نه به سبب ناآرامیهای اجتماعی، بلکه برای کسب علوم دینی به آنجا مهاجرت کردند. به گفته غفاری کاشانی، پس از سکونت بهبهانی در کربلا، عالمان بسیاری از فرقه امامیه از بلاد ایران، هندوستان، ماوراءالنهر و روم به او مراجعه میکردند. (غفاری کاشانی، 1369، ص388) بیگمان، بیشتر مهاجرتهای علما پس از مرگ نادر همگی در این زمینه بود؛ همچون مهاجرت سیدمحمّدمهدی بحرالعلوم (م1212ق)، محمدمهدی نراقی (م1209ق) میرزا محمّدمهدی شهرستانی (م1218ق)، و ابوالقاسم قمی (م1233ق).
ملامحمّدمهدی نراقی از توابع کاشان برخاسته بود و از فقهای بنام اصولی محسوب میشد. وی ابتدا در اصفهان نزد ملااسماعیل خواجویی، ملامحمّدمهدی هرندی و میرزا نصیر درس خوانده بود. (خوانساری، 1360، ج2، ص202 و ج4، ص675) وی پس از مهاجرت به نجف، از محضر درس یوسف بحرینی استفاده کرد و پس از آن به بهبهانی گروید و از شاگردان برجسته او شد. وی به عنوان مجتهد کاشان، مدام بین کاشان و کربلا در سفر بود. (غفاری کاشانی، 1369، ص393) معتمد الشیعه در احکام شریعت، جامع السعادات، انیس المجتهدین و تجریدالاصول از اوست. (معلم حبیبآبادی، 1337، ص360-364)
یکی دیگر از علمای مهاجر سید محمّدمهدی بن مرتضی طباطبائی مشهور به «بحرالعلوم» (1155-1212ق) بود که در سال 1169ق به نجف رفت و در خدمت شیخ محمّدمهدی فتونی، شیخ محمّدتقی دروقی و شیخ یوسف بحرینی درس خواند و پس از آن از شاگردان برجسته علّامه بهبهانی شد. وی در سال 1186ق در پی شیوع طاعون در عراق به ایران آمد و در مشهد ساکن شد و در سفر به اصفهان هم از عالمان آن شهر بهره برد (همان، 414) و در سال 1193ق دوباره به عراق بازگشت. شهرت او به قدری بود که حتی اهلسنّت هم به او احترام میگذاشتند و دانش او به حدّی بود که توانست با مناظره با قومی یهودی آنان را به اسلام شیعه دعوت کند. (دوانی، 1362، ص176)
کتاب مدوّنی از او باقی نمانده و رسایل پراکنده او توسط شاگردانش در کتاب مصابیح جمعآوری شده است. شیخ جعفر نجفی کاشفالعظاء و سیدجواد عاملی از مهمترین شاگردان او بودند. (همان) هنگامی که محمّدباقر بهبهانی زوال ملکه اجتهاد را در خود دید بنای تقلید را بر سید بحرالعلوم گذارد و او در نجف بر مسند تدریس استاد قرار گرفت. (صادقی اصفهانی، 1379ق، ص142) بحرالعلوم در زمان وفاتش، مجتهد زمانه در نجف به شمار میآمد.
محمّدمهدی شهرستانی (م1216ق) نیز علوم اولیه دینی را در اصفهان آموخت و سپس برای استفاده از علمای نجف به آنجا مهاجرت کرد. وی پس از استفاده از محضر درس شیخ یوسف بحرینی، جزو شاگردان برجسته علّامه بهبهانی شد. (دوانی، 1362، ص187)
قطب اصلی دانش دینی از نیمه دوم قرن دوازدهم و به ویژه از دهه شصت به بعد، نجف بود. یکی از نتایج پراکنش علما در نجف، رفت و آمد و آموزش میان شبکهای علما در آنجا و ایران و تا حدی هند بود. بسیاری از علما برای دریافت اجازه از علمای بزرگ نجف، مدتی را به آموختن دروس دینی نزد آنها میگذراندند و با برگشت به ایران، عالم برجسته شهرشان میشدند؛ همچون میرزامحمّدمهدی خراسانی شهید (م1218ق) که پس از آموختن نزد شیخ فتونی و علّامه بهبهانی، به عنوان یک مجتهد در مشهد مقیم شد. وی بر اثر نزاع نادر میرزا با فتحعلی شاه در حرم مطهّر امام رضا به شهادت رسید. (بهبهانی، 1370، ص173) محمّدعلی کرمانشاهی (م1216ق) فرزند ارشد بهبهانی نیز پس از کسب اجازه و به سبب طاعون عراق به کرمانشاه مهاجرت کرد و در همانجا ساکن شد. وی مرجع تقلید آن دوره محسوب میشد و در دوره زندیه و اوایل قاجاریه شناخته شده بود. (همان، ص12-13)
