نهضت عاشورا, ادبیات عاشورایی
خرگاه تو میسوخت در اندیشهی تاریخ
عصر شیعه ـ ای خون اصیلت به شتکها ز غدیران افشانده شرفها به بلندای دلیران جاری شده از کربوبلا آمده و آنگاه آمیخته با خون سیاووش در ایران تو اختر سرخی که به انگیزهی تکثیر ترکیـد بر آیینهی خورشیدضمیران ای جـوهـر سـرداری سـرهـای بـریـده وی اصـل نمیـرنـدگـی نسـل نمیـران خرگاه تو میسوخت در اندیشهی تاریخ هربار که آتش زده شد بیشهی شیران آن شب چه شبـی بود که دیدند کواکـب نظـم تو پراکنـده و
شعری از علامه طباطبایی در باره امام حسین (ع)
عصر شیعه ـ علامه اين مخمس را، که تضمين غزلي از حافظ است، در سال 1328-1327 شمسي سرودند و همراه نامه اي به برادر خود، آيت الله الهي، ارسال داشتند و در پايان سروده نوشتند: (انتظار مي رود اين اشعار را در مجالس خودتان [مرثيه حاج سيد احمد] خصوصاً مجلس هفته آينده بخوانيد . زياد از اين، جسارت است) گفت آن شاه شهيدان که بلا شد سويم / با همين قافله ام راه فنا مي پويمدست همت ز سراب دو جهان مي شويم / شو
ادامه نهضت عاشورا, ادبیات عاشورایی
توصیه امام رضا(ع) به استفاده از شعر در عزای حسینی
عصر شیعه ـ در روایات آمده است که امام رضا(ع) در ماه محرم مجلس عزاداری ترتیب داده و از شاعران متعهد دعوت میکردند با حضور در این مجالس اشعار خود را در مصایب جد گرامیشان حضرت سیدالشهدا(ع) قرائت کنند و در غیر این صورت، آن حضرت خود به ذکر مصیبت پرداخته و ضمن گریستن بر این فاجعه عظما، دیگران را نیز میگریاندند. مرثیه دعبل برای امام حسین(ع) دعبل بن علی بن رزین از قبیله مشهور «خزاعه» بود، او شاعری شجا
منتخبی از دیوان مرحوم کمپانی
عصر شیعه ـ آیت الله غروی اصفهانی متخلص به کمپانی خطاب زینب كبرى به برادرشاى انیس بزم عشق و محرم كاشانه جان لبریز بلا را تو هم پیمانهامهر دو میسوزیم از یك شعله در بزم فراق فرق ما اینست تو شمعى و من پروانهامهر دو یك نوریم اى جان من آخر از چه رو تو چراغ مطبخى، من شمع در ویرانهاماینك فرق تو بود مجروح و كتف من كبود سرنوشت تو است گردیده است بار شانهامتو هما آسا گرفتى بر سر نى آشیان من
الله الله بای بسم الله پدر، معنی ذبح عظیم آمد پسر
عصر شیعه ـ شعری از مصلح انقلابی و شاعر بزرگ فارسی حکیم اقبال لاهوری به مناسبت حماسهء جاویدان عاشورا: مومن ازعشق است وعشق از مومن استعشق را نا ممکن ما ممکن استعقل در پیچاک اسباب و عللعشق چوگان باز میدان عملعقل مکار است و دامی می زندعشق صید از زور بازو افکندعقل را سرمایه از بیم وشک استعشق از عزم ویقین لاینفک استآن کند تعمیر تا ویران کنداین کند ویران که آبادان کندعقل چون باد است ارزان در جهانعشق ک
چهارده گیسو
عصر شیعه ـ محمدرضا آغاسی چارده گیسوی در هم ریختهچارده حبل فلک آویختهچارده ماه فلک پرواز کنچارده خورشید هستی سازکنچارده پرواز در هفت آسمانهر یکی رنگینتر از رنگین کمانچارده الیاس در باد آمدچارده خضر به امداد آمدهچارده کنعانی یوسف جمالچارده موسی به سینای کمالچارده نوح به دریا متصلچارده روح جدا از آب و گلچارده دریای مروارید جوشچارده سیل سراپا درخروشچارده گنجینه علم کدنچارده شمشیر پولاد آب کنچا
ملك تو را به ملك سليمان چه حاجت است
عصر شیعه ـ امیری فیروزکوهی كو غم رسيدهاي كه شريك غم تو نيستيا داغ ديدهاي كه به دل محرم تو نيستالا تو خود كه سوگ و سرورت برابر استيك اهل درد نيست كه در ماتم تو نيستهر دردمند زخم درون را علاج دردبا ياد محنت تو به از مرهم تو نيستجان داروي تسلي از اندوه عالميالا كه در تصوري از عالم تو نيستبا جان نثاريت گل باغ بهشت نيزشايسته نثار تو و مقدم تو نيستملك تو را به ملك سليمان چه حاجت استديو جهان حريف
دستان خدا ، ز تن جدا شد
عصر شیعه ـ سید علی موسوی گرمارودی ای تشنه عشق روی دلبندبرخیز و به عاشقان بپیونددر جاری مهر شستشو کنوانگاه ز خون خود وضو کن ...رو جانب قبله ی وفا کنبا دل سفری به کربلا کنبنگر ، به نگاه دیده ی پاکخورشید ، به خون تپیده ، در خاکافتاده وفا به خاک ، گلگونقرآن به زمین فتاده ، در خونعباس علی ، ابوفضایلدر خانه ی عشق کرده منزل****ای سرو بلند باغ ایمانوی قمری شاخسار احساندستی که ز خویش وانهادیجانی که به
حضرت علی اصغر(ع)
عصر شیعه ـ غلامرضا سازگار تقدیم دوست کردم، هفتاد ماهپاره تنها به روی دستم، مانده است، یک ستاره با دستهای بسته، خوانَد قنوت ایثار با چشم نیم بازش، بر من کند نظاره شیران کارزارم، رفتند از کنارم باشد همه سپاهم این طفل شیرخواره نه اشک تا بگرید، نه شیر تا بنوشد نه نور یک نگاهش، نه تاب یک اشاره امروز در نهادم، شد تازه داغ محسن کآوردهام به همراه، یک محسن دوباره دوش از عطش نخفته، با دوست
به قول کرب و بلا، «خون هميشه پيروز است»
عصر شیعه ـ رضا اسماعیلی 1براي زندگي سرخ،کربلا کافي استبراي لاله شدن،فهم لاله ها کافي استنداي «هل من...» سالار کربلا آمدبراي گفتن لبيک، اين ندا کافي استميان ماندن و رفتن، دچار ترديديمکن به غفلت و ترديد اقتدا، کافي استنه با حسين و نه با لشکر يزيدي تو!زلال و آينه گون شو ، دگر ريا کافي استقسم مخور که تو بيعت نموده اي با عشقبيا به کرب و بلا ،حرف و ادعا کافي استبيا به مسلخ عشق و به خون وضو کن سرخهم