میرزا محمّدتقی قاضی (م1230ق)، مجتهد تبریزی و شیخالاسلام شهر (دوانی، 1362، ص228-229) و محمّدرضا تبریزی (م1206ق) امام جماعت تبریز و سپس قاضی عسکر کریمخان از افرادی بودند که درجه اجتهاد خود را در نجف تکمیل کردند. (بهبهانی، 1370، ص194) میرزا احمد زنجانی (م1210) نیز پس از آموزش در نجف، مرجع تقلید زنجان شد (معلم حبیبآبادی، 1337، ص392) سیدحسن خوانساری (م1210ق) هم پس از کسب دانش، به روستای خود خوانسار بازگشت. (همان، ص373 و374) ذکر نام علمایی که در نجف اجازه خود را دریافت کردند و ماندگار شدند و یا به ایران بازگشتند به درازا میکشد. (رک. به معلم حبیبآبادی، ص1337 / حزین لاهیجی، 1375، ص1332) همین بس که در نیمه دوم سده دوازدهم، نجف نه به لحاظ سیاسی، بلکه به لحاظ دینی در ارتباط با ایران قرار گرفت.
در زمان نادر، شیخ محمّدمهدی فتونی و شیخ یوسف بحرینی عالمان برجسته نجف و از اخباریهای بزرگ بودند. (بهبهانی، 1370، ص243) نادر پس از بازگشت از هند، دوباره به عراق لشکر کشید (1156) و سپاهی را هم برای فتح شهرهای مقدس شیعه اعزام کرد. وی در این سال، جمعی از علمای ایران، افغانستان، ماوراءالنهر و عالمان نجف را دعوت کرد تا با تشکیل انجمنی (1156ق) در نجف، راهحلی برای آشتی شیعه و سنّی پیدا کنند. در منابع، اسامی بعضی از ائمّه جمعه، قاضیان یا شیخالاسلامهای ایران آمده، اما ذکری از علمای ساکن نجف در این مجلس نیست. تنها بند مهم شروط این نشست همان رفاه حال زائران ایرانی اماکن متبرّک شیعه بود. (لکهارت، 1331، ص294)
بیتردید، سکونت علمای اخباری در سده دوازدهم و قبل از مطرح شدن علّامه بهبهانی در نجف، در رشد اخباریگری نقش بسزایی داشت. پس از سقوط صفویه، جایگاهی برای عالم اخباری و اصولی در سلسله مراتب سیاسی وجود نداشت. زمانیکه بهبهانی توانست در شهر بهبهان با حامیان اخباری مبارزه کند دیگر کاملاً شناخته شده بود. پس از مرگ اخباریهای مشهور نجف (دهه1180)، مبارزه بهبهانی جدیتر شد. رقیب مهم او شیخ یوسف بحرانی بود که طی مناظرات بسیار، تا حدی رویکردش تعدیل یافت. شاید بر اثر همین تلاشهای بهبهانی بود که شاگردان عمده بحرینی نظیر محمّدمهدی نراقی، محمّدمهدی بحرالعلوم، محمّدمهدی خراسانی و محمّدمهدی شهرستانی به او گرویدند.
به هرحال، با مرگ بحرینی (ق1186) و همزمان با سالهای حاکمیت زندیان در ایران، مکتب «اصولی» در عراق تثبیت شد و این تجدید حیات مساوی با اعمال نفوذ در سیاست ایران در سده سیزدهم بود. سابق بر این، موجی از مهاجران بازگشته از نواحی بصره و عراق (دهه1180)، که حتماً علمایی هم در میان آنها حضور داشتند، با استقبال دولت کریمخان روبهرو شد. (تاریخ ایران کمبریج، 1387، ج7، دفتر اول، 131) دولت شیعه کریمخان احترام بیشتری برای علما قایل بود.
در دوران زندیه، بر اثر آزار زائران ایرانی اماکن مقدّس از سوی حاکم عراق و نیز فاجعه طاعون (1186ق) و تلفات ناشی از آن، تعدادی از علما همچون محمّدعلی کرمانشاهی یا سید محمّدعلی مهدی بحرالعلوم به ایرن مهاجرت کردند (معلم حبیبآبادی، 1337، ص316) که موجب نشر عقاید اصولی در شهرهای ایران هم شدند. اما آنچه ما را به بحث اولیه مربوط میکند این است که باز هم این خاندان مجلسی بودند که رهبران مکتب «اصولی» در عراق بودند.
مراجع
فهرست منابع
1. آزاد بلگرامی، غلامعلی، سبحه المرجان فی آثار هندوستان، نسخه خطی، ش18678، مشهد، آستان قدس رضوی.
2. الگار، حامد، نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت، ابولقاسم سری، تهران، توس، 1359.
3. آقابزرگ تهرانی، محمدحسن، الذریعه الی تصانیف الشیعه، بیروت، دار الاضواء، 1403.
4. آوری، پیتر، تاریخ ایران، مرتضی ثاقبفر، تهران، جامی، 1387.
5. بروان، ادوارد، تاریخ ادبیات ایران، ترجمه بهرام مقدادی، تهران، مروارید، 1369.
6. بهبهانی، احمد بن محمدعلی، مرآت الاحوال جهاننما، به اهتمام علی دوانی، تهران، امیر کبیر، 1370.
7. بهشتی، ابراهیم، اخبارگری، قم، دارالحدیث، 1390.
8. حزین لاهیجی، محمّدعلی، تاریخ حزین، اصفهان، کتابفروشی تائید،1332.
9. ----------- ، تذکره معاصرین، تصحیح معصومه سالک، تهران، سایه، 1375.
10. حسینی فسایی، میرزا حسن، فارسنامه ناصری، تصحیح منصور رستگار فسایی، تهران، امیرکبیر، 1367.
11. حسینی یزدی، سید محمّدعلی و دیگران، دانشمندان خوانسار، قم، دفتر کنگره محقق خوانساری، 1378.
12. خاتون آبادی، سید عبدالحسین، وقایع السنین و الاعوام، تصحیح محمّدباقر بهبودی، تهران، اسلامیه، 1352.
13. خوانساری، سید محمّدباقر، روضات الجنات فی احوال العلما و السادات، تهران، اسلامیه، 1411.
14. دوانی، علی، شرح زندگانی علّامه وحید بهبهانی، تهران، امیرکبیر، 1362.
15. ----------- ، مفاخر اسلام، تهران، مرکز فرهنگی قبله، 1372.
16. رجائی، مهدی، احوال و آثار علّامه محمداسماعیل مازندرانی اصفهانی، مشهور به ملااسماعیل خواجویی، اصفهان، نقش مانا، 1378.
17. رحمانعلی، محمّد عبدالشکور بن علی، تذکره علمای هند، لکهنو، نولکشور،1224.
18. شعبانی، رضا، تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشاریه، تهران، دانشگاه تهران، 1359.
19. شوشتری، میرعبدالطیف، تحفه العالم و ذیل تحفه، به اهتمام صمد موحّد، تهران، کتابخانه طهوری، 1363.
20. صادقی اصفهان، آقاسید عبدالله، لؤلؤ الصدف فی تاریخ نجف، اصفهان، چ سربی، 1379.
21. ضابط، حیدررضا، «نقش علمای مهاجر ایران در ترویج تشیّع در لکهنوی هند»، مجلّه مشکوه، ش87 ، 1384.
22. طباطبائی، غلامحسین بن هدایتالله، سیرالمتأخّرین، لکهنو، نولکشور، 1314.
23. علیخانی، علیاکبر و دیگران، اندیشه سیاسی متفکران مسلمان، تهران، پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی،1390.
24. غفاری کاشانی، ابولحسن، گلشن مراد، به اهتمام غلامرضا طباطبائی مجد، تهران، زرّین، 1369.
25. گلچین معنی، احمد، کاروان هند، مشهد، آستان قدس رضوی، 1369.
26. کرباسیزاده اصفهانی، علی، حکیم متالّه بیدآبادی احیاگر حکمت شیعه در قرن دوازدهم هجری، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1381.
27. لکهارت، لارنس، نادرشاه، تصحیح مشفق همدانی، تهران، چاپخانه شرق، 1331.
28. ----------- ، انقراض سلسله صفویه و ایام استیلای افاغنه در ایران، مصطفی قلینژاد، تهران، مروارید، 1368.
29. معلم حبیبآبادی، میرزا محمّدعلی، مکارم الآثار در احوال رجال و علمای دوره قاجار، اصفهان، نفائس مخطوطات، 1337.
30. Cole. Juan " Shi‘is Clerics in Iraq and Iran 1722- 1780: The Akbari – Usuli Conflict Reconsidered ", Iranian studies, vol. xiii, no.
نویسندگان:
محمدمهدی مرادی خلج، حمید حاجیان پور، زهرا عبدی
فصلنامه شیعه شناسی شماره 49
ادامه دارد